هوا را از من بگیر خنده ات را نه
نویسنده:
پابلو نرودا
مترجم:
احمد پوری
امتیاز دهید
.
گزینه شعرهای عاشقانه
تو را بانو نامیده ام
بسیارند از تو بلند تر، بلند تر.
بسیارند از تو زلال تر، زلال تر.
بسیارند از تو زیباتر، زیباتر.
اما بانو تویی.
بیشتر
گزینه شعرهای عاشقانه
تو را بانو نامیده ام
بسیارند از تو بلند تر، بلند تر.
بسیارند از تو زلال تر، زلال تر.
بسیارند از تو زیباتر، زیباتر.
اما بانو تویی.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی هوا را از من بگیر خنده ات را نه
عاشق شدم
بنازم به پابلو نرودا
ماهه
ماه
هنوز ترکت نکرده
در من می آیی، بلورین؛
لرزان؛
یا ناراحت، از زخمی که بر تو زده ام
یا سرشار از عشقی که به تو دارم.
چون زمانی که چشم می بندی بر
هدیه ی زندگی که بی درنگ بر تو بخشیده ام.
عشق من؛
ما همدیگر را تشنه یافتیم
و سر کشیدیم هر آن چه که آب بود و خون؛
ما همدیگر را گرسنه یافتیم
و یکدیگر را به دندان کشیدیم؛
آن گونه که آتش می کند
و زخم بر تنمان می گذارد.
اما در انتظار من بمان؛ شیرینی ِ خود را برایم نگه دار
من نیز به تو
گل سرخی خواهم داد
کمتر کسی را در عرصه شعر معاصر جهان می شود یافت که مانند پابلو نرودا محبوب باشد .
بخش مهمی از زندگی اش هم به فعالیت های سیاسی پیوند خورد و باعث شد او یاور و حامی بزرگی برای سالوادور آلنده باشد و پس از انتخاب النده به ریاست جمهوری به مقام سفیر شیلی در پاریس منصوب شود.
او دوست و حامی بزرگی برای سالوادور آلنده (رئیس جمهور شیلی)بود.
او از یک سو به عنوان ادیب و شاعری توانا شهرت جهانی پیدا کرد و درسال 1971 جایزه نوبل ادبیاترا کسب کرد و از سوی دیگر عاشقی پرشور و دوستی قابل اعتماد بود.
او همچنین در سال1950 جایزه بین المللی صلح ودر سال 1953 جایزه صلح لنین را دریافت کرد.
نرودا همه جا سفیر صلح بود
سال 1973در جریان کودتای نظامی پینوشه در بیمارستانی واقع در سانتیاگو، کمی دورتر از کاخ ریاست جمهوری شیلی که توسط تانک های کودتاگران گلوله باران می شد،
در حالی که به دستور مستقیم دیکتