آنجا خانه من نیست
نویسنده:
سیما مقدم
امتیاز دهید
رأس ساعت مقرر زنگ در آهنی بخش شش را با نوک انگشتتان لرزانم فشار دادم. به محض آنکه نگهبان تنومند در را به رویم باز کرد بوی تنهای رنج دیده، بوی درمانده شدن، بوی بیزاری، بوی مرداب بیحرکت تنها چیزی بود که در مشامم پیچید. بهتزده و منگ وارد راهروی پر رفت و آمد بخش شدم.
گروه، گروه بیماران با گردنهای راست مانند مرغان خانگی و موهای درهم و آشفته، صورتهای منقبض، نگاههای مات و بیجان و بیاعتماد و اندکی بیرحم... از مقابلم عبور کردند. آه که از دردی تلخ تنم تیر کشید. چیزی در سینهام میسوخت...
بیشتر
گروه، گروه بیماران با گردنهای راست مانند مرغان خانگی و موهای درهم و آشفته، صورتهای منقبض، نگاههای مات و بیجان و بیاعتماد و اندکی بیرحم... از مقابلم عبور کردند. آه که از دردی تلخ تنم تیر کشید. چیزی در سینهام میسوخت...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی آنجا خانه من نیست