دوره آثار افلاطون - جلد 1
نویسنده:
افلاطون
امتیاز دهید
دوره آثار افلاطون شامل جمیع رسالات این فیلسوف جاودانه تاریخ که به ترجمه محمد حسن لطفی و رضا کاویانی منتشر شده است،کتاب حاضر جلد اول از این دوره است ، و شامل رسالاتی چون :
1-آپولوژی
آپولوژی یا همان دفاعیه مشهور استاد بزرگ افلاطون ، سقراط است که در دادگاه در نهایت به مرگ و نوشیدن جام شوکران محکوم شد ، جدا از ارزش فلسفی این رساله از ارزش تاریخی و ادبی و سیاسی خاصی برخوردار است.
این رساله دفاعیه سقراط در دادگاه آتن، در برابر اتهامات وارده است.سقراط با فصاحت فرهیخته خود، دروغزنی و عوامفریبی مدعیان خود را (آنیتوس، ملتوس و لیکون)باز مینماید.او خود را داناترین مردم میشمارد، زیرا که به نادانی خود واقف است.اما دیگران در عین نادانی خیوشتن را دانا میپندارند و سقراط، پرده از جهل آنان بر میدارد.جرم بزرگ سقراط همین است.
2-کریتون
کریتون دوست سقراط، در زندان به دیدار وی میآید و پیشنهاد فرار میدهد.سقراط با دلایل قوی، قرار در زندان را بر فرار ترجیح میدهد.سقراط قانون را فقط برای خود نمیخواست.او همواره به قوانین ارج نهاده و اکنون روا نمیدارد که قانون را بشکند، فقط به این دلیل که علیه اوست.سقراط میگوید:به فرض که چند سالی دیگر زنده بمانم، اما دیگر چه حرفی برای گفتن خواهم داشت؟آیا در صورت فرار از قدرت قانون، سخن از تقوی و فضیلت و عدالت و اطاعت از قانون مسخره نخواهد بود؟
3-پروتاگوراس
پروتاگوراس سوفیست معروفی است که به آتن آمده و جمعی از جوانان را به گرد خویش جمع کرده است.«هیپوکراتس»سقراط را به دیدار او میبرد و بحثی درمیگیرد که کار اصلی سوفیست چیست؟و او چه چیز میتواند به مردم بیاموزد؟پروتاگوراس مدعی است میتواند فضیلتی به نام سیاست تعلیم دهد.یعنی طرز اداره کشور را.و خواستار شرکت همگان در امور سیاسی است، زیرا مردم چنین استعدادی دارند.سقراط برای ایضاح معنای فضیلت و اینکه آیا آموختنی است یا خیر، بحث جالب و مفصّلی پیش میکشد و از انواع فضیلت مانند: شجاعت، عدالت، عفت و دانائی و حکمت، و رابطه آنها با هم، سخن میگویند و در پایان نتیجه میگیرند که هنوز مفهوم فضیلت را نمیدانند تا چه رسد به این که بگویند، آن آموختنی است یا خیر؟انجام گفتگو، دایرهوار به آغاز آن وصل میشود و گره ناگشوده میماند.فقط درمییابند که هنوز از مقولههای مورد بحث، چیز درستی نمیدانند.آیا کشف این نکته ارزشمند نیست؟
4-لیزیس(دوستی)
لیزیس نام معشوق هیپوتالس است.سقراط پس از آگاهی از دوستی آن دو، با آنها به گفتگو مینشیند تا از مفهوم دوستی و عشق بیشتر بدانند.جنبههای مختلف دوستی بیان میشود، در پایان گویی نزدیک است که مفهوم آن روشن شود و سقراط میگوید:
«هر کس دیری را دوست دارد، بیگمان میان او و معشوق تعلق و پیوندی روحی یا اخلاقی هست.
چه، اگر چنین پیوندی در میان نباشد، هیچکس به دیگری دل نمیبندد.»(ص 164)
ولی بر این نظر هم، ایراد و نکتهای گرفته میشود و در پایان:
«پس از آن همه کوشش، معلوم شد، هنوز نمیدانیم دوست یعنی چه؟»(ص 165)
5-لاخس(شجاعت)
لاخس یکی از سرداران آتنی معاصر سقراط است.بین او و سقراط و چند تن دیگر، درباره مفهوم«شجاعت» گفتگو درمیگیرد.باز هم تعریف درستی به دست داده نمیشود.ولی گویا این تعریف که از زبان نیکیاس در میآید، معقول باشد که:شجاعت آن است که آدمی، خطرناک را از بیخطر تشخیص دهد و موارد و مواضع ترس را دریابد و به یاری اندیشه به دفع آن برخیزد.در این صورت، شجاعت فقط به انسان اختصاص دارد.
6-خارمیدس(خویشتن داری)
در این رساله عفّت و خویشتن داری موضوع سخن و تعریف است.تعاریف ممکن، مورد مداقّه قرار میگیرند.از جمله اینکه:عفّت، متانت و آهستگی است، یا اینکه کار خود انجام دادن است.نوعی شناخت است، اما شناخت شناسائی.بالاخره اینکه، خویشتن داری همان شناخت خوب و بد است.البته سقراط تعریف خاصی را انتخاب نمیکند.این ویژگی اوست که فقط نظرها و افکار و اندیشهها را به چالش فرا میخواند و از تحمیل یکی بر دیگران اجتناب میکند.
7-اوتیفرون(دینداری)
اوتیفرون یک پیشگوی آتنی است که به تور سقراط میخورد و سخن به دینداری میکشد، زیرا سقراط به بیدینی متهم شده و اوتیفرون خود را در دین صاحب نظر میداند.سقراط از او میپرسد:دینداری چیست؟وی پاسخ میدهد:آنچه خدایان دوست دارند موافق دین است و آنچه دوست ندارند، مخالف دین.سقراط یادآوری میکند که میان خدایان هم، نزاع و ستیزه بوده و یکی چیزی را عادلانه میدانسته و دیگری همان را ظالمانه.پس کدامیک را باید ملاک قرار داد و علاقه کدامیک از خدایان میزان دینداری است؟گذشته از آن، آنچه موافق دین است.
محبوب خدایان است، نه اینکه چون محبوب خدایان است، موافق دین است.
(این نظر شباهت تام با عقاید معتزله در باب حسن و قبح دارد، بعید نیست، معتزله از آن الهام گرفت باشند.)
آنگاه از رابطه بنده با خدا، چون رابطه برده و آقاست.به نظر سقراط، آقا محتاج به بنده است، اما خدا به بنده احتیاجی ندارد.اوتیفرون دین را قربانی دادن و دعا کردن میداند.به عقیده سقراط، خدا به هدیه و قربانی بشر نیازی ندارد.
در پایان سقراط با ریشخندی، اوتیفرون را ترک میکند:
«چه میکنی دوست عزیز!میروی و همه امید مرا به باد میدهی؟بر آن بودم از تو بیاموزم دینداری و بیدینی چیست و...پس از آموختن دانش تو باقی عمر را بهتر و شایستهتر از پیش به سر برم.»(ص 258)
8- گرگیاس(فنّ سخنوری)
گرگیاس به سخنوری مشهور است.در محفلی سقراط از کار او جویا میشود.وی پس از توضیحات غیر لازم میگوید:سخن گفتن.سقراط میپرسد: سخن گفتن درباره چه؟گرگیاس پاسخی ندارد.
سقراط میگوید:شاید سخن او درباره معتقد ساختن افراد باشد.گرگیاس تأیید میکند و میگوید: -سخنوری هنر متقاعد ساختن دادگاهها و انجمنهاست و موضوع آن عدل و ظلم است.
آنگاه درباره عدل و ظلم و کیفیت و تعریف آنها بحث میشود.سقراط میگوید:ارتکاب ظلم بدتر از تحمل ظلم است.
به خاطر اطاله کلام طرفهای بحث، از سقراط خواسته میشود که به تنهایی بحث را ادامه دهد و او به شرطی این کار را میپذیرد که حاضران در جستجوی حقیقت او را یاری کنند.زیرا فضیلت و حقیقت در همراهی افکار نهفته است.سقراط سرانجام نتیجه میگیرد که آدمی میباید سخنوری و هر هنر دیگر را فقط برای خدمت به عدالت به کار بندد.
9-منون(فضیلت-قابلیت)
منون از سقراط میپرسد:آیا فضیلت آموختنی است یا از راه تمرین به دست میآید و یا فطری است؟
سقراط از منون میخواهد تا فضیلت را تعریف کند.
منون به جای تعریف چند نوع فضیلت را نام میبرد.
سقراط او را به خطا و عجز از آوردن تعریف دقیق، متوجه میسازد.آنگاه نظر خود را باز میگوید که همان«تذکّر»و یادآوری است.روح آدمی پیش از هبوط در تن همه چیز را میدانسته و تن چون حجابی بین روح و دانش فاصله انداخته است.انسان با تلاش و جستجو میتواند حقایقی را که از قبل به آنها علم و اشعار داشته، دوباره به یاد آورد.مفهوم دانش با پندار حتی درست تفاوت دارد.خلاصه فضیلت نه جزء طبیعت ما و نه آموختنی است، بلکه فقط به اراده و الهام خدا در آدمی جایگزین است، بلکه فقط به اراده و الهام خدا در آدمی جایگزین میگردد.
(العلم نور یقذفه فی قلب من یشاء)
10-مهمانی(عشق)
جاودانه اثر افلاطون در باب عشق ! و یکی از زیباترین و عرفانی ترین و ادبی ترین نوشته های او . . .
در یک مهمانی دوستان سقراط، هر یک در وصف «اروس»خدای عشق داد سخن میدهد.سقراط هم طبق روش خود در گفتگو با فایدروس به توصیف عشق میپردازد.
11-فایدون(جاودانی روح)
سقراط در آخرین روز عمر خود از علاقهاش به مرگ سخن میگوید و اثر فلسفه را کمک به رهایی روح از تن میداند.«آیا خنده آور نخواهد بود، اگر کسی که در همه عمر به پیشواز مرگ رفته است، چون هنگام نیل به مقصود فرا رسد، از آن بهراسد و رفتاری ناشایسته پیش گیرد؟»سقراط با توجه به زایش متضادها از هم، عقیده دارد مرگ ضد زندگی و زندگی ضد مرگ است.مرگ زندگی را به وجود میآورد و زندگی مرگ را.با مرگ روح نابود نمیشود، بلکه در جهانی دیگر به سر میبرد تا به نوبه خود زندگی دیگری را به وجود آورد.
افلاطون در این رساله، تذکر و یاآوری دانشهای آن جهانی را، دلیل بقای روح میداند.در پایان شرحی از جایگاه بدکاران و نیکوکاران پس از مرگ ارائه میشود.
بیشتر
1-آپولوژی
آپولوژی یا همان دفاعیه مشهور استاد بزرگ افلاطون ، سقراط است که در دادگاه در نهایت به مرگ و نوشیدن جام شوکران محکوم شد ، جدا از ارزش فلسفی این رساله از ارزش تاریخی و ادبی و سیاسی خاصی برخوردار است.
این رساله دفاعیه سقراط در دادگاه آتن، در برابر اتهامات وارده است.سقراط با فصاحت فرهیخته خود، دروغزنی و عوامفریبی مدعیان خود را (آنیتوس، ملتوس و لیکون)باز مینماید.او خود را داناترین مردم میشمارد، زیرا که به نادانی خود واقف است.اما دیگران در عین نادانی خیوشتن را دانا میپندارند و سقراط، پرده از جهل آنان بر میدارد.جرم بزرگ سقراط همین است.
2-کریتون
کریتون دوست سقراط، در زندان به دیدار وی میآید و پیشنهاد فرار میدهد.سقراط با دلایل قوی، قرار در زندان را بر فرار ترجیح میدهد.سقراط قانون را فقط برای خود نمیخواست.او همواره به قوانین ارج نهاده و اکنون روا نمیدارد که قانون را بشکند، فقط به این دلیل که علیه اوست.سقراط میگوید:به فرض که چند سالی دیگر زنده بمانم، اما دیگر چه حرفی برای گفتن خواهم داشت؟آیا در صورت فرار از قدرت قانون، سخن از تقوی و فضیلت و عدالت و اطاعت از قانون مسخره نخواهد بود؟
3-پروتاگوراس
پروتاگوراس سوفیست معروفی است که به آتن آمده و جمعی از جوانان را به گرد خویش جمع کرده است.«هیپوکراتس»سقراط را به دیدار او میبرد و بحثی درمیگیرد که کار اصلی سوفیست چیست؟و او چه چیز میتواند به مردم بیاموزد؟پروتاگوراس مدعی است میتواند فضیلتی به نام سیاست تعلیم دهد.یعنی طرز اداره کشور را.و خواستار شرکت همگان در امور سیاسی است، زیرا مردم چنین استعدادی دارند.سقراط برای ایضاح معنای فضیلت و اینکه آیا آموختنی است یا خیر، بحث جالب و مفصّلی پیش میکشد و از انواع فضیلت مانند: شجاعت، عدالت، عفت و دانائی و حکمت، و رابطه آنها با هم، سخن میگویند و در پایان نتیجه میگیرند که هنوز مفهوم فضیلت را نمیدانند تا چه رسد به این که بگویند، آن آموختنی است یا خیر؟انجام گفتگو، دایرهوار به آغاز آن وصل میشود و گره ناگشوده میماند.فقط درمییابند که هنوز از مقولههای مورد بحث، چیز درستی نمیدانند.آیا کشف این نکته ارزشمند نیست؟
4-لیزیس(دوستی)
لیزیس نام معشوق هیپوتالس است.سقراط پس از آگاهی از دوستی آن دو، با آنها به گفتگو مینشیند تا از مفهوم دوستی و عشق بیشتر بدانند.جنبههای مختلف دوستی بیان میشود، در پایان گویی نزدیک است که مفهوم آن روشن شود و سقراط میگوید:
«هر کس دیری را دوست دارد، بیگمان میان او و معشوق تعلق و پیوندی روحی یا اخلاقی هست.
چه، اگر چنین پیوندی در میان نباشد، هیچکس به دیگری دل نمیبندد.»(ص 164)
ولی بر این نظر هم، ایراد و نکتهای گرفته میشود و در پایان:
«پس از آن همه کوشش، معلوم شد، هنوز نمیدانیم دوست یعنی چه؟»(ص 165)
5-لاخس(شجاعت)
لاخس یکی از سرداران آتنی معاصر سقراط است.بین او و سقراط و چند تن دیگر، درباره مفهوم«شجاعت» گفتگو درمیگیرد.باز هم تعریف درستی به دست داده نمیشود.ولی گویا این تعریف که از زبان نیکیاس در میآید، معقول باشد که:شجاعت آن است که آدمی، خطرناک را از بیخطر تشخیص دهد و موارد و مواضع ترس را دریابد و به یاری اندیشه به دفع آن برخیزد.در این صورت، شجاعت فقط به انسان اختصاص دارد.
6-خارمیدس(خویشتن داری)
در این رساله عفّت و خویشتن داری موضوع سخن و تعریف است.تعاریف ممکن، مورد مداقّه قرار میگیرند.از جمله اینکه:عفّت، متانت و آهستگی است، یا اینکه کار خود انجام دادن است.نوعی شناخت است، اما شناخت شناسائی.بالاخره اینکه، خویشتن داری همان شناخت خوب و بد است.البته سقراط تعریف خاصی را انتخاب نمیکند.این ویژگی اوست که فقط نظرها و افکار و اندیشهها را به چالش فرا میخواند و از تحمیل یکی بر دیگران اجتناب میکند.
7-اوتیفرون(دینداری)
اوتیفرون یک پیشگوی آتنی است که به تور سقراط میخورد و سخن به دینداری میکشد، زیرا سقراط به بیدینی متهم شده و اوتیفرون خود را در دین صاحب نظر میداند.سقراط از او میپرسد:دینداری چیست؟وی پاسخ میدهد:آنچه خدایان دوست دارند موافق دین است و آنچه دوست ندارند، مخالف دین.سقراط یادآوری میکند که میان خدایان هم، نزاع و ستیزه بوده و یکی چیزی را عادلانه میدانسته و دیگری همان را ظالمانه.پس کدامیک را باید ملاک قرار داد و علاقه کدامیک از خدایان میزان دینداری است؟گذشته از آن، آنچه موافق دین است.
محبوب خدایان است، نه اینکه چون محبوب خدایان است، موافق دین است.
(این نظر شباهت تام با عقاید معتزله در باب حسن و قبح دارد، بعید نیست، معتزله از آن الهام گرفت باشند.)
آنگاه از رابطه بنده با خدا، چون رابطه برده و آقاست.به نظر سقراط، آقا محتاج به بنده است، اما خدا به بنده احتیاجی ندارد.اوتیفرون دین را قربانی دادن و دعا کردن میداند.به عقیده سقراط، خدا به هدیه و قربانی بشر نیازی ندارد.
در پایان سقراط با ریشخندی، اوتیفرون را ترک میکند:
«چه میکنی دوست عزیز!میروی و همه امید مرا به باد میدهی؟بر آن بودم از تو بیاموزم دینداری و بیدینی چیست و...پس از آموختن دانش تو باقی عمر را بهتر و شایستهتر از پیش به سر برم.»(ص 258)
8- گرگیاس(فنّ سخنوری)
گرگیاس به سخنوری مشهور است.در محفلی سقراط از کار او جویا میشود.وی پس از توضیحات غیر لازم میگوید:سخن گفتن.سقراط میپرسد: سخن گفتن درباره چه؟گرگیاس پاسخی ندارد.
سقراط میگوید:شاید سخن او درباره معتقد ساختن افراد باشد.گرگیاس تأیید میکند و میگوید: -سخنوری هنر متقاعد ساختن دادگاهها و انجمنهاست و موضوع آن عدل و ظلم است.
آنگاه درباره عدل و ظلم و کیفیت و تعریف آنها بحث میشود.سقراط میگوید:ارتکاب ظلم بدتر از تحمل ظلم است.
به خاطر اطاله کلام طرفهای بحث، از سقراط خواسته میشود که به تنهایی بحث را ادامه دهد و او به شرطی این کار را میپذیرد که حاضران در جستجوی حقیقت او را یاری کنند.زیرا فضیلت و حقیقت در همراهی افکار نهفته است.سقراط سرانجام نتیجه میگیرد که آدمی میباید سخنوری و هر هنر دیگر را فقط برای خدمت به عدالت به کار بندد.
9-منون(فضیلت-قابلیت)
منون از سقراط میپرسد:آیا فضیلت آموختنی است یا از راه تمرین به دست میآید و یا فطری است؟
سقراط از منون میخواهد تا فضیلت را تعریف کند.
منون به جای تعریف چند نوع فضیلت را نام میبرد.
سقراط او را به خطا و عجز از آوردن تعریف دقیق، متوجه میسازد.آنگاه نظر خود را باز میگوید که همان«تذکّر»و یادآوری است.روح آدمی پیش از هبوط در تن همه چیز را میدانسته و تن چون حجابی بین روح و دانش فاصله انداخته است.انسان با تلاش و جستجو میتواند حقایقی را که از قبل به آنها علم و اشعار داشته، دوباره به یاد آورد.مفهوم دانش با پندار حتی درست تفاوت دارد.خلاصه فضیلت نه جزء طبیعت ما و نه آموختنی است، بلکه فقط به اراده و الهام خدا در آدمی جایگزین است، بلکه فقط به اراده و الهام خدا در آدمی جایگزین میگردد.
(العلم نور یقذفه فی قلب من یشاء)
10-مهمانی(عشق)
جاودانه اثر افلاطون در باب عشق ! و یکی از زیباترین و عرفانی ترین و ادبی ترین نوشته های او . . .
در یک مهمانی دوستان سقراط، هر یک در وصف «اروس»خدای عشق داد سخن میدهد.سقراط هم طبق روش خود در گفتگو با فایدروس به توصیف عشق میپردازد.
11-فایدون(جاودانی روح)
سقراط در آخرین روز عمر خود از علاقهاش به مرگ سخن میگوید و اثر فلسفه را کمک به رهایی روح از تن میداند.«آیا خنده آور نخواهد بود، اگر کسی که در همه عمر به پیشواز مرگ رفته است، چون هنگام نیل به مقصود فرا رسد، از آن بهراسد و رفتاری ناشایسته پیش گیرد؟»سقراط با توجه به زایش متضادها از هم، عقیده دارد مرگ ضد زندگی و زندگی ضد مرگ است.مرگ زندگی را به وجود میآورد و زندگی مرگ را.با مرگ روح نابود نمیشود، بلکه در جهانی دیگر به سر میبرد تا به نوبه خود زندگی دیگری را به وجود آورد.
افلاطون در این رساله، تذکر و یاآوری دانشهای آن جهانی را، دلیل بقای روح میداند.در پایان شرحی از جایگاه بدکاران و نیکوکاران پس از مرگ ارائه میشود.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دوره آثار افلاطون - جلد 1
پورفر امروز گل که نه طلا کاشته.