«دکتر مرتضی شمس»، شاعر، نویسنده و مترجم، (متولد ۱۳۰۷ خورشیدی – درگذشت ۱۳۹۱ خورشیدی).
فرزند «دکتر میرزا حبیب شمس» و نوه ی بزرگ «آقا مرتضی شمس الاطباء» از پزشکان بنام خوی بود. «شمس الاطباء» در خوی کلاس درس پزشکی داشت و در دوران خود پزشکان متعددی را تربیت کرد. «دکتر مرتضی شمس» پس از اتمام تحصیلات در طب به خوی عزیمت نمود و برای اولین بار رشته ی "طبیعی" را در این شهر پایه گذاری کرد. وی در دانشکده ی پرستاری خوی تدریس می نمود و حدود چهل سال به طبابت، همچون پدرانش در آن شهر پرداخت. پزشکی حاذق، مترجم و شاعری چیره دست بود. چهار جلد کتاب شعر، یک جلد ترجمه و سه جلد تالیف کتب پزشکی از او به چاپ رسیده است.
ایشان برای اولین بار در دهه ی ۳۰ خورشیدی، با ترجمه ی «گلهای رنج» اثر «شارل بودلر»، آثار "سمبولیسم" را به جامعه ی ادبی ایران شناساند.
با اساتید بنام شعر دوران خود همچون «استاد شهریار (سید محمد حسین بهجت تبریزی)»، «فریدون مشیری»، «دکتر غلامحسین ساعدی»، «دکتر عباس زریاب خویی»، «سیمین بهبهانی» و... حشر و نشر داشت. «استاد شهریار» در دیوان خود، شعر «سرود ساربان» را برای وی سروده است:
..........
دلا، ما را به خوی خوانده است دکتر مرتضای شمس
نه آخر شمس، ملا را به آذربایجان خواند
به پشت اشتران کن شهریارا بارِ مولانا
که شمست مرحبا گویان، سرود ساربان خواند
..........
مرحوم استاد «یحیی رحیمی» در مقاله ای از او به عنوان «شاعری از خوی برای هزاره ابد» نام می برد.
دو ماه پیش از فوت، از همسرش خداحافظی کرد، توصیه های لازم را نمود و شعر ذیل را جهت سنگ مزارش سرود:
..........
نشکنید آینه را
برکه ی خلوت آرامم را چین ندهید ...
نه صدائی ، پاره سنگی، نه دعائی ....
بگذارید بخوابم / بگذارید بخوابم
..........
آثار چاپ نشده ی وی عبارتند از:
۹ مجموعه ی شعر شامل: «تقدیر،تقدیر»، «آهوان»، «غزل نامه»، «آناهیتا»، «در زیر صنوبرها»، «پاره ها»، «قصه ی بویلاپوش»، «از دور و از نزدیک»، «دردنامه». این اشعار به صورت موزون و بی وزن (منثور)، «غزل»، «غزل واره»، «مثنوی»، «رباعی»، «دوبیتی»، «سه پاره»، «پنج پاره» (ابتکاری) و «دوپاره» سروده شده اند.
سه حماسه: [«حماسه ی جاودانگی» ، «حماسه ی بابک» و «حماسه ی زریر»] و ترجمه ی «دمتریوس های دروغین» اثر: «پروسپه مریمه» نویسنده ی فرانسوی و «فرهنگ ادبیات جهان» در چهار جلد نیز از دیگر آثار چاپ نشده ی ایشان است.
«دکتر مرتضی شمس» در تاریخ هفتم بهمن ماه ۱۳۹۱ در تهران درگذشت و پیکرش در زادگاهش خوی به خاک سپرده شد.
چنین می انگارم که دستی با شتاب
بر تابوتی میخ می کوبد ...
دیروز تابستان بود و امروز برگ ریزان است.
این همهمه اسرارآمیز گوئی که نغمه سفر می نوازد.
اشعار زیبایی است با ترجمه ای نسبتاً روان.
انسان مرموز، آنکه بیش از همه دوست می¬داری کیست؟ پدرت؟ مادرت؟ خواهرت یا برادرت؟
- نه پدر دارم، نه مادر، نه خواهر، نه برادر.
- دوستانت؟
- سخنی بر زیان می آورید که معنایش هنوز برایم ناشناخته مانده.
- وطنت؟
- نمی دانم بر کدام محدودۀ خاک است.
- زیبایی؟
- به جان دوستش می¬خواهمش داشت. ایزدبانوی نامیرا.
- طلا؟
- بیزارم از آن، چنان که از خدا بیزارید.
- خوب، پس چه دوست ¬داری، غریبه¬ی شگفت انگیز؟
- ابرها را دوست می¬دارم...ابرهایی که می¬گذرند...آنجا...آنجا... ابرهای جادویی! (شارل بودلر)
گروهی شادمانند که از وطنی ننگین می گریزند و گروهی بدین دلخوش که از دهشت زاد و بوم خویش می رهند.گروهی نیز مانند منجمان مستغرق چشم زنی هستند که می کوشند تا از «سیرسه» وعطرهای خطرناک او جانی بدر برند.(شارل بودلر)
ای انسان تو همواره دریا را گرامی خواهی داشت
دریا آیینه توست
درون امواج بی پایان روان خود رابنگر
روح تو جزگردابی نفرت انگیرنیست....
شارل بودلر پایه گذار نمادگرای ست به بهترین وجه ممکن!
برگردان از محمدرضا پارسا یار:
بازگشت پذیری
فرشته ی سرشار از نشاط ، تو با رنج آشنایی؟
با شرم و پشیمانی، زاری و ملال
و هراس گنگ شب های هولناکی که در سینه دل را
چنان می فشارد که گویی کاغذی را مچاله کنند
فرشته ی سرشار از نشاط ، تو با رنج آشنایی؟
فرشته ی سرشار از مِهر ،تو با کین آشنایی؟
با مشت های گِره کرده در تاریکی و اشک های تلخ
آن دم که انتقام ندای دوزخی در می دهد
و بر نیروهای ما چیره می شود
فرشته سرشار از مِهر تو با کین آشنایی؟
فرشته ی سرشار از تندرستی ، تو با تب آشنایی؟
که در طول دیوارهای بلند نواخانه ی بی رنگ
چون تبعیدیان پای بر زمین می کشد و ره می سپرد
آفتاب کمیاب را می جوید و با خود زمزمه می کند
فرشته ی سرشار از تندرستی ، تو با تب آشنایی؟
فرشته ی سر شار از زیبایی ، تو با چهر ه پُرچین آشنایی؟
با هراس از پیری و عذاب هولناکِ
خواندن وحشت نهانِ دلبستگی
در چشمانی که چشمان آزمند ما دیرگاهی در آن خیره بوده اند
فرشته ی سرشار از زیبایی ، تو با چهر ی پُرچین آشنایی؟
فرشته ی سرشار از نیکبختی و شادی و روشنی!
داوود اگر می بود ، به گاه مرگ
از پرتوی پیکر سحر آمیز تو شفا می خواست
اماممن از تو ای فرشته،جز دعا نمی طلبم
فرشته ی سرشار از نیکبختی و شادی و روشنی
RÉVERSIBILITÉ
Ange plein de gaieté, connaissez-vous l'angoisse,
La honte, les remords, les sanglots, les ennuis,
Et les vagues terreurs de ces affreuses nuits
Qui compriment le cœur comme un papier qu'on froisse ?
Ange plein de gaieté, connaissez-vous l'angoisse ?
Ange plein de bonté, connaissez-vous la haine,
Les poings crispés dans l'ombre et les larmes de fiel,
Quand la Vengeance bat son infernal rappel,
Et de nos facultés se fait le capitaine ?
Ange plein de bonté, connaissez-vous la haine ?
Ange plein de santé, connaissez-vous les Fièvres,
Qui, le long des grands murs de l'hospice blafard,
Comme des exilés, s'en vont d'un pied traînard,
Cherchant le soleil rare et remuant les lèvres ?
Ange plein de santé, connaissez-vous les Fièvres ?
Ange plein de beauté, connaissez-vous les rides,
Et la peur de vieillir, et ce hideux tourment
De lire la secrète horreur du dévouement
Dans des yeux où longtemps burent nos yeux avides ?
Ange plein de beauté, connaissez-vous les rides ?
Ange plein de bonheur, de joie et de lumières,
David mourant aurait demandé la santé
Aux émanations de ton corps enchanté ;
Mais de toi je n'implore, ange, que tes prières,
Ange plein de bonheur, de joie et de lumières ! Les Fleurs du mal
دیدگاههای کتاب الکترونیکی قطعه هایی از گلهای رنج
فرزند «دکتر میرزا حبیب شمس» و نوه ی بزرگ «آقا مرتضی شمس الاطباء» از پزشکان بنام خوی بود. «شمس الاطباء» در خوی کلاس درس پزشکی داشت و در دوران خود پزشکان متعددی را تربیت کرد. «دکتر مرتضی شمس» پس از اتمام تحصیلات در طب به خوی عزیمت نمود و برای اولین بار رشته ی "طبیعی" را در این شهر پایه گذاری کرد. وی در دانشکده ی پرستاری خوی تدریس می نمود و حدود چهل سال به طبابت، همچون پدرانش در آن شهر پرداخت. پزشکی حاذق، مترجم و شاعری چیره دست بود. چهار جلد کتاب شعر، یک جلد ترجمه و سه جلد تالیف کتب پزشکی از او به چاپ رسیده است.
ایشان برای اولین بار در دهه ی ۳۰ خورشیدی، با ترجمه ی «گلهای رنج» اثر «شارل بودلر»، آثار "سمبولیسم" را به جامعه ی ادبی ایران شناساند.
با اساتید بنام شعر دوران خود همچون «استاد شهریار (سید محمد حسین بهجت تبریزی)»، «فریدون مشیری»، «دکتر غلامحسین ساعدی»، «دکتر عباس زریاب خویی»، «سیمین بهبهانی» و... حشر و نشر داشت. «استاد شهریار» در دیوان خود، شعر «سرود ساربان» را برای وی سروده است:
..........
دلا، ما را به خوی خوانده است دکتر مرتضای شمس
نه آخر شمس، ملا را به آذربایجان خواند
به پشت اشتران کن شهریارا بارِ مولانا
که شمست مرحبا گویان، سرود ساربان خواند
..........
مرحوم استاد «یحیی رحیمی» در مقاله ای از او به عنوان «شاعری از خوی برای هزاره ابد» نام می برد.
دو ماه پیش از فوت، از همسرش خداحافظی کرد، توصیه های لازم را نمود و شعر ذیل را جهت سنگ مزارش سرود:
..........
نشکنید آینه را
برکه ی خلوت آرامم را چین ندهید ...
نه صدائی ، پاره سنگی، نه دعائی ....
بگذارید بخوابم / بگذارید بخوابم
..........
آثار چاپ نشده ی وی عبارتند از:
۹ مجموعه ی شعر شامل: «تقدیر،تقدیر»، «آهوان»، «غزل نامه»، «آناهیتا»، «در زیر صنوبرها»، «پاره ها»، «قصه ی بویلاپوش»، «از دور و از نزدیک»، «دردنامه». این اشعار به صورت موزون و بی وزن (منثور)، «غزل»، «غزل واره»، «مثنوی»، «رباعی»، «دوبیتی»، «سه پاره»، «پنج پاره» (ابتکاری) و «دوپاره» سروده شده اند.
سه حماسه: [«حماسه ی جاودانگی» ، «حماسه ی بابک» و «حماسه ی زریر»] و ترجمه ی «دمتریوس های دروغین» اثر: «پروسپه مریمه» نویسنده ی فرانسوی و «فرهنگ ادبیات جهان» در چهار جلد نیز از دیگر آثار چاپ نشده ی ایشان است.
«دکتر مرتضی شمس» در تاریخ هفتم بهمن ماه ۱۳۹۱ در تهران درگذشت و پیکرش در زادگاهش خوی به خاک سپرده شد.
بر تابوتی میخ می کوبد ...
دیروز تابستان بود و امروز برگ ریزان است.
این همهمه اسرارآمیز گوئی که نغمه سفر می نوازد.
