هیولا
نویسنده:
آر. ال. استاین
مترجم:
شهره نورصالحی
امتیاز دهید
خانم ماآرف از پشت میزش آمد بیرون پاهای برهنه و خیسش روی موکت شلپ شلپ می کرد، چند بار دور من چرخید و با چشم های قهوه ای اش مرا با اشتها بر انداز کرد. شکمش با صدای بلند، با صدایی شبیه خالی شدن وان حمام قارو قور کرد و مرا از جا پراند.
ـ شما نباید این کارو بکنید... این کار انسانی نیست...
خانم ماارف گفت :من که انسان نیستم هیولام
بیشتر
ـ شما نباید این کارو بکنید... این کار انسانی نیست...
خانم ماارف گفت :من که انسان نیستم هیولام
دیدگاههای کتاب الکترونیکی هیولا
من این سه روز رو حسابی خوش گذروندم.برای فردا یه عالمههههههههههههههه درس دارم. خدا میدونی فردا میرسم خونه یا نه
تازه با بقیه نرفتم بیرون به بهانه درس. خبر ندارن من پای کامپیوترم[/quote]
آخ!ایول!روز اول مهر با معلمه داشتیم دعوا می کردیم که درس و مدرسه چه چیز مزخرفیه!برگشت گفت اگه نمیومدین مدرسه باید تو خونه کار می کردین چون بهونه نداشتین از زیر کار در برین ولی حالا یه بهونه دارین هر چی مامانتون میگه میگین درس دارم نمیتونم!بچه ها تایید کردن منم برگشتم گفتم تازه اینجوری نه درس میخونی نه کار می کنی!اینقده حال میده!قیافه معلمه خیلی باحال شده بود!:)):)):))
آخرش چی شد؟
چجوری این هیولا مرد؟؟؟
یا اصلا نمرد؟:O
ببینیم شاید بشه معلمامون رو هم همینجوری نابود کرد!
خوبه منم فردا دوتاشونو میبینم[/quote]
احتمالا من فقط یکیشونو میبینم.چون زنده به زنگ دوم نمیرسم اصلا:))
خوبه منم فردا دوتاشونو میبینم:((:((:((:((:((:((:((:((:((:((:((:((:((
من این سه روز رو حسابی خوش گذروندم.برای فردا یه عالمههههههههههههههه درس دارم. خدا میدونی فردا میرسم خونه یا نه:-(:-(:-(
تازه با بقیه نرفتم بیرون به بهانه درس. خبر ندارن من پای کامپیوترم:)):))