رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.
شهریار - جلد 1
امتیاز دهید
5 / 4.8
با 23 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.8
با 23 رای
غزلیات، قطعات، رباعیات
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
HeadBook
HeadBook
1392/08/11

کتاب‌های مرتبط

ترنج
ترنج
5 امتیاز
از 1 رای
غزل های حافظ
غزل های حافظ
4.7 امتیاز
از 23 رای
دیوان ظهیرالدین فاریابی
دیوان ظهیرالدین فاریابی
4.2 امتیاز
از 9 رای
دیوان عنصری بلخی
دیوان عنصری بلخی
4.6 امتیاز
از 33 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی شهریار - جلد 1

تعداد دیدگاه‌ها:
7
شعر کودک و خزان استاد شهریار
مادری بود و دختر و پسری
پسرک از می محبت مست
دختر از غصه ی پدر مسلول
پدرش تازه رفته بود از دست
یک شب آهسته با کنایه طبیب
گفت با مادر این نخواهد رست
ماه دیگر که از سَموم خزان
برگها را بود به خاک نشست
صبری ای باغبان که برگ امید
خواهد از شاخه ی حیات گسست
پسر این حال را مگر دریافت
بنگر اینجا چه مایه رقّت هست
صبح فردا دو دست کوچک طفل
برگها را به شاخه ها می بست
شهریار نه تنها افتخار ایران؛ بلکه افتخار عالم شرق است.
ملک الشعرای بهار
نظر پرفسور منوچهر مرتضوی، استاد فقید دانشگاه تبریز درباره شهریار:
« بنده شهریار را نه تنها بزرگترین شاعر معاصر ایران؛ بلکه آخرین قله ی رفیع شعر سنتی و شعر کلاسیک فارسی و بزرگترین ترکی گوی قلمرو شعر ترکی می دانم و حصر عظمت او را به « زبان خودمان » یا زبان « آذربایجان » و غیره صحیح نمی دانم و با شاعر صاحب سبک معاصر، یدالله امینی مفتون، موافقم که او را « آخرین سلطان ملک می فروشان شهریار » خوانده، همچنانکه هوشنگ ابتهاج نیز، که از نامدارترین شاعران طرز تازه و سبک « شعر نو » است، او را پدر خیل شاعران زمان نامیده و سال ها پیش گفته است:
شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم / پدرا، یارا، اندوه گسارا تو بمان »
نقل از یادنامه شهریار ص 449
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران ، وای به حال دگران ......
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا / بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی / سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست / من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم / دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا............
زیباترین غزل استاد(به نظر حقیر!) همین است، سخن از دل برآمده ناچار به دل می نشیند
من آن بخت سپید خود که گم شد سال ها از من
کنون در گوشـه ی چشـم سیاهی کرده ام پیدا
شهریار - جلد 1
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک