رسته‌ها
فلانی ها
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 57 رای
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 57 رای
مجموعه داستانی از نویسندگان کتابناکی

روزی که جرقه انتشار این مجموعه زده شد اولین و بزرگترین هدف ، همراهی و همدلی جمعی بود که از پرتو آن داستانهایی در ژانرهای مختلف منتشر شود تا داستان نویسی معاصر را معرفی کند. از این رو با آزادی کامل در ارائه اثر و بدون سانسور کلامی و با محدودیت تعداد کلمات، فراخوانی برای انتشار مجموعه داستانهای کوتاه به داستان نویسهای سایت کتابناک داده شد که با بازخورد بسیار مثبت نویسندگان سایت مواجه شدیم که از یاریشـــان کتابی که پیش روی داریـد شکل گرفت به نام : " فلانیها ". این مجموعه تلاشی است از داستان نویسهای گم نامی که میکوشند از" فلانی " بودن به نام شناخته شوند. هرچند در بین آنان کسانی هستند که فروتنانه بار ادبی مجموعه را به دوش میکشند و افتخاری بر تارک این کتابند. توضیح اینکه پس از دریافت هر داستان و پس از بازخوانی و اصلاح اشتباهات تایپی و یا بعضا به صورت مختصر تغییر ) و نه ویراستاری به صورت نادر(، هیچ دستی به ایرادات داستان نویسی و ویراستاری آثار زده نشد! و علتش خام نگهداشتن داستانها برای عرضه – چه درست و چه غلط – بود. این بدان دلیل بود که اولا مجوز از نویسندگان محترم برای ویراستاری نداشتیم. ثانیا انتقال موارد به مولف و ارتباط با ایشان مستلزم وقت و انرژی بسیار زیادی میگردید که این امکان نیز در انتشار اولین کتاب وجود نداشت. لذا کتاب به همین صورت که میبینید در اختیار خواننده گرامی قرار گرفت.
محسن قهاری
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
125
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Mahsaa
Mahsaa
1392/04/23

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی فلانی ها

تعداد دیدگاه‌ها:
209
[quote='sahareft']به محسن قهاری گرامی
نویسنده "تردید در ساعت 6.57 صبح"
... بی پروایی اصل همه کتابهای باز است که نخوانده فریاد می زنند.
سپاس جناب قهاری
به امید کارهای باز هم بهتر [/quote]
خانم سحر عزیز... از این دقت نظر شما شگفت زده ام و آفرین بر شما نویسنده گرامی...ممنون که به چند لایه بودن و نشانه ها مخصوصا اعداد اشاره ای مستقیم داشتید..... مهرتان بی پایان...
به محسن قهاری گرامی
نویسنده "تردید در ساعت 6.57 صبح"
به نظر من این داستان همانطور که به لحاظ صفحه بندی در وسط کتاب قرار گرفته، مثل خود نویسنده، دیرک میانی ساختمان "فلانی ها" است.
چارچوبی بس محکم دارد. همانقدر که قابل فهم است همانقدر عمیق است و از چیزهایی حرف می زند که درد همه است.
عنوان اثر به راحتی فضای دقیق و ماشینی شده پرشتاب امروز را در همان بدو امر به ذهن متبادر می کند و با این آمادگی ذهنی وارد داستان می شویم.
شتابی که هر دقیقه را روی هوا می قاپد تا اندکی بیشتر وقت داشته باشد برای هزار کار عقب مانده و هیچ وقت هم نمی رسد. حتی در دقایق خواب هم درگیر است و خوابش جایی برای رویا ندارد چون وقت ندارد. باید برای جنگ هرروزه مهیا شود.
بازی ای که نویسنده با اعداد سه و هفت کرده قابل تامل است و همچنین توصیفات در مورد اشیا به خصوص انتخاب درست اشیایی که برای پرداخت تصویریِ فضای ذهنی کاراکتر و تردید او از آنها بهره می جوید حاکی از درک درست نویسنده از نشانه ها است. همچون"سررسید" " میز محاصره شده" "گلدان" "دهان گشوده سقف ترک خورده" و بسیاری از این دست همچون"طاق نصرت" با طعنه ای که دارد...
نویسنده کاملا قابل فهم و قابل ارجاع از نشانه ها استفاده کرده هرچند به نظر من گاهی وجه منتقد ذهنش به توضیح جملات بخش نویسنده ذهنش پرداخته و کمی باعث شده تا فلسفه موجود در پشت داستان توی صورت مخاطب بزند.
داستان با زیرکی و پختگی بسیار پایان می پذیرد. انفعال،نور امید،بیتفاوتی... اما به نظر من تمام نشده چراکه در میانه داستان می خوانیم؛
... بی پروایی اصل همه کتابهای باز است که نخوانده فریاد می زنند.
سپاس جناب قهاری
به امید کارهای باز هم بهتر :)
سلام وخسته نباشید به همه دوستان عزیزی که در تهیه وگردآوری این مجموعه زحمت کشیدند
آرزوی موفقیت برای تک تک عزیزان دارم .
تشکر ویژه از دوست عزیز جناب آقای قهاری بابت همه زحمات
پیروز وسربلند باشید .
من نه نویسنده ام نه از این چیز ها سر در میاورم ...فقط به عنوان یک مخاطب عام نظرم را می گویم ....من چند بار هر بعضی از داستان ها را خواندم ...ولی هیچی نفهمیدم !! ...نمیدانم مشکل از من است یا داستان ها ؟؟ ....
پیچیده گویی در داستان تن طاهر موج می زد ...اخرش هم نفهمیدم طاهر کی بود ..خود نویسنده بود ؟ ..روحش بود ؟ تن خودش بود ..؟ ..لحظات قبل از مرگ بود ؟..سیاحت غرب و شرق بود ؟
از مصیبت و زنده یاد عشق هم که دیگر هیچ .....هم کوتاه بود و هم بی معنی ...
ژنراتور هم نفهمیدم حرف حسابش چیه ؟..
پارادوکس فیثاغورث هم نفهمیدم چه بود ؟..
زندگی را هم نفهمیدم اخر چه شد و کجا رفت ؟..
تردید در ساعت 6:57 نفهمیدم در چه تردید دارد ؟...
نفهمیدم عبدک لنگ برای چی رحمت اله را کشت ؟...
در اقا شکارچی که نفهمیدم که ایا همان فسقل است او دیگر برای چه خودش را کشت ؟...
بود نبود هم نمیدانم چه بگویم ...چون نفهمیدم !!
روز تلافی هم نفهمیدم چه بود ؟..
بیایید فقیر شویم هم خوب بود و پیام اخلاقی داشت ..
...
..
اما در کل من نفهمیدم چه می خواهند بگویند در این مجموعه داستان ...نمیدانم شاید مشکل از من است ...
به هر حال موفق باشید ..در داستان های بعدی ...
بالاخره به بار نشست! :-) آفرین به همتون که زحمت کشیدید.
از همه ی عزیزانی که دستی در این اثر داشتن صمیمانه تشکر می کنم.
و افتخار میکنم که قلم بی جوهر بنده هم همراه بخشی از این مجموعه شد...
راستی طرح جلد فوق العاده جذابی طراحی کردید خانوم فلان زاده ی عزیز! :D
کلا جالب شده. میخوانم و نظر تکمیلیم رو میگم.
شاید بتونیم هر فصل یکی از این کارای گروهی درست کنیم. نظرتون چیه بچه ها؟
درود بر همه دوستان
گردآوری این مجموعه، کار به راستی قابل تقدیر و ارزشمندی است. دست همه عزیزانی را که در شکل گیری این مجموعه زحمت کشیده اند، به گرمی می فشارم8-)
بالاخره به بار نشست! :-) آفرین به همتون که زحمت کشیدید.
از همه ی عزیزانی که دستی در این اثر داشتن صمیمانه تشکر می کنم.
و افتخار میکنم که قلم بی جوهر بنده هم همراه بخشی از این مجموعه شد...
راستی طرح جلد فوق العاده جذابی طراحی کردید خانوم فلان زاده ی عزیز! :D
کلا جالب شده. میخوانم و نظر تکمیلیم رو میگم.
شاید بتونیم هر فصل یکی از این کارای گروهی درست کنیم. نظرتون چیه بچه ها؟
محسن جان ممنون از زحماتت و همینطور مرسی به بقیه عزیزان همچنین خانم افتخار زاده واسه طراحی داخلکی و خارجکی فوق العاده کتاب.اما حالا وقتشه دوستان داستان ها را بخونند و نظراتشون را بگند .که هدف اصلی همین بوده.
به نویسنده "عبدک لنگ"
جناب کریمی از صمیمیت داستان شما لذت بردم.
لحن بی تفاوت و گزارش گونه ای که برای روایت انتخاب کردید و همینطور اصطلاحات و ادبیات خاص کاراکترها تاثیر منزجر کننده توصیفات و مکالمات رو دوچندان می کنه.
به خوبی تونستید یک ریتم کند و کشدار از جنس دود تریاک رو به وسیله کلمات در فضا و مکان کرخت کننده داستان حاکم کنید
تنها موردی که به عنوان نقطه ضعف می تونم بهش اشاره کنم اینه که
به نظر من نتونستید برای اوج پایان کار مقدمه لازم رو فراهم کنید
فکر می کنم برای توجیه پذیری انتهای داستان نیاز به زمینه سازی بیشتری هست
سپاس :)
نقد باشد برای ناقدان _ جای ملای عزیز و فهیم قندعسل خالی :( _
فعلن در تن طاهر مانده ام با سوالاتی چند . آنچه انگیزه ی این کامنت است ابراز خوشحالی صمیمانه است از حضورم در کتابناک ، از بودن دوستان گلم ، از دل گرفته ای که کتابناک حیاط خلوت سرخوشی کودکانه و بی دغدغه اش است . از جمع احساسات خوب و پاک در وجودم . فعلن دست به نقد تشکرو سپاس ویژه از سحر گرامی و محسن عزیز و فلانی های بزرگ و بی ادعا . هر راهی با قدم اول آغاز میشود . بگذار روزی هم بنویسند جایی بود بنام کتابناک که فلانی و فلان زاده از آن برخاستند . چرا به تحقق رویاهامان شک کنیم ؟؟!!
ازخواهرم مهسا خانم ، رضا خان عزیز، هانیه خانم و تک تک دوستان و زحمت کشان مدیریت سایت سپاسگزارم .
حس خوبی دارم و این را مدیون تک تک شمایان هستم ، نویسنده ، شاعر ، گردآورنده، طراح ، کتابدار ، ناظر و مدیر والبته خوانندگان نکته بین کتابناکی . به جرات بقول مادرم " والور " سایت رفت بالا :))
دوست دارم هدیه ناقابلی دهم ، تحفه ای جز ابیاتی معوج و گنگ ندارم :
زندگی تکرار عادت نیست
زندگی رسم جماعت نیست
زندگی پلکیست آغشته
از نگاهی گرم و سر گشته
زندگی بی شک آن چشمیست
خیره تا دورها گشته
یا سرشک عشق و احساس است
کز نگاه قلم فرو هشته
قلندر
فلانی ها
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک