رسته‌ها
نادرشاه
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 80 رای
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 80 رای
نادرشاه واپسین کشورگشای بزرگ آسیایی در خراسان تولد یافت و رشد کرد و آن‌جا را همواره موطن خود می‌دانست. او که در سایه نبوغ نظامی خود ایران را ازافغان‌ها و ترک‌ها و سایر مهاجمان آزاد ساخته بود، سرانجام بر رویای ایام شبانی خود جامه عمل پوشاند و بر تخت کورش و شاه عباس جلوس کرد اما همچون اغلب زمامداران سلسه پیروزی‌ها به فساد اخلاق او منجر شد و ادامه حیات او و زمامداری‌اش آمیزه‌ای از قساوت و حرصی روزافزون بود که همین عاقبت به زوال حکومت او انجامید.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
364
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
HeadBook
HeadBook
1392/08/07

کتاب‌های مرتبط

برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی نادرشاه

تعداد دیدگاه‌ها:
28
در مورد ملاصدرا من نگفتم هر کسی که دین دارد نمی تواند فلسفی بیاندیشد چه بسیاری از فیلسوفان موحد و دیندار بودند. «تفکر دینی داشتن» با «دین داشتن» یکی نیست. کسی که تفکر دینی دارد ناخواسته ذهنش را در یک چهارچوب مشخص محصور می کند. فیلسوف به معنی دقیق کلمه باید تا حد امکان پیش داوری را کنار بگذارد. کسی که در بدو تولد در گوشش اذان خوانده شده(یا غسل تعمید شده) و از آتش دوزخ ترسانده شده و این تفکر در اعماق وجودش نقش بسته و تلاشی هم در جهت زدودن یا تخفیف آن نکرده است ناخواسته نتایج تحقیق فلسفی اش از پیش مشخص است و تفکراتش در جهت اثبات پیشداوری هایش است. البته این پیشداوری در مورد همه ی افراد بشر بلااستثنا وجود دارد. حتی در مورد تحقیقات علمی هم پیشداوری بی تاثیر نیست اما دین عاملی به نام «ترس» را ضمیمه ی آن می کند.

دوست من شما به این دقت نکردید که اساسا استدلالیون با ترس و تفکرات قبلی خودشان کاری نداشتند و فلسفه بدون در نطر گرفتن عقاید تدوین می کردند و ایکه خدا را به خاطر ترس عبادت نمی کردند و شما توضیح ندادید چرا تفکر فلسفی با تفکر استدلالی دینی مغایرت دارد.
برای مهرپویا
1- دوست عزیز ماجرای بحث اولیه ما بر سر این بود که آیا امکان نقد تاریخ و قضاوت درباره حوادث تاریخی و مسولان آن وجود دارد؟ظاهرا جمله شما به آن جواب نه میداد زیرا شما شاهان را شایان سرزنش نمیدانستید .ولی در برخی از جملاتتان مانند اینکه نادرشاه نسبت به شاه سلطان حسین بنابر دلایلی هنر بیشتر داشته است،خود یک قضاوت است. شاید شما برخی از عملکردها را شایان نقد و برخی را شایان سرزنش نمیدانید.اگر بیشتر توضیح دهید بحثمان روشنتر میشود.نقد تاریخ مساله ای است بسیار مهم که در کشور ما چندان درباره آن کار نشده است ولی میبینیم که بسیاری درباره حوادث تاریخی قضاوتهای عجیب و غریبی میکنند مثلا آیا میشود محمد خوارزمشاه را بابت حمله مغول سرزنش کرد؟ یا میتوان اعراب را بابت حمله به ایران؟یا همکاری خواجه نصیر را با مغولان؟یا معاصرتر درباره ادامه جنگ ایران و عراق؟و.....اگر هیچ یک قابل سرزنش (یا بهتر است بگوییم نقد)نیستند چرا؟اگر هستند چرا؟اگر در برخی موارد هستند و در برخی نه کدامیک؟بعد مساله مهمتر این میشود که چگونه باید آن را نقد کرد؟پاسخ من به اصل سوال آری است.
2- اندیشه سیاسی که شما تعریف کردید بسیار تعریف تنگ نظرانه ای به نظر میرسد. احتمالا شما در این تعریف،نه تاریخی بلکه فراتاریخی برخورد کرده اید در صورتی که هر عصری برای خود تعریفی از اندیشه سیاسی دارد. فرض بگیرید تعریف اندیشه سیاسی در 200 سال بعد چیز دیگری غیر از تعریف کنونی آن باشد آیا 200 سال بعد ما را باید بدون اندیشه سیاسی دانست؟حرف سر این است که به تاریخ،تاریخی بیندیشیم و نه فراتاریخی. حتی اگر همان تعریف را هم ملاک بگیریم،اندیشه سیاسی کشورمان تهی از معانی "حق" یا"مبنای مشروعیت"یا اینکه "چه کسی حکومت کند"نبوده است.آری برخی مانند "ابن جماعه"یا احتمالا"ماوردی"با طرح نظریه "تغلب:حق با حاکم غالب است"مبنای مشروعیت را غلبه میدانستند ولی این گونه نیست که همه اینگونه بوده اند.مثلا نظریه"امامت" در فرق مختلف شیعه یا انتخاب به وسیله "اصحاب حل و عقد" در زمان خلفای راشدین یا حتی نظر خوارج به عنوان آنارشیستهای مسلمان و.....همه درباه مبنای مشروعیت بوده است و منحصر به استثنایی به نام فارابی نیست.
3- سیاست نامه ها یا نصیحت الملوکها جزء مهمترین عناصر اندیشه سیاسی هستند و اینکه ما آنه را با دریچه نگاه امروزی مان فاقد فکر بدانیم بی انصافی است(حتی برخی از آثار غربی نیز خصلتی چنین داشته اند. از زیبا کلام نقل میکنم که شهریار ماکیاوللی را یک نصیحه الملوک میدانست)اتفاقا آنچه اساس نصیحه الملوکها را میساخت"چگونه حکومت کردن"بود که بسیار مهم بوده و حتی امروزه هم مهم است. احتمالا شما با آراء "پوپر" در این زمینه آشنا هستید او حتی پرسش از مبنای مشروعیت را که افلاطون طرح کرده بود "یک انحراف" میداند و تمامی پاسخ گویان به آن پرسش را سرزنش میکند حتی روسو را.او میگوید پرسش مهمتر این است که "چگونه باید حکومت کرد؟"شاید حرف او بازگشتی به مسیر نصیحه الملوکی باشد.
4-با بخش 2 شما تا حدودی موافقم و البته آن را چنان که شما هم اشاره کرده اید"خصلت تقلیدی دینداری در همه چیز حتی علم هم وجود دارد"
برای علی زنجانی
1.اندیشه ی سیاسی به این معنا که در آن انسان را مبنا قرار دهند و برای او در برابر حاکمیت حقی قائل شوند و برای حاکمیت در برابر اتباع وظیفه ای تعیین کنند تنها در غرب وجود داشته است. در شرق ما صرفا «سیاست نامه» یا «نصیحت الملوک» داشتیم. استثنائاتی مانند آثار فارابی هم گرته برداری هایی از جمهور افلاطون بود و افلاطون هم درواقع بنیادگذار توتالیتریسم است.
حتی توماس هابز که دولت را تا سرحد خدایی بالا می آورد دستکم یک وظیفه برای حکومت قائل بود و آن هم حفظ جان اتباع است. اما سیاست نامه ها در ایران اساسا برایشان مطرح نبود که چرا گروهی باید بر گروه دیگر حکومت کنند؟ یا از آن بنیادی تر اصلا چه نیازی به حکومت هست؟ یا برایشان مطرح نبود این شخصی که امروز در مصدر قدرت هست و دارند نصیحتش می کنند که «سر الب ارسلان دیدی ز رفعت رفته بر گردون. به مروآ تا کنون در گل تن الب ارسلان بینی » آیا اصلا حاکمیتش مشروع است یا خیر ؟ برای آنان این مساله اصلا مطرح نبود بلکه هر کس که در مصدر قدرت بود همان در قدرت بودنش می شد مشروعیتش.یعنی حتما تاییدات الهی وجود داشته که توانسته به قدرت برسد وگرنه اصلا به حکومت نمی رسید. حالا هرچقدر هم جنایت کرده باشد اهمیتی ندارد. می خواهد چنگیزخان مغول باشد ایرادی ندارد. زنده یاد کسروی در کتاب صوفی گری به شاعران و صوفیان می تازد که چرا در مقاطعی از چنگیزخان تجلیل کرده اند.مشکل کسروی این بود که با ذهن مدرنِ قرن بیستمی خودش به تاریخ نگاه می کرد.در صورتی که هنر مورخ این است که هر عصری را با ذهنیت مردم همان عصر بسنجد.
برای همین هم من نادرشاه را از باب اینکه چرا مستبد بود سرزنش نمی کنم. در جایی که علامه مجلسی تاج بر سر شاه سلطان حسین می گذارد خیلی هنر می خواهد که کسی مانند نادرشاه نسبت به «علما» بی توجهی کند و در راه جلوگیری از خون ریزی های بیشتر میان سنی و شیعه بکوشد. همین نشان از سطح فکر بالای او دارد. اما همان طور که گفتم مرد با سیاستی نبود و دیگر اینکه هنوز نیاز به صد سال دیگر زمان بود که ایرانی ها ذره ذره با اروپای جدید آشنا شوند.
2.در مورد ملاصدرا من نگفتم هر کسی که دین دارد نمی تواند فلسفی بیاندیشد چه بسیاری از فیلسوفان موحد و دیندار بودند. «تفکر دینی داشتن» با «دین داشتن» یکی نیست. کسی که تفکر دینی دارد ناخواسته ذهنش را در یک چهارچوب مشخص محصور می کند. فیلسوف به معنی دقیق کلمه باید تا حد امکان پیش داوری را کنار بگذارد. کسی که در بدو تولد در گوشش اذان خوانده شده(یا غسل تعمید شده) و از آتش دوزخ ترسانده شده و این تفکر در اعماق وجودش نقش بسته و تلاشی هم در جهت زدودن یا تخفیف آن نکرده است ناخواسته نتایج تحقیق فلسفی اش از پیش مشخص است و تفکراتش در جهت اثبات پیشداوری هایش است. البته این پیشداوری در مورد همه ی افراد بشر بلااستثنا وجود دارد. حتی در مورد تحقیقات علمی هم پیشداوری بی تاثیر نیست اما دین عاملی به نام «ترس» را ضمیمه ی آن می کند.
یکی از مشکلات فکری ایران و کشورهای اسلامی همین تفکر دینی و دینی نگاه کردن به جهان است_امتناع تفکر.
برای مهرپویا:
1- اینکه مشروطه،بزنگاهی برای مسولیت های شاهان و مسئولین بعد از آن باشد و برای قبل از آنها نیست صرفا بخاطر اینکه با اندیشه روسو و غیره و....آشنا نبوده اند دلیل قابل قبولی به نظر نمیرسد. هر شخص مسئول کارهای خود بوده است شما در این فرض، اصل را بر این قرار داده اید که انگار اندیشه سیاسی منشایی صرفا غربی دارد حال این گونه نیست. بلکه در همان زمان نیز اندیشه های سیاسی اگرچه نحیف وجود داشت. و حداقل میشود رفتار آنها را با همان اندیشه ها قیاس کرده و نمره داد.
2- به عقیده ی من حتی وجود اندیشه ها،باز نافی مسئولیت کامل آنها در قبال تاریخ نخواهد بود.اندیشه های نژاد پرستانه که در مشروطه ریشه داشته نیز نافی عملکرد رضاشاه نیست.
