تنهایی من کرگدنی است که تو را دوست دارد
نویسنده:
علی بلیغی
امتیاز دهید
قسمتهایی از کتاب "تنهایی من کرگدنی است که تو را دوست دارد":
دخترِ کوچک
گریه نکن
آن ستارگان زیبا که در آسمان میبینی
از من و تو
تنهاترند
شاید که
تنهایی و تاریکی و رسوایی
زیبایشان کرده
دختر کوچک
گریه نکن
شاید تو هم ستارهای!
__________________________________________________
5
آینه را
خاک گرفته است
کفشهایت
کتابهایت
عینکت
و تمام شهر را
خاک گرفته است
میدانستم
روزی باز خواهی گشت
با کفش و کتاب و عینکت
و در تمام شهر پرسه خواهی زد.
__________________________________________________
ماهی کوچک
تنُگ را دریا میدید
پرنده
آسمان را قفس.
_______________________________________________
خانه؛
پنجره و در و دیوار
نیست
تویی که در انتظار من چای مینوشی.
بیشتر
دخترِ کوچک
گریه نکن
آن ستارگان زیبا که در آسمان میبینی
از من و تو
تنهاترند
شاید که
تنهایی و تاریکی و رسوایی
زیبایشان کرده
دختر کوچک
گریه نکن
شاید تو هم ستارهای!
__________________________________________________
5
آینه را
خاک گرفته است
کفشهایت
کتابهایت
عینکت
و تمام شهر را
خاک گرفته است
میدانستم
روزی باز خواهی گشت
با کفش و کتاب و عینکت
و در تمام شهر پرسه خواهی زد.
__________________________________________________
ماهی کوچک
تنُگ را دریا میدید
پرنده
آسمان را قفس.
_______________________________________________
خانه؛
پنجره و در و دیوار
نیست
تویی که در انتظار من چای مینوشی.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تنهایی من کرگدنی است که تو را دوست دارد
از تو دور شدن بود.
*****
بن بست
نرسیدن نیست
شوق راه تازه یافتن است
زیبا و شاد است
شهری که من در آن زندگی میکنم
غمگین و افسرده
عجیب اینجاست که نام این شهرها
یکیست
افتادن یک برگ
برای تو، تنها افتادن یک برگ بود
و برای برگ
مرگ.
من همیشه به اختیار
اعتقاد داشتم
تا زمانی که
سیب سبز چشمانت را دیدم
دوباره سعی کن دوست عزیز من الان دانلود کردم
گریه نکن
آن ستارگان زیبا که در آسمان میبینی
از من و تو
تنهاترند
شاید که
تنهایی و تاریکی و رسوایی
زیبایشان کرده
"از متن کتاب "
زیبا و شاد است
شهری که من در آن زندگی میکنم
غمگین و افسرده،
عجیب اینجاست که نام این شهرها
یکی است.
زنی از میان جمعیت فریاد زد!،
نوازنده نیمنگاهی به آن زن انداخت
اما زن دوباره سوالش را تکرار کرد: آی نوازنده...
نوازنده گفت: آری میفهمم...
زن گفت: پس چگونه هنوز ساز در دست داری و
مینوازی؟