مولوی نامه : مولوی چه می گوید؟ - جلد 2
نویسنده:
جلال الدین همایی
درباره:
مولوی
امتیاز دهید
مولوی نامه : مولوی چه می گوید ؟ - جلد 1
http://ketabnak.com/comment.php?dlid=55277
مولوی نامه یا مولوی چه می گوید ، یکی از بهترین و جامعترین کتابها درباره ی مولانا جلال الدین است به توسط شادروان استاد جلال الدین همایی به نگارش درآمده است. این کتاب در دو جلد به بررسی زندگینامه و شخصیت ، افکار ، عقاید و شیوه ی سلوک مولانا می پردازد و ما را با دریای عشق و معرفت او به زیبایی آشنا می کند.
همایی از آنجایی که در علوم زمان خویش حقیقتا استاد بود، در کلام و فلسفه و عرفان و فقه و ریاضی و طب و دیگر علومی که مثنوی و مولانا بدان پرداخته توانسته است راهگشایی هایی کند که مانند غریق نجاتی غرق شدگان در دریای مثنوی را دستگیری کند و از این روی این دو جلد از مهمترین کتاب ها درباره مولوی است.
مرحوم همایی خود در مقدمه می نویسد:
بنام خداوند یگانۀ بىهمتا
اى دهندهى عقلها فریادرس
تا نخواهى تو نخواهد هیچکس
هم طلب از تست و هم آن نیکویى
ما کهایم، اول تویى، آخر تویى
هم بگو تو، هم تو بشنو، هم تو باش
ما همه لاشیم با چندین تلاش . . .
روز یکشنبه بیست و ششم اسفندماه ١٣۵٢ شمسى موافق بیست و دوم ماه صفر از سال ١٣٩۴ قمرى هجرى در مجمعى پرشکوه که بحسن رأى و اقدام شایستۀ شوراى عالى فرهنک و هنر با تشریفات بایسته و درخور؛ براى بزرگداشت حضرت مولانا جلال الدین محمد مولوى صاحب مثنوى؛ بمناسبت یادبود هفتصدمین سال شمسى غروب کردن آن آفتاب دانشتاب، و درگذشت آن نابغۀ نامدار علم و ادب و عرفان، در تالار رودکى طهران تشکیل یافته بود؛ ساعت چهار و نیم بعد از ظهر این حقیر حدود یک ساعت دربارۀ مولوى سخنرانى کردم؛ تحت عنوان «مولوى چه مىگوید» ؛ که باین جمله آغاز مىشد:
«همه چیز دربارۀ مولوى گفتند؛ ولى نگفتند که خود مولوى چه مىگوید» .
غرض و مقصد اصلى من از این عنوان بیان عقاید و افکار مولوى بود؛ چونان که از گفتههاى خود او بهویژه «مثنوى شریف» که روشنگر همۀ احوال و جوهر صافى خالص و لب لباب جمیع افکار و عقاید اوست مستفاد مىشود؛ و همان سخنرانى است که پایه و بنیاد تألیف کتاب مولوىنامه حاضر شده است.
پیش از این بچندین سال نیز در همین موضوع «عقاید و افکار مولوى» رسالهیى مفرد آغاز کرده و مبلغى کثیر از آن را نوشته بودم؛ اما استخوانبندى تألیف و زمینۀ طرح ابواب و فصولش با کتاب حاضر تفاوت داشت؛ و نیز بسبب پیشآمد بیمارى و رنجورى تن و خستگى دماغ. ناقص مانده بود؛ و این همان رساله است که در مقدمۀ سخنرانى و کتاب حاضر (ص ۵ ) بدان اشارت رفته است.
اتفاق را در آن گیرودار که دست بکار تهیه و پاکنویس سخنرانى بودم، ناگهان بسبب خرابى و تعمیر و تغییر منزل که شرحش موجب ملال و اطناب مقال است وضع و محل کتابخانه و نوشتههاى این حقیر بهم خورد؛ و چندان شوریدگى و نابسامانى در آن روى داد که اجزاء آن رساله بکلى از چشمانداز و دسترس من بدور افتاد؛ هنوز هم آن حال بر آن منوال باقى است!
