ناقوس
نویسنده:
نیما یوشیج
امتیاز دهید
فهرست مطالب :
ناقوس
ناروایی به راه
بخوان ای همسفر با من
که می خندد؟ که گریان است؟
او را صدا بزن
روی جدارهای شکسته
سوی شهر خاموش
از این ره دور
بیشتر
ناقوس
ناروایی به راه
بخوان ای همسفر با من
که می خندد؟ که گریان است؟
او را صدا بزن
روی جدارهای شکسته
سوی شهر خاموش
از این ره دور
آپلود شده توسط:
HeadBook
1392/09/13
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ناقوس
این دود سرشت ابر بر پشت ...
هنگام که نیل چشم دریا
از خشم به روی می زند مشت ...
زان دیر سفر که رفت از من
غمزه زن و عشوه ساز داده
دارم به بهانه های مأنوس
تصویری از او به بر گشاده.
لیکن چه گریستن،چه طوفان؟
خاموش شبی است.هر چه تنهاست.
مردی در راه می زند نی
و آواش فسرده بر می آید.
تنهای دگر منم که چشمم
طوفان سرشک می گشاید.
هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشت ابر بر پشت.
هنگام که نیل چشم دریا
از خشم به روی می زند مشت.
"نیما"ی بزرگ
این نامه کوتاه نشان دهنده این است که احساسات شعری یک شاعر پیوند عمیقی با کل زندگی او می تواند داشته باشد.
عزیزم قلب من رو به تو پرواز می کند
مرا ببخش ! از این جرم بزرگ که دوستی است و جنایت ها به مکافات آن رخ می دهد چشم بپوشان!
اگر به تو «عزیزم» خطاب کرده ام ، تعجب نکن .
خیلی ها هستند که با قلبشان مثل آب یا آتش رفتار می کنند .
عارضات زمان، آن ها را نمی گذارد که از قلبشان اطاعت داشته باشند و هر اراده ی طبیعی را در خودشان خاموش می سازند .
اما من غیر از آن ها و همه ی مردم هستم . هر چه تصادف و سرنوشت و طبیعت به من داده ، به قلبم بخشیده ام .
و حالا می خواهم قلب سمج و ناشناس خود را از انزوای خود به طرف تو پرتاب کنم و این خیال مدت ها است که ذهن مرا تسخیر کرده است
می خواهم رنگ سرخی شده ، روی گونه های تو جا بگیرم یا رنگ سیاهی شده ، روی زلف تو بنشینم
من یک کوه نشین غیر اهلی ، یک نویسنده ی گمنام هستم که همه چیز من با دیگران مخالف و تمام اراده ی من با خیال دهقانی تو ، که بره و مرغ نگاهداری می کنید متناسب است
بزرگ تر از تصور تو و بهتر از احساس مردم هستم ، به تو خواهم گفت چطور
اما هیهات که بخت من و بیگانگی من با دنیا ، امید نوازش تو را به من نمی دهد ،
آن جا در اعماق تاریکی وحشتناک خیال و گذشته است که من سرنوشت نامساعد خود را تماشا می کنم
دوست کوه نشین تو نیما
برگرفته از:کتاب «نامههای نیما به همسرش»