3- قصد من گفتن یکی از میراث های ملاصدرا بود که در زمان خود و حتی اکنون نیز جلوتر اندیشه های بسیاری از مومنان است.(چه فیلسوف باشد چه نباشد فرقی ندارد) اگرچه عقلانی محض شاید وجود نداشته باشد چه افلاطون و ارسطو هم دائما در کتابهایشان ارجاعی بر عقاید یونانیان آن زمان دارند و گاهی به عنوان مدرکی بر اثبات نظراتشان به داستانهای خدایان استناد میکنند با تعریف شما آنها هم نباید فیلسوف باشند.
برای علی زنجانی:
2.در مورد حاکمان پس از مشروطه تا حدودی حق با شماست. مثلا هواداران رضاشاه یا جمهوری اسلامی نمی توانند توجیه کنند که این ها صرفا میراث دار یک استبداد همیشگی بودند یا هستند. اما به عنوان مثال از نادرشاه در چادر خود انتظاری نمی رفت که از ژان ژاک روسو و ولتر شناختی داشته باشد. در پاسخ شما باید گفت در دوران پیش از شکست های ایران از روسیه حتی یک نفر هم در ایران نبود که حتی یک درک نسبی از تحولات اروپا داشته باشد. من اعتقاد دارم شکست های ایران از روسیه و انگلیس در درازمدت به نفع ایران تمام شد و باعث شد که عده ای به خودشان بیایند و از خواب هزارساله بیدار شوند. از از آن زمان تا امروز هرروز شمار بیشتری از خواب بیدار می شوند.
اما اینکه چرا می گویم "تا حدودی" حق باشماست بحث مفصلی است. مثلا ردپای اندیشه های نژادپرستانه ی رضاشاه را می توان در روشنفکران دوره ی مشروطه دید. همین را در مورد وقایع دهه ی شصت هم می توان گفت.
3. من نگفتم بار مسئولیت عقب ماندگی یک کشور تنها بر دوش متفکران آن است. عقب ماندگی کشورهای اسلامی پدیده ی پیچیده ای هست که نمی توان تنها یک متغیر را برای آن برشمرد. مثلا عامل جغرافیایی در این مساله به شدت موثر هست. توضیح این مساله هم باز مفصل هست.
5.ملاصدرا فیلسوف به معنی دقیق کلمه نبود. اساسا کسی که تفکر دینی بر او غالب شده باشد نمی تواند فلسفی بیاندیشد چون تفکر فلسفی و تفکر دینی با یکدیگر همخوانی ندارند.
برای آرمان:
سخن من منافاتی با سخن شما ندارد بلکه تایید کننده آن است.حرف من بیشتر درمورد"امکان ارزشگذاری" بلکه" لزوم ارزشگذاری "بود و نه شیوه آن.
[quote='alizanjanii']برای مهرپویا
اگر مقصود شما را درست دریافته باشم نکاتی درباره آن میگویم:
1- نخست اینکه با شما درباره استبدادزدگی تاریخی ما ایرانیان موافق هستم. همین که فرد مستبدی مانند نادرشاه یا جدیدا رضاشاه و....مورد اقبال و گاهی ستایشهای پر آب و تاب برخی از روشنفکران و تحصیلکردگان ما قرار میگیرد خود نشانگر عمق نفوذ چنین پدیده ای در همه ما دارد.
2- اینکه میگویید "شاه عباس و شاه سلطان حسین و نادرشاه و کریم خان و فتحعلی شاه و ناصرالدین شاه هیچ کدام بابت این عقب ماندگی خفت آور شایان سرزنش نیستند. آن ها صرفا میراث دار یک جمود و درجازدن هزارساله ی فکری و یک جمود و درجازدن همیشگی سیاسی در شرق بودند." تبرئه شاهان و مسئولان مملکتی و انداختن بار گناهان آنها بر دوش متفکران تاریخ است. و اگر نگوییم یک تبیین توجیه گرانه از اتفاقات تاریخی است،دست کم باید گفت یک بی انصافی در قبال مسئولان تاریخ و در نتیجه "محصول کنونی" آنهاست.یعنی با همین توجیه میتوان راه نقد را برای نقد حتی مسولان کنونی مملکتی نیز بست و با توجیه آنکه آنها میراث دار تاریخ هستند آنها را هم "شایان سرزنش" ندانست.البته این بدان معنا نیست که متفکران نقشی در این عقب ماندگی نداشتند.بلکه معنایش این است که هر یک باید "سهمی"در عقب ماندگی یا پیشرفت داشته باشند و سهم کنونی خود را هم بپذیرند.
3-آری تاریخ،آزمایشگاهی ندارد تا ما در آن متغیرها را عوض کرده ونتایج آن را دقیقا بسنجیم. ولی این دلیل نمی شود که نگاهمان به تاریخ"خنثی و بدون قضاوت و ارزش گذاری"باشد.و دست کوتاه ما از آزمایش تاریخ منافاتی با نقد تاریخی ندارد.کما اینکه انداختنبار "عقب ماندگی ها"بر دوش متفکران یک سرزمین خود نوعی "فرق گذاری"میان "بازیگران اصلی تاریخ"و نوعی "سرزنش متفکران "است. نقد تاریخی،جامعه شناسی تاریخی و فلسفه تاریخ در این باره گامهای خوبی برداشته است. مثلا نمیتوان نادرشاه که عمرش را سوار بر اسب در جنگ با دیگران بوده است را با سلطان حسین صفوی که عمرش را در حرم خانه گذرانده است یکی شمرد. یا مامون را که فرد دانش دوستی بود و دوره او یکی از دورانهای "نسبتا عقلانی شده"اندیشه ها دانست را با دوران خلفای دیگر عباسی بی خیال و بی و عار و کتاب سوز و عقل ستیز یکسان شمرد.مثلا به نظر میرسد حتی یکی از عواملی که باعث مثلا "نحیف ماندن تفکر سیاسی" در تاریخ ما باشد همین چیرگی سیاسی برخی از شاهان مقتدر باشد که جلوی "تفکر سیاسی" را بسته بودند.
4- اینکه چرا اندیشه در جهان اسلام"مسیری متفاوت"از اندیشه مدرن غربی داشته است موضوع مفصلی و البته مورد بحثی است که حتی در تعریف تمدن و فرهنگ و ....نیز وجود دارد چه رسد به چرایی این مسیر متفاوت.
5- اینکه میراث ملاصدرا برای ما چه بوده است باید توسط بزرگان صدرایی جواب داده شود ولی آیا نمیتوان مثلا لحظه فکر نمود "اگر ملاصدرا نبود چه تعریفی از دین وجود میداشت؟" میدانیم که دین به عنوان فربه ترین عنصر فرهنگی کشورمان چه قبل و چه بعد از اسلام مطرح بوده است. فکر نمیکنم اسلامی که ملاصدرا معرفی کرده است محصولی به نام تعصب و تکفیر و بستن راه عقل داشته باشد این شاید یکی از محصولات تفکر او باشد.
3-یه نظر من هر فردی را باید در جایگاه تاریخی زمانه اش مورد قضاوت قرار داد. این که بخواهیم با چارچوب نظام فکری و اجتماعی امروز در مورد افراد قضاوت کنیم خارج از یک نقد علمی و منصفانه خواهد بود.
[/quote]
[quote='مهرپویا1370']نقل قول از علی نصر: ... . اگر بدنبال افتخار بودم سلاطین اروپا را به بردگی می گرفتم . که آنهم از جوانمردی و خوی ایرانی من بدور بود . نادر شاه افشار
نمی دانم نادرشاه واقعا این جمله را گفته یا نه (چون امروز در وبلاگ ها از این گونه جملات گهربار و حدیث گونه زیاد به شخصیت هایی مثل کوروش و نادر و داریوش نسبت می دهند) اما اگر واقعا گفته نشان دهنده ی اوج بی خبری او از واقعیت های جهان است.دوست عزیز متاسفانه این قدر از جملات دروغین به بزگان ما نسبت می دهند که آدم حیرت می کند کدام ذهن خلاقی آنها را می سازد!