و این تألیف تازه در ایامى اتفاق افتاده است که عهد جوانى با همۀ آن شادابى و نیرومندى و تاب و توانى که داشت سپرى شده و ضعف تن از تحمل رطل گران گذشته است
دریغا جوانى و آن روزگار
که از رنج پیرى تن آگه نبود
ز سستى مرا آن پدید آمده است
در این مه که هرگز در آن مه نبود
و نیز چنان اتفاق افتاد که انشاء و تحریر و طبع کتاب بهم درپیوست؛ بدین معنى که با یک دست، تألیف، و با یک دست نمونههاى چاپخانه را تصحیح مىکردم دیگر مجالى براى بازبینى و تجدیدنظر دست نداد؛ و همان مسودات که اول بار از قلم بیرون آمده بود بطبع رسید؛ و بدین سبب یقین دارم که از عیب و نقص خالى نیست؛ از این قبیل که احیانا پارهاى از مسائل و ابیات مورد استشهاد از قلم افتاده؛ یا تکرار شده است؛ پس شایسته و سزاوار است که هرگاه خوانندگان باریکبین به اینگونه اختلالات برخوردند، خوى جوانمردى و انصاف را کار ببندند و بر مؤلف ضعیف ببخشایند.
اما تفصیل قضیۀ تألیف کتاب حاضر بدین قرار است که شوراى عالى فرهنگ و هنر بر آن بودند که سخنرانى حقیر را با چند مقالۀ دیگر که مربوط به مولوى است بعنوان یادبود هفتصدمین سال شمسى درگذشت مولانا، در یک مجلد طبع کنند؛ من نیز با همان قصد و نیت بتحریر مقالۀ خود پرداختم؛ غافل از اینکه مشیت الهى و کارساز غیب مرا در راه ساختن بنایى تازه انداخته است؛ در اثناء کار بموجب اینکه سخن از سخن شکافته مىشود مطالب تازه بر گفتههاى سخنرانى افزوده شد؛ چندانکه از حد و اندازۀ مقالۀ یادنامه مىگذشت و رنگ رساله و کتاب مستقل به خود مىگرفت.
این بود که بصواب دید همان شوراى محترم فرهنگى خلاصهاى از متن همان خطابه را که ایراد شده بود جداگانه نوشتم که آن را در مجموعهیى بنام «بررسىهایى دربارۀ مولوى» در خردادماه ١٣۵۴ شمسى طبع کردند.
جذبۀ رحمتى که کشندۀ آن ناپیدا است در کار آمد و مرا از بستر بیمارى بکار و کوشش انداخت
گردن این مثنوى را بستهیى
مىکشى آن سوى که دانستهیى
مثنوىپویان کشنده ناپدید
ناپدید از جاهلى کش نیست دید
بارى خداوند کریم این بنده را توفیق کرامت فرمود تا بتألیف تازه که طبعشدۀ آن متجاوز از یک هزار صفحه برآورد مىشود و تاریخ تحریر آخرین جزو که براى چاپخانه فرستادهام مهرماه ١٣۵۴ شمسى و ماه رمضان سال ١٣٩۵ قمرى هجرى است دست یافتم؛ و آن را مولوىنامه نامیدم که موضوعش همان «افکار و عقاید مولوى» است و مفهوم جملۀ «مولوى چه مىگوید» نیز خودبخود در آن مندرج است.
علاوه مىکنم که قصد من استقصاء و استقراء تام نبوده است؛ چرا که فوائد نکات و دقایق علمى و ادبى و فلسفى و عرفانى که در مثنوى شریف درج شده به عقیدۀ من نامحدود و نامحصور است؛ خاصه با این نظر و دید که اکثر گفتههاى او شبیه مصحف کریم داراى هفت بطن است؛ و اگر درصدد جمعآورى همۀ آن فوائد و رشحات فکرى بودم که از طبع فیاض مولانا که به دریاى فیض ابدیت پیوسته بود، بیرون جوشیده وبر سراسر اوراق آن دفتر آسمانى ریخته و پاشیده است، مثنوى هفتاد من کاغذ مىشد.
این است که در هر چهار باب کتاب به امهات و ارکان عمدۀ مطالب اکتفا کردهام و بالجمله همینقدر است که راهى را براى پژوهندگان بعد هموار ساخته و کلیدى براى گنجینۀ اسرار مثنوى بدست طالبان و مستعدان این حدیث دادهام تا دنبالۀ کار ما را بگیرند و آن را تکمیل کنند بشرط اینکه رنج پیشقدمان را ضایع نگذارند و ما را به دعاى خیر یاد فرمایند.
امید است که سعى این حقیر در پیشگاه حق و حقجویان مقبول و مشکور افتد؛ و این تألیف نوساخته از عیببینى و خردنگرى کوتهنظران و حسودان بداندیشه ، و از دستبرد منتحلان و طراران دغلپیشه مصون و محفوظ بماند بحق الحق و من تقرب الیه،
آب نیل است این حدیث جانفزا
یا ربش در چشم قبطى خون نما
چهارم اسفندماه ١٣۵۴ شمسى و ٢٢ ماه صفر از سال ١٣٩۶ قمرى هجرى.
(جلال الدین همایى)
بیشتر
http://ketabnak.com/comment.php?dlid=55277
مولوی نامه یا مولوی چه می گوید ، یکی از بهترین و جامعترین کتابها درباره ی مولانا جلال الدین است به توسط شادروان استاد جلال الدین همایی به نگارش درآمده است. این کتاب در دو جلد به بررسی زندگینامه و شخصیت ، افکار ، عقاید و شیوه ی سلوک مولانا می پردازد و ما را با دریای عشق و معرفت او به زیبایی آشنا می کند.
همایی از آنجایی که در علوم زمان خویش حقیقتا استاد بود، در کلام و فلسفه و عرفان و فقه و ریاضی و طب و دیگر علومی که مثنوی و مولانا بدان پرداخته توانسته است راهگشایی هایی کند که مانند غریق نجاتی غرق شدگان در دریای مثنوی را دستگیری کند و از این روی این دو جلد از مهمترین کتاب ها درباره مولوی است.
مرحوم همایی خود در مقدمه می نویسد:
بنام خداوند یگانۀ بىهمتا
اى دهندهى عقلها فریادرس
تا نخواهى تو نخواهد هیچکس
هم طلب از تست و هم آن نیکویى
ما کهایم، اول تویى، آخر تویى
هم بگو تو، هم تو بشنو، هم تو باش
ما همه لاشیم با چندین تلاش . . .
روز یکشنبه بیست و ششم اسفندماه ١٣۵٢ شمسى موافق بیست و دوم ماه صفر از سال ١٣٩۴ قمرى هجرى در مجمعى پرشکوه که بحسن رأى و اقدام شایستۀ شوراى عالى فرهنک و هنر با تشریفات بایسته و درخور؛ براى بزرگداشت حضرت مولانا جلال الدین محمد مولوى صاحب مثنوى؛ بمناسبت یادبود هفتصدمین سال شمسى غروب کردن آن آفتاب دانشتاب، و درگذشت آن نابغۀ نامدار علم و ادب و عرفان، در تالار رودکى طهران تشکیل یافته بود؛ ساعت چهار و نیم بعد از ظهر این حقیر حدود یک ساعت دربارۀ مولوى سخنرانى کردم؛ تحت عنوان «مولوى چه مىگوید» ؛ که باین جمله آغاز مىشد:
«همه چیز دربارۀ مولوى گفتند؛ ولى نگفتند که خود مولوى چه مىگوید» .
غرض و مقصد اصلى من از این عنوان بیان عقاید و افکار مولوى بود؛ چونان که از گفتههاى خود او بهویژه «مثنوى شریف» که روشنگر همۀ احوال و جوهر صافى خالص و لب لباب جمیع افکار و عقاید اوست مستفاد مىشود؛ و همان سخنرانى است که پایه و بنیاد تألیف کتاب مولوىنامه حاضر شده است.
پیش از این بچندین سال نیز در همین موضوع «عقاید و افکار مولوى» رسالهیى مفرد آغاز کرده و مبلغى کثیر از آن را نوشته بودم؛ اما استخوانبندى تألیف و زمینۀ طرح ابواب و فصولش با کتاب حاضر تفاوت داشت؛ و نیز بسبب پیشآمد بیمارى و رنجورى تن و خستگى دماغ. ناقص مانده بود؛ و این همان رساله است که در مقدمۀ سخنرانى و کتاب حاضر (ص ۵ ) بدان اشارت رفته است.
اتفاق را در آن گیرودار که دست بکار تهیه و پاکنویس سخنرانى بودم، ناگهان بسبب خرابى و تعمیر و تغییر منزل که شرحش موجب ملال و اطناب مقال است وضع و محل کتابخانه و نوشتههاى این حقیر بهم خورد؛ و چندان شوریدگى و نابسامانى در آن روى داد که اجزاء آن رساله بکلى از چشمانداز و دسترس من بدور افتاد؛ هنوز هم آن حال بر آن منوال باقى است!
و این تألیف تازه در ایامى اتفاق افتاده است که عهد جوانى با همۀ آن شادابى و نیرومندى و تاب و توانى که داشت سپرى شده و ضعف تن از تحمل رطل گران گذشته است
دریغا جوانى و آن روزگار
که از رنج پیرى تن آگه نبود
ز سستى مرا آن پدید آمده است
در این مه که هرگز در آن مه نبود
و نیز چنان اتفاق افتاد که انشاء و تحریر و طبع کتاب بهم درپیوست؛ بدین معنى که با یک دست، تألیف، و با یک دست نمونههاى چاپخانه را تصحیح مىکردم دیگر مجالى براى بازبینى و تجدیدنظر دست نداد؛ و همان مسودات که اول بار از قلم بیرون آمده بود بطبع رسید؛ و بدین سبب یقین دارم که از عیب و نقص خالى نیست؛ از این قبیل که احیانا پارهاى از مسائل و ابیات مورد استشهاد از قلم افتاده؛ یا تکرار شده است؛ پس شایسته و سزاوار است که هرگاه خوانندگان باریکبین به اینگونه اختلالات برخوردند، خوى جوانمردى و انصاف را کار ببندند و بر مؤلف ضعیف ببخشایند.
اما تفصیل قضیۀ تألیف کتاب حاضر بدین قرار است که شوراى عالى فرهنگ و هنر بر آن بودند که سخنرانى حقیر را با چند مقالۀ دیگر که مربوط به مولوى است بعنوان یادبود هفتصدمین سال شمسى درگذشت مولانا، در یک مجلد طبع کنند؛ من نیز با همان قصد و نیت بتحریر مقالۀ خود پرداختم؛ غافل از اینکه مشیت الهى و کارساز غیب مرا در راه ساختن بنایى تازه انداخته است؛ در اثناء کار بموجب اینکه سخن از سخن شکافته مىشود مطالب تازه بر گفتههاى سخنرانى افزوده شد؛ چندانکه از حد و اندازۀ مقالۀ یادنامه مىگذشت و رنگ رساله و کتاب مستقل به خود مىگرفت.
این بود که بصواب دید همان شوراى محترم فرهنگى خلاصهاى از متن همان خطابه را که ایراد شده بود جداگانه نوشتم که آن را در مجموعهیى بنام «بررسىهایى دربارۀ مولوى» در خردادماه ١٣۵۴ شمسى طبع کردند.
جذبۀ رحمتى که کشندۀ آن ناپیدا است در کار آمد و مرا از بستر بیمارى بکار و کوشش انداخت
گردن این مثنوى را بستهیى
مىکشى آن سوى که دانستهیى
مثنوىپویان کشنده ناپدید
ناپدید از جاهلى کش نیست دید
بارى خداوند کریم این بنده را توفیق کرامت فرمود تا بتألیف تازه که طبعشدۀ آن متجاوز از یک هزار صفحه برآورد مىشود و تاریخ تحریر آخرین جزو که براى چاپخانه فرستادهام مهرماه ١٣۵۴ شمسى و ماه رمضان سال ١٣٩۵ قمرى هجرى است دست یافتم؛ و آن را مولوىنامه نامیدم که موضوعش همان «افکار و عقاید مولوى» است و مفهوم جملۀ «مولوى چه مىگوید» نیز خودبخود در آن مندرج است.
علاوه مىکنم که قصد من استقصاء و استقراء تام نبوده است؛ چرا که فوائد نکات و دقایق علمى و ادبى و فلسفى و عرفانى که در مثنوى شریف درج شده به عقیدۀ من نامحدود و نامحصور است؛ خاصه با این نظر و دید که اکثر گفتههاى او شبیه مصحف کریم داراى هفت بطن است؛ و اگر درصدد جمعآورى همۀ آن فوائد و رشحات فکرى بودم که از طبع فیاض مولانا که به دریاى فیض ابدیت پیوسته بود، بیرون جوشیده وبر سراسر اوراق آن دفتر آسمانى ریخته و پاشیده است، مثنوى هفتاد من کاغذ مىشد.
این است که در هر چهار باب کتاب به امهات و ارکان عمدۀ مطالب اکتفا کردهام و بالجمله همینقدر است که راهى را براى پژوهندگان بعد هموار ساخته و کلیدى براى گنجینۀ اسرار مثنوى بدست طالبان و مستعدان این حدیث دادهام تا دنبالۀ کار ما را بگیرند و آن را تکمیل کنند بشرط اینکه رنج پیشقدمان را ضایع نگذارند و ما را به دعاى خیر یاد فرمایند.
امید است که سعى این حقیر در پیشگاه حق و حقجویان مقبول و مشکور افتد؛ و این تألیف نوساخته از عیببینى و خردنگرى کوتهنظران و حسودان بداندیشه ، و از دستبرد منتحلان و طراران دغلپیشه مصون و محفوظ بماند بحق الحق و من تقرب الیه،
آب نیل است این حدیث جانفزا
یا ربش در چشم قبطى خون نما
چهارم اسفندماه ١٣۵۴ شمسى و ٢٢ ماه صفر از سال ١٣٩۶ قمرى هجرى.
(جلال الدین همایى)
آپلود شده توسط:
poorfar
1392/06/27
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مولوی نامه : مولوی چه می گوید؟ - جلد 2
چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد نشد که نشد. او میدانست پریدن این بز از جوی آب همان و پریدن یک گله گوسفند و بز به دنبال آن همان.عرض جوی آب قدری نبود که حیوانی چون او نتواند از آن بگذرد... نه چوبی که برتن و بدنش میزد سودی بخشید و نه فریادهای چوپان بخت برگشته.پیرمرد دنیا دیدهای از آن جا میگذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت:
من چاره کار را میدانم. آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب زلال جوی را گل آلود کرد.بز به محض آنکه آب جوی را دید از سر آن پرید و در پی او تمام گله پرید. چوپان مات و مبهوت ماند. این چه کاری بود و چه تأثیری داشت؟ پیرمرد که آثار بهت و حیرت را در چهره چوپان جوان میدید گفت: تعجبی ندارد تا خودش را در جوی آب میدید، حاضر نبود پا روی خویش بگذارد. آب را که گل کردم دیگر خودش را ندید و از جوی پرید.و فهمیدم این که حیوانی بیش نیست پا بر سر خویش نمیگذارد و خودرا نمیشکند, چه رسد به انسان که بتی ساخته است از خویش و گاهی آن را میپرستد و......
چه سخت است خود شکستن
و از خودگذشتن و پریدن
تا رسیدن به معبود ومعشوق.
رقص آنجا کن که خود را بشکنی
رقص آنجا کن که "خود" را بشکنی
پنبه را از ریش شهوت برکنی
رقص وجولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون "خود" مردان کنند
چون رهند از دست "خود" دستی زنند
چون جهند از نقص "خود" رقصی کنند
مطربانشان از درون دف میزنند
بحرها در شورشان کف میزنند
تو نبینی لیک بهر گوششان
برگها بر شاخها هم کف زنان
تو نبینی برگها را کف زدن
گوش دل باید نه این گوش بدن
«مولانا»
زحماتت رو دارم می بینم
خدا به همرات
این کتاب از نظر بنده شاهکار است ، بلاشک....
و شاید بهترین کتاب ها درباره ی مولانا
اما در مورد جلد اولش
می بایست کمی صبر کنید،چون فایلش نیاز به اصلاح دارد و تایپ شده است،و از آنجا که می خواهم شماره صفحات با کتاب اصلی، برای ارجاع پژوهشگر یکسان باشد،و خطوطش خوانا، قدری زمان می برد،
اما انشاءالله این شاهکار شادروان جلال الدین همایی ،
و لازم بذکر است،که مشمول حق نشر نیست ، و لینک دانلودش در کتابناک جاودانه خواهد بود !
به زودی در سایت قرار خواهد گرفت ، شاد باشید و دل زنده:x