دوره آثار افلاطون - جلد 1
نویسنده:
افلاطون
امتیاز دهید
دوره آثار افلاطون شامل جمیع رسالات این فیلسوف جاودانه تاریخ که به ترجمه محمد حسن لطفی و رضا کاویانی منتشر شده است،کتاب حاضر جلد اول از این دوره است ، و شامل رسالاتی چون :
1-آپولوژی
آپولوژی یا همان دفاعیه مشهور استاد بزرگ افلاطون ، سقراط است که در دادگاه در نهایت به مرگ و نوشیدن جام شوکران محکوم شد ، جدا از ارزش فلسفی این رساله از ارزش تاریخی و ادبی و سیاسی خاصی برخوردار است.
این رساله دفاعیه سقراط در دادگاه آتن، در برابر اتهامات وارده است.سقراط با فصاحت فرهیخته خود، دروغزنی و عوامفریبی مدعیان خود را (آنیتوس، ملتوس و لیکون)باز مینماید.او خود را داناترین مردم میشمارد، زیرا که به نادانی خود واقف است.اما دیگران در عین نادانی خیوشتن را دانا میپندارند و سقراط، پرده از جهل آنان بر میدارد.جرم بزرگ سقراط همین است.
2-کریتون
کریتون دوست سقراط، در زندان به دیدار وی میآید و پیشنهاد فرار میدهد.سقراط با دلایل قوی، قرار در زندان را بر فرار ترجیح میدهد.سقراط قانون را فقط برای خود نمیخواست.او همواره به قوانین ارج نهاده و اکنون روا نمیدارد که قانون را بشکند، فقط به این دلیل که علیه اوست.سقراط میگوید:به فرض که چند سالی دیگر زنده بمانم، اما دیگر چه حرفی برای گفتن خواهم داشت؟آیا در صورت فرار از قدرت قانون، سخن از تقوی و فضیلت و عدالت و اطاعت از قانون مسخره نخواهد بود؟
3-پروتاگوراس
پروتاگوراس سوفیست معروفی است که به آتن آمده و جمعی از جوانان را به گرد خویش جمع کرده است.«هیپوکراتس»سقراط را به دیدار او میبرد و بحثی درمیگیرد که کار اصلی سوفیست چیست؟و او چه چیز میتواند به مردم بیاموزد؟پروتاگوراس مدعی است میتواند فضیلتی به نام سیاست تعلیم دهد.یعنی طرز اداره کشور را.و خواستار شرکت همگان در امور سیاسی است، زیرا مردم چنین استعدادی دارند.سقراط برای ایضاح معنای فضیلت و اینکه آیا آموختنی است یا خیر، بحث جالب و مفصّلی پیش میکشد و از انواع فضیلت مانند: شجاعت، عدالت، عفت و دانائی و حکمت، و رابطه آنها با هم، سخن میگویند و در پایان نتیجه میگیرند که هنوز مفهوم فضیلت را نمیدانند تا چه رسد به این که بگویند، آن آموختنی است یا خیر؟انجام گفتگو، دایرهوار به آغاز آن وصل میشود و گره ناگشوده میماند.فقط درمییابند که هنوز از مقولههای مورد بحث، چیز درستی نمیدانند.آیا کشف این نکته ارزشمند نیست؟
4-لیزیس(دوستی)
لیزیس نام معشوق هیپوتالس است.سقراط پس از آگاهی از دوستی آن دو، با آنها به گفتگو مینشیند تا از مفهوم دوستی و عشق بیشتر بدانند.جنبههای مختلف دوستی بیان میشود، در پایان گویی نزدیک است که مفهوم آن روشن شود و سقراط میگوید:
«هر کس دیری را دوست دارد، بیگمان میان او و معشوق تعلق و پیوندی روحی یا اخلاقی هست.
چه، اگر چنین پیوندی در میان نباشد، هیچکس به دیگری دل نمیبندد.»(ص 164)
ولی بر این نظر هم، ایراد و نکتهای گرفته میشود و در پایان:
«پس از آن همه کوشش، معلوم شد، هنوز نمیدانیم دوست یعنی چه؟»(ص 165)
5-لاخس(شجاعت)
لاخس یکی از سرداران آتنی معاصر سقراط است.بین او و سقراط و چند تن دیگر، درباره مفهوم«شجاعت» گفتگو درمیگیرد.باز هم تعریف درستی به دست داده نمیشود.ولی گویا این تعریف که از زبان نیکیاس در میآید، معقول باشد که:شجاعت آن است که آدمی، خطرناک را از بیخطر تشخیص دهد و موارد و مواضع ترس را دریابد و به یاری اندیشه به دفع آن برخیزد.در این صورت، شجاعت فقط به انسان اختصاص دارد.
6-خارمیدس(خویشتن داری)
در این رساله عفّت و خویشتن داری موضوع سخن و تعریف است.تعاریف ممکن، مورد مداقّه قرار میگیرند.از جمله اینکه:عفّت، متانت و آهستگی است، یا اینکه کار خود انجام دادن است.نوعی شناخت است، اما شناخت شناسائی.بالاخره اینکه، خویشتن داری همان شناخت خوب و بد است.البته سقراط تعریف خاصی را انتخاب نمیکند.این ویژگی اوست که فقط نظرها و افکار و اندیشهها را به چالش فرا میخواند و از تحمیل یکی بر دیگران اجتناب میکند.
7-اوتیفرون(دینداری)
اوتیفرون یک پیشگوی آتنی است که به تور سقراط میخورد و سخن به دینداری میکشد، زیرا سقراط به بیدینی متهم شده و اوتیفرون خود را در دین صاحب نظر میداند.سقراط از او میپرسد:دینداری چیست؟وی پاسخ میدهد:آنچه خدایان دوست دارند موافق دین است و آنچه دوست ندارند، مخالف دین.سقراط یادآوری میکند که میان خدایان هم، نزاع و ستیزه بوده و یکی چیزی را عادلانه میدانسته و دیگری همان را ظالمانه.پس کدامیک را باید ملاک قرار داد و علاقه کدامیک از خدایان میزان دینداری است؟گذشته از آن، آنچه موافق دین است.
محبوب خدایان است، نه اینکه چون محبوب خدایان است، موافق دین است.
(این نظر شباهت تام با عقاید معتزله در باب حسن و قبح دارد، بعید نیست، معتزله از آن الهام گرفت باشند.)
آنگاه از رابطه بنده با خدا، چون رابطه برده و آقاست.به نظر سقراط، آقا محتاج به بنده است، اما خدا به بنده احتیاجی ندارد.اوتیفرون دین را قربانی دادن و دعا کردن میداند.به عقیده سقراط، خدا به هدیه و قربانی بشر نیازی ندارد.
در پایان سقراط با ریشخندی، اوتیفرون را ترک میکند:
«چه میکنی دوست عزیز!میروی و همه امید مرا به باد میدهی؟بر آن بودم از تو بیاموزم دینداری و بیدینی چیست و...پس از آموختن دانش تو باقی عمر را بهتر و شایستهتر از پیش به سر برم.»(ص 258)
8- گرگیاس(فنّ سخنوری)
گرگیاس به سخنوری مشهور است.در محفلی سقراط از کار او جویا میشود.وی پس از توضیحات غیر لازم میگوید:سخن گفتن.سقراط میپرسد: سخن گفتن درباره چه؟گرگیاس پاسخی ندارد.
سقراط میگوید:شاید سخن او درباره معتقد ساختن افراد باشد.گرگیاس تأیید میکند و میگوید: -سخنوری هنر متقاعد ساختن دادگاهها و انجمنهاست و موضوع آن عدل و ظلم است.
آنگاه درباره عدل و ظلم و کیفیت و تعریف آنها بحث میشود.سقراط میگوید:ارتکاب ظلم بدتر از تحمل ظلم است.
به خاطر اطاله کلام طرفهای بحث، از سقراط خواسته میشود که به تنهایی بحث را ادامه دهد و او به شرطی این کار را میپذیرد که حاضران در جستجوی حقیقت او را یاری کنند.زیرا فضیلت و حقیقت در همراهی افکار نهفته است.سقراط سرانجام نتیجه میگیرد که آدمی میباید سخنوری و هر هنر دیگر را فقط برای خدمت به عدالت به کار بندد.
9-منون(فضیلت-قابلیت)
منون از سقراط میپرسد:آیا فضیلت آموختنی است یا از راه تمرین به دست میآید و یا فطری است؟
سقراط از منون میخواهد تا فضیلت را تعریف کند.
منون به جای تعریف چند نوع فضیلت را نام میبرد.
سقراط او را به خطا و عجز از آوردن تعریف دقیق، متوجه میسازد.آنگاه نظر خود را باز میگوید که همان«تذکّر»و یادآوری است.روح آدمی پیش از هبوط در تن همه چیز را میدانسته و تن چون حجابی بین روح و دانش فاصله انداخته است.انسان با تلاش و جستجو میتواند حقایقی را که از قبل به آنها علم و اشعار داشته، دوباره به یاد آورد.مفهوم دانش با پندار حتی درست تفاوت دارد.خلاصه فضیلت نه جزء طبیعت ما و نه آموختنی است، بلکه فقط به اراده و الهام خدا در آدمی جایگزین است، بلکه فقط به اراده و الهام خدا در آدمی جایگزین میگردد.
(العلم نور یقذفه فی قلب من یشاء)
10-مهمانی(عشق)
جاودانه اثر افلاطون در باب عشق ! و یکی از زیباترین و عرفانی ترین و ادبی ترین نوشته های او . . .
در یک مهمانی دوستان سقراط، هر یک در وصف «اروس»خدای عشق داد سخن میدهد.سقراط هم طبق روش خود در گفتگو با فایدروس به توصیف عشق میپردازد.
11-فایدون(جاودانی روح)
سقراط در آخرین روز عمر خود از علاقهاش به مرگ سخن میگوید و اثر فلسفه را کمک به رهایی روح از تن میداند.«آیا خنده آور نخواهد بود، اگر کسی که در همه عمر به پیشواز مرگ رفته است، چون هنگام نیل به مقصود فرا رسد، از آن بهراسد و رفتاری ناشایسته پیش گیرد؟»سقراط با توجه به زایش متضادها از هم، عقیده دارد مرگ ضد زندگی و زندگی ضد مرگ است.مرگ زندگی را به وجود میآورد و زندگی مرگ را.با مرگ روح نابود نمیشود، بلکه در جهانی دیگر به سر میبرد تا به نوبه خود زندگی دیگری را به وجود آورد.
افلاطون در این رساله، تذکر و یاآوری دانشهای آن جهانی را، دلیل بقای روح میداند.در پایان شرحی از جایگاه بدکاران و نیکوکاران پس از مرگ ارائه میشود.
بیشتر
1-آپولوژی
آپولوژی یا همان دفاعیه مشهور استاد بزرگ افلاطون ، سقراط است که در دادگاه در نهایت به مرگ و نوشیدن جام شوکران محکوم شد ، جدا از ارزش فلسفی این رساله از ارزش تاریخی و ادبی و سیاسی خاصی برخوردار است.
این رساله دفاعیه سقراط در دادگاه آتن، در برابر اتهامات وارده است.سقراط با فصاحت فرهیخته خود، دروغزنی و عوامفریبی مدعیان خود را (آنیتوس، ملتوس و لیکون)باز مینماید.او خود را داناترین مردم میشمارد، زیرا که به نادانی خود واقف است.اما دیگران در عین نادانی خیوشتن را دانا میپندارند و سقراط، پرده از جهل آنان بر میدارد.جرم بزرگ سقراط همین است.
2-کریتون
کریتون دوست سقراط، در زندان به دیدار وی میآید و پیشنهاد فرار میدهد.سقراط با دلایل قوی، قرار در زندان را بر فرار ترجیح میدهد.سقراط قانون را فقط برای خود نمیخواست.او همواره به قوانین ارج نهاده و اکنون روا نمیدارد که قانون را بشکند، فقط به این دلیل که علیه اوست.سقراط میگوید:به فرض که چند سالی دیگر زنده بمانم، اما دیگر چه حرفی برای گفتن خواهم داشت؟آیا در صورت فرار از قدرت قانون، سخن از تقوی و فضیلت و عدالت و اطاعت از قانون مسخره نخواهد بود؟
3-پروتاگوراس
پروتاگوراس سوفیست معروفی است که به آتن آمده و جمعی از جوانان را به گرد خویش جمع کرده است.«هیپوکراتس»سقراط را به دیدار او میبرد و بحثی درمیگیرد که کار اصلی سوفیست چیست؟و او چه چیز میتواند به مردم بیاموزد؟پروتاگوراس مدعی است میتواند فضیلتی به نام سیاست تعلیم دهد.یعنی طرز اداره کشور را.و خواستار شرکت همگان در امور سیاسی است، زیرا مردم چنین استعدادی دارند.سقراط برای ایضاح معنای فضیلت و اینکه آیا آموختنی است یا خیر، بحث جالب و مفصّلی پیش میکشد و از انواع فضیلت مانند: شجاعت، عدالت، عفت و دانائی و حکمت، و رابطه آنها با هم، سخن میگویند و در پایان نتیجه میگیرند که هنوز مفهوم فضیلت را نمیدانند تا چه رسد به این که بگویند، آن آموختنی است یا خیر؟انجام گفتگو، دایرهوار به آغاز آن وصل میشود و گره ناگشوده میماند.فقط درمییابند که هنوز از مقولههای مورد بحث، چیز درستی نمیدانند.آیا کشف این نکته ارزشمند نیست؟
4-لیزیس(دوستی)
لیزیس نام معشوق هیپوتالس است.سقراط پس از آگاهی از دوستی آن دو، با آنها به گفتگو مینشیند تا از مفهوم دوستی و عشق بیشتر بدانند.جنبههای مختلف دوستی بیان میشود، در پایان گویی نزدیک است که مفهوم آن روشن شود و سقراط میگوید:
«هر کس دیری را دوست دارد، بیگمان میان او و معشوق تعلق و پیوندی روحی یا اخلاقی هست.
چه، اگر چنین پیوندی در میان نباشد، هیچکس به دیگری دل نمیبندد.»(ص 164)
ولی بر این نظر هم، ایراد و نکتهای گرفته میشود و در پایان:
«پس از آن همه کوشش، معلوم شد، هنوز نمیدانیم دوست یعنی چه؟»(ص 165)
5-لاخس(شجاعت)
لاخس یکی از سرداران آتنی معاصر سقراط است.بین او و سقراط و چند تن دیگر، درباره مفهوم«شجاعت» گفتگو درمیگیرد.باز هم تعریف درستی به دست داده نمیشود.ولی گویا این تعریف که از زبان نیکیاس در میآید، معقول باشد که:شجاعت آن است که آدمی، خطرناک را از بیخطر تشخیص دهد و موارد و مواضع ترس را دریابد و به یاری اندیشه به دفع آن برخیزد.در این صورت، شجاعت فقط به انسان اختصاص دارد.
6-خارمیدس(خویشتن داری)
در این رساله عفّت و خویشتن داری موضوع سخن و تعریف است.تعاریف ممکن، مورد مداقّه قرار میگیرند.از جمله اینکه:عفّت، متانت و آهستگی است، یا اینکه کار خود انجام دادن است.نوعی شناخت است، اما شناخت شناسائی.بالاخره اینکه، خویشتن داری همان شناخت خوب و بد است.البته سقراط تعریف خاصی را انتخاب نمیکند.این ویژگی اوست که فقط نظرها و افکار و اندیشهها را به چالش فرا میخواند و از تحمیل یکی بر دیگران اجتناب میکند.
7-اوتیفرون(دینداری)
اوتیفرون یک پیشگوی آتنی است که به تور سقراط میخورد و سخن به دینداری میکشد، زیرا سقراط به بیدینی متهم شده و اوتیفرون خود را در دین صاحب نظر میداند.سقراط از او میپرسد:دینداری چیست؟وی پاسخ میدهد:آنچه خدایان دوست دارند موافق دین است و آنچه دوست ندارند، مخالف دین.سقراط یادآوری میکند که میان خدایان هم، نزاع و ستیزه بوده و یکی چیزی را عادلانه میدانسته و دیگری همان را ظالمانه.پس کدامیک را باید ملاک قرار داد و علاقه کدامیک از خدایان میزان دینداری است؟گذشته از آن، آنچه موافق دین است.
محبوب خدایان است، نه اینکه چون محبوب خدایان است، موافق دین است.
(این نظر شباهت تام با عقاید معتزله در باب حسن و قبح دارد، بعید نیست، معتزله از آن الهام گرفت باشند.)
آنگاه از رابطه بنده با خدا، چون رابطه برده و آقاست.به نظر سقراط، آقا محتاج به بنده است، اما خدا به بنده احتیاجی ندارد.اوتیفرون دین را قربانی دادن و دعا کردن میداند.به عقیده سقراط، خدا به هدیه و قربانی بشر نیازی ندارد.
در پایان سقراط با ریشخندی، اوتیفرون را ترک میکند:
«چه میکنی دوست عزیز!میروی و همه امید مرا به باد میدهی؟بر آن بودم از تو بیاموزم دینداری و بیدینی چیست و...پس از آموختن دانش تو باقی عمر را بهتر و شایستهتر از پیش به سر برم.»(ص 258)
8- گرگیاس(فنّ سخنوری)
گرگیاس به سخنوری مشهور است.در محفلی سقراط از کار او جویا میشود.وی پس از توضیحات غیر لازم میگوید:سخن گفتن.سقراط میپرسد: سخن گفتن درباره چه؟گرگیاس پاسخی ندارد.
سقراط میگوید:شاید سخن او درباره معتقد ساختن افراد باشد.گرگیاس تأیید میکند و میگوید: -سخنوری هنر متقاعد ساختن دادگاهها و انجمنهاست و موضوع آن عدل و ظلم است.
آنگاه درباره عدل و ظلم و کیفیت و تعریف آنها بحث میشود.سقراط میگوید:ارتکاب ظلم بدتر از تحمل ظلم است.
به خاطر اطاله کلام طرفهای بحث، از سقراط خواسته میشود که به تنهایی بحث را ادامه دهد و او به شرطی این کار را میپذیرد که حاضران در جستجوی حقیقت او را یاری کنند.زیرا فضیلت و حقیقت در همراهی افکار نهفته است.سقراط سرانجام نتیجه میگیرد که آدمی میباید سخنوری و هر هنر دیگر را فقط برای خدمت به عدالت به کار بندد.
9-منون(فضیلت-قابلیت)
منون از سقراط میپرسد:آیا فضیلت آموختنی است یا از راه تمرین به دست میآید و یا فطری است؟
سقراط از منون میخواهد تا فضیلت را تعریف کند.
منون به جای تعریف چند نوع فضیلت را نام میبرد.
سقراط او را به خطا و عجز از آوردن تعریف دقیق، متوجه میسازد.آنگاه نظر خود را باز میگوید که همان«تذکّر»و یادآوری است.روح آدمی پیش از هبوط در تن همه چیز را میدانسته و تن چون حجابی بین روح و دانش فاصله انداخته است.انسان با تلاش و جستجو میتواند حقایقی را که از قبل به آنها علم و اشعار داشته، دوباره به یاد آورد.مفهوم دانش با پندار حتی درست تفاوت دارد.خلاصه فضیلت نه جزء طبیعت ما و نه آموختنی است، بلکه فقط به اراده و الهام خدا در آدمی جایگزین است، بلکه فقط به اراده و الهام خدا در آدمی جایگزین میگردد.
(العلم نور یقذفه فی قلب من یشاء)
10-مهمانی(عشق)
جاودانه اثر افلاطون در باب عشق ! و یکی از زیباترین و عرفانی ترین و ادبی ترین نوشته های او . . .
در یک مهمانی دوستان سقراط، هر یک در وصف «اروس»خدای عشق داد سخن میدهد.سقراط هم طبق روش خود در گفتگو با فایدروس به توصیف عشق میپردازد.
11-فایدون(جاودانی روح)
سقراط در آخرین روز عمر خود از علاقهاش به مرگ سخن میگوید و اثر فلسفه را کمک به رهایی روح از تن میداند.«آیا خنده آور نخواهد بود، اگر کسی که در همه عمر به پیشواز مرگ رفته است، چون هنگام نیل به مقصود فرا رسد، از آن بهراسد و رفتاری ناشایسته پیش گیرد؟»سقراط با توجه به زایش متضادها از هم، عقیده دارد مرگ ضد زندگی و زندگی ضد مرگ است.مرگ زندگی را به وجود میآورد و زندگی مرگ را.با مرگ روح نابود نمیشود، بلکه در جهانی دیگر به سر میبرد تا به نوبه خود زندگی دیگری را به وجود آورد.
افلاطون در این رساله، تذکر و یاآوری دانشهای آن جهانی را، دلیل بقای روح میداند.در پایان شرحی از جایگاه بدکاران و نیکوکاران پس از مرگ ارائه میشود.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دوره آثار افلاطون - جلد 1
چه میگویی دربارهٔ کسانی که هنگامیکه زمام امور دولت را بدست دارند، رجز میخوانند و هر روز ادعا میکنند که جامعه و دولت را بهتر ساخته اند، ولی همینکه از کار افتادند ناله و شکایت می آغازند و از وضع جامعه و دولت چنان بدگویی میکنند که گویی بدتر از آن در تصور نمیگنجد؟ آیا این سیاستمداران در نظر تو بهتر از ان فرومایگان اند؟
افلاطون
رساله گرگیاس
ترجمه: محمدحسن لطفی
من تعدادی کتاب در اختیار دارم که نمی دونم چطوری بزارم تو سایت لطفا راهنمایی بفرمائید با تشکر نصیریان
قدری حجم بیشتر بهتر است.
موفق باشید
به مناسبت این کتاب ارزشمند با اجازه دوستان خواستم چند خطی درباره ی افلاطون بنویسم.فکر می کنم به اندازه ی کافی در این 2400 سال , تعریف و تمجید از افلاطون و ایضا از ارسطو شده است و این دو اندیشمند بزرگ را از چند خط تعریف بیشتر یک کاربر حقیر در کتابناک بی نیاز کرده باشند.
بیشتر مجلد دوم این دوره آثار مد نظر من است چون مکالمه ی جمهوری در این جلد قرار گرفته است و بخش اعظم آن را به خود اختصاص داده است.افلاطون در رساله ی جمهوری , آرمانشهر یا مدینه ی فاضله ی خود را ترسیم می کند. اما گویا در اواخر زندگی خود کمی اندیشه های خود را در مکالمه ی "نوامیس" یا "قوانین" تعدیل می کند و به همین سبب اختلافاتی میان این دو رساله دیده می شود که بعضی یا شمار کمی از افلاطون شناسان را بر آن داشته است که مکالمه ی قوانین جعلی باشد.در این باره می توانید به مقدمه ی زنده یاد لطفی بر مکالمه ی قوانین , که مترجم این دوره آثار ارزشمند هستند مراجعه بفرمایید. گفتنی است در فلسفه ی اسلامی هواداران افلاطون را "اشراقی" و هواداران ارسطو را "مشائی" می گفتند. مولانا یا سهروردی از اشراقیون بودند و ابن سینا یا ابن رشد از مشائیون.
افلاطون را می توان یکی از بنیادگزاران فکری حکومت توتالیتر و فاشیسم دانست.باید توجه داشت که حکومت "توتالیتر" یا "تمامیت خواه" با حکومت "دیکتاتوری" یکی نیست و درواقع به مراتب بدتر و دهشتناک تر از آن است. هر حکومت تمامیت خواهی دیکتاتوری هم هست اما حکومت دیکتاتوری لزوما تمامیت خواه نیست. در حکومت دیکتاتوری اگر شما با حکومت کاری نداشته باشید کسی کاری با شما ندارد.اما در حکومت تمامیت خواه شهروندان در واقع بخشی از برنامه ی حکومت برای رسیدن به هدفی مشخص یا به آن "مثالی" هستند که نظریه پردازان آن طراحی کرده اند و این نقشی است که شهروندان باید آن را بپذیرند وگرنه نابود خواهند شد. حکومت شاه یک حکومت دیکتاتوری بود اما تمامیت خواه نبود : اگر شما کاری با حکومت و مسائل سیاسی نداشتید و به اصطلاح پا را از گلیم خود فراتر نمی گذاشتید کسی کاری با شما نداشت. اما امروز حتی اگر سیاسی هم نباشید ممکن است به خاطر نوع پوشش در خیابان بازداشت و «ارشاد» شوید. البته حکومت محمدرضاشاه هم در اوج قدرت خود در اواسط دهه ی پنجاه گاهی تمایلات تمامیت خواهانه از خود نشان می داد(مثل حزب رستاخیز) اما هیچ گاه به سطح امروز نرسید.همین را می توان در رابطه با حکومت شوروی سابق هم گفت.
برای آنکه بتوان فلسفه ی سیاسی افلاطون را شناخت باید با تئوری "مثل" آشنا شد.افلاطون این تئوری را که زاییده ی یک مغالطه است در چندین مکالمه از جمله جمهوری مطرح می کند : ما به وسایل گوناگون که شب روی آن می خوابیم می گوییم "تختخواب" اما کدام یک به راستی تخت خواب هستند؟ بنابراین باید یک تخت خواب کامل در جایی در عالم مثال باشد که ذهن نجار از قبل با آن آشنا بوده باشد.مثالِ تخت خواب , یک تخت خواب کامل است و تخت خواب های دیگر هر کدام بخشی از ویژگی های آن را دارند اما هیچ کدام کامل نیستند.
کار فیلسوف آشنایی با این مثال هاست.بسیاری از مکالمات افلاطون با یک سوال ساده از طرف سقراط آغاز می شود:خودِ دین داری چیست؟(اتیفرون) ,خودِ دوستی چیست؟(لوسیس) ,خودِ عدالت چیست؟(جمهوری) و... .روح است که با عالم مثال سر و کار دارد و فیلسوف واقعی کسی است که توجه چندانی به زندگی دنیوی ندارد.چون توجه بیش از حد به زندگی دنیوی تنها جسم را تقویت می کند و روح را از پرداختن به عالم مثال بازمی دارد.
ادامه...