[/quote]
برای مهرپویا
اگر مقصود شما را درست دریافته باشم نکاتی درباره آن میگویم:
1- نخست اینکه با شما درباره استبدادزدگی تاریخی ما ایرانیان موافق هستم. همین که فرد مستبدی مانند نادرشاه یا جدیدا رضاشاه و....مورد اقبال و گاهی ستایشهای پر آب و تاب برخی از روشنفکران و تحصیلکردگان ما قرار میگیرد خود نشانگر عمق نفوذ چنین پدیده ای در همه ما دارد.
2- اینکه میگویید "شاه عباس و شاه سلطان حسین و نادرشاه و کریم خان و فتحعلی شاه و ناصرالدین شاه هیچ کدام بابت این عقب ماندگی خفت آور شایان سرزنش نیستند. آن ها صرفا میراث دار یک جمود و درجازدن هزارساله ی فکری و یک جمود و درجازدن همیشگی سیاسی در شرق بودند." تبرئه شاهان و مسئولان مملکتی و انداختن بار گناهان آنها بر دوش متفکران تاریخ است. و اگر نگوییم یک تبیین توجیه گرانه از اتفاقات تاریخی است،دست کم باید گفت یک بی انصافی در قبال مسئولان تاریخ و در نتیجه "محصول کنونی" آنهاست.یعنی با همین توجیه میتوان راه نقد را برای نقد حتی مسولان کنونی مملکتی نیز بست و با توجیه آنکه آنها میراث دار تاریخ هستند آنها را هم "شایان سرزنش" ندانست.البته این بدان معنا نیست که متفکران نقشی در این عقب ماندگی نداشتند.بلکه معنایش این است که هر یک باید "سهمی"در عقب ماندگی یا پیشرفت داشته باشند و سهم کنونی خود را هم بپذیرند.
3-آری تاریخ،آزمایشگاهی ندارد تا ما در آن متغیرها را عوض کرده ونتایج آن را دقیقا بسنجیم. ولی این دلیل نمی شود که نگاهمان به تاریخ"خنثی و بدون قضاوت و ارزش گذاری"باشد.و دست کوتاه ما از آزمایش تاریخ منافاتی با نقد تاریخی ندارد.کما اینکه انداختنبار "عقب ماندگی ها"بر دوش متفکران یک سرزمین خود نوعی "فرق گذاری"میان "بازیگران اصلی تاریخ"و نوعی "سرزنش متفکران "است. نقد تاریخی،جامعه شناسی تاریخی و فلسفه تاریخ در این باره گامهای خوبی برداشته است. مثلا نمیتوان نادرشاه که عمرش را سوار بر اسب در جنگ با دیگران بوده است را با سلطان حسین صفوی که عمرش را در حرم خانه گذرانده است یکی شمرد. یا مامون را که فرد دانش دوستی بود و دوره او یکی از دورانهای "نسبتا عقلانی شده"اندیشه ها دانست را با دوران خلفای دیگر عباسی بی خیال و بی و عار و کتاب سوز و عقل ستیز یکسان شمرد.مثلا به نظر میرسد حتی یکی از عواملی که باعث مثلا "نحیف ماندن تفکر سیاسی" در تاریخ ما باشد همین چیرگی سیاسی برخی از شاهان مقتدر باشد که جلوی "تفکر سیاسی" را بسته بودند.
4- اینکه چرا اندیشه در جهان اسلام"مسیری متفاوت"از اندیشه مدرن غربی داشته است موضوع مفصلی و البته مورد بحثی است که حتی در تعریف تمدن و فرهنگ و ....نیز وجود دارد چه رسد به چرایی این مسیر متفاوت.
5- اینکه میراث ملاصدرا برای ما چه بوده است باید توسط بزرگان صدرایی جواب داده شود ولی آیا نمیتوان مثلا لحظه فکر نمود "اگر ملاصدرا نبود چه تعریفی از دین وجود میداشت؟" میدانیم که دین به عنوان فربه ترین عنصر فرهنگی کشورمان چه قبل و چه بعد از اسلام مطرح بوده است. فکر نمیکنم اسلامی که ملاصدرا معرفی کرده است محصولی به نام تعصب و تکفیر و بستن راه عقل داشته باشد این شاید یکی از محصولات تفکر او باشد.
3-
نادرشاه
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک