کاکائو
نویسنده:
ژورژ آمادو
مترجم:
بهروز آل نداف
امتیاز دهید
✔️ در صفحات نخستین کتاب، مترجم به عنوان مقدمه آورده است:
آمادو در 1933 کاکائو را نوشت. او که خود در یکی از مزارع کاکائو به دنیا آمده بود، "سرزمین سختیها" را به عنوان صحنه اصلی این رمان برگزید. او در این کتاب دو ارزش، یعنی ارزش ادبی و صداقت را رو به روی هم قرار میدهد و صداقت را برتری میبخشد. من در این کتاب کوشیدهام، از کمترین ادبیات به سود بیشترین صداقت استفاده، و زندگی کارگران مزارع کاکائو را در جنوب باهیا بیان کنم. و از این آیا داستانی کارگری بیرون آمده است؟»
نویسنده در لابه لای صفحات پایانی کتاب، از زبان قهرمان داستان، علت نوشتن کتاب را این چنین شرح میدهد:
«دوست اوسوریو درباب بیسوادی افاضه سخن داد. سخنرانی او مرا به این فکر انداخت که نامههایی از کارگران مزارع و فاحشهها جمع کنم تا روزی چاپشان کنم. بعدها با بازخوانی این نامهها، در حالی که در ریودوژانیرو بودم، فکر کردم کتابی بنویسم. به این ترتیب "کاکائو" نوشته شد. کتاب خوبی نیست، خوش ترکیب نیست، لغات تکرار میشوند. امروز کارگر حروفچین هستم. زیاد کتاب میخوانم، بسیار چیز یاد گرفتهام. اما هنوز گنجینه واژگانیام اندک است و رفقای کارگرم همچنان مرا "سرژیپی" صدا میزنند، گرچه نامم " ژوزه کوردئریو" است. علاوه بر این، وقتی این کتاب را مینوشتم، چندان به فکر ادبیات نبودم. فقط میخواستم زندگی کارگران را در مزارع کاکائو تشریح کنم.»
بیشتر
آمادو در 1933 کاکائو را نوشت. او که خود در یکی از مزارع کاکائو به دنیا آمده بود، "سرزمین سختیها" را به عنوان صحنه اصلی این رمان برگزید. او در این کتاب دو ارزش، یعنی ارزش ادبی و صداقت را رو به روی هم قرار میدهد و صداقت را برتری میبخشد. من در این کتاب کوشیدهام، از کمترین ادبیات به سود بیشترین صداقت استفاده، و زندگی کارگران مزارع کاکائو را در جنوب باهیا بیان کنم. و از این آیا داستانی کارگری بیرون آمده است؟»
نویسنده در لابه لای صفحات پایانی کتاب، از زبان قهرمان داستان، علت نوشتن کتاب را این چنین شرح میدهد:
«دوست اوسوریو درباب بیسوادی افاضه سخن داد. سخنرانی او مرا به این فکر انداخت که نامههایی از کارگران مزارع و فاحشهها جمع کنم تا روزی چاپشان کنم. بعدها با بازخوانی این نامهها، در حالی که در ریودوژانیرو بودم، فکر کردم کتابی بنویسم. به این ترتیب "کاکائو" نوشته شد. کتاب خوبی نیست، خوش ترکیب نیست، لغات تکرار میشوند. امروز کارگر حروفچین هستم. زیاد کتاب میخوانم، بسیار چیز یاد گرفتهام. اما هنوز گنجینه واژگانیام اندک است و رفقای کارگرم همچنان مرا "سرژیپی" صدا میزنند، گرچه نامم " ژوزه کوردئریو" است. علاوه بر این، وقتی این کتاب را مینوشتم، چندان به فکر ادبیات نبودم. فقط میخواستم زندگی کارگران را در مزارع کاکائو تشریح کنم.»
آپلود شده توسط:
ali_lzl
1392/08/03
دیدگاههای کتاب الکترونیکی کاکائو
مذهبی که باید روشنگر و نجاتبخش باشد، چنان در خدمت سرمایهداری است که ذهن مردم را پر از خرافه کرده وهمچون مواد افیونی آنان را مست و گیج ساخته است. آنان باورها و برداشتهای خاص خود را از مذهب میکنند و در وهم آلودگی و توهم به سر میبرند: « خدا یک روز یک مزرعه کاکائو را برای تقسیم کردن به عنوان ارث به قابیل و هابیل داده بود. قابیل چون آدم بدجنسی بود، زمین را به سه قسمت تقسیم کرد و به هابیل گفت: این اولی مال من، آن دومی مال من و تو و آن سومی هم مال من است. هابیل به او جواب داد این کار را با من نکن برادر خوبم که قلبم رو میشکنی... قابیل خندید و گفت آها! پس قلبت میشکنه؟ پس بگیر... بعد رولورش را در آورد و ترق هابیل را با یک تیر کشت. این اتفاق مال خیلی وقت پیشه.. (ص 61)
در مزارع کاکائو ، نه تنها مذهب به بیراهه کشیده شده است که انسان و انسانیت نیز مسخ شدهاند. کارگران دست و پا بسته و تحقیر شده در گل و لای مزارع دست و پا میزنند و نام آن را زندگی گذاشتهاند. اما جای خالییِ بسیاری از چیزهای انسانی در این زندگی محقر به شدت دیده میشود: «در زندگییِ بی عشقمان ( آیا اصلا میشد در باغهای کاکائو عشق وجود داشته باشد؟) لحظاتی غمگین داشتیم. آیا عشق تنها برای پولداران ساخته شده بود؟ هونوریو آنچه را ما در دل داشتیم با صدای بلند میگفت: « زندگی گوهه» (ص 63)
ماجرای پسری هست که زمانی پدرش پولدار بوده ولی درکودکی پدرش میمیره عموی کلاشش همه چی رو صاحب میشه و پسر و خانوادش فقیر میشن . پسر وقتی بزرگ میشه تصمیم میگیره به شهر دیگه ای بره و پول دربیاره.......
کتاب خوبی هست جالبه ، ادم از خوندنش زیاد خسته نمیشه .