اشعار زیبایی است با ترجمه ای نسبتاً روان.
- نه پدر دارم، نه مادر، نه خواهر، نه برادر.
- دوستانت؟
- سخنی بر زیان می آورید که معنایش هنوز برایم ناشناخته مانده.
- وطنت؟
- نمی دانم بر کدام محدودۀ خاک است.
- زیبایی؟
- به جان دوستش می¬خواهمش داشت. ایزدبانوی نامیرا.
- طلا؟
- بیزارم از آن، چنان که از خدا بیزارید.
- خوب، پس چه دوست ¬داری، غریبه¬ی شگفت انگیز؟
- ابرها را دوست می¬دارم...ابرهایی که می¬گذرند...آنجا...آنجا... ابرهای جادویی! (شارل بودلر)
دریا آیینه توست
درون امواج بی پایان روان خود رابنگر
روح تو جزگردابی نفرت انگیرنیست....
شارل بودلر پایه گذار نمادگرای ست به بهترین وجه ممکن!
بازگشت پذیری
فرشته ی سرشار از نشاط ، تو با رنج آشنایی؟
با شرم و پشیمانی، زاری و ملال
و هراس گنگ شب های هولناکی که در سینه دل را
چنان می فشارد که گویی کاغذی را مچاله کنند
فرشته ی سرشار از نشاط ، تو با رنج آشنایی؟
فرشته ی سرشار از مِهر ،تو با کین آشنایی؟
با مشت های گِره کرده در تاریکی و اشک های تلخ
آن دم که انتقام ندای دوزخی در می دهد
و بر نیروهای ما چیره می شود
فرشته سرشار از مِهر تو با کین آشنایی؟
فرشته ی سرشار از تندرستی ، تو با تب آشنایی؟
که در طول دیوارهای بلند نواخانه ی بی رنگ
چون تبعیدیان پای بر زمین می کشد و ره می سپرد
آفتاب کمیاب را می جوید و با خود زمزمه می کند
فرشته ی سرشار از تندرستی ، تو با تب آشنایی؟
فرشته ی سر شار از زیبایی ، تو با چهر ه پُرچین آشنایی؟
با هراس از پیری و عذاب هولناکِ
خواندن وحشت نهانِ دلبستگی
در چشمانی که چشمان آزمند ما دیرگاهی در آن خیره بوده اند
فرشته ی سرشار از زیبایی ، تو با چهر ی پُرچین آشنایی؟
فرشته ی سرشار از نیکبختی و شادی و روشنی!
داوود اگر می بود ، به گاه مرگ
از پرتوی پیکر سحر آمیز تو شفا می خواست
اماممن از تو ای فرشته،جز دعا نمی طلبم
فرشته ی سرشار از نیکبختی و شادی و روشنی
Ange plein de gaieté, connaissez-vous l'angoisse,
La honte, les remords, les sanglots, les ennuis,
Et les vagues terreurs de ces affreuses nuits
Qui compriment le cœur comme un papier qu'on froisse ?
Ange plein de gaieté, connaissez-vous l'angoisse ?
Ange plein de bonté, connaissez-vous la haine,
Les poings crispés dans l'ombre et les larmes de fiel,
Quand la Vengeance bat son infernal rappel,
Et de nos facultés se fait le capitaine ?
Ange plein de bonté, connaissez-vous la haine ?
Ange plein de santé, connaissez-vous les Fièvres,
Qui, le long des grands murs de l'hospice blafard,
Comme des exilés, s'en vont d'un pied traînard,
Cherchant le soleil rare et remuant les lèvres ?
Ange plein de santé, connaissez-vous les Fièvres ?
Ange plein de beauté, connaissez-vous les rides,
Et la peur de vieillir, et ce hideux tourment
De lire la secrète horreur du dévouement
Dans des yeux où longtemps burent nos yeux avides ?
Ange plein de beauté, connaissez-vous les rides ?
Ange plein de bonheur, de joie et de lumières,
David mourant aurait demandé la santé
Aux émanations de ton corps enchanté ;
Mais de toi je n'implore, ange, que tes prières,
Ange plein de bonheur, de joie et de lumières !
Les Fleurs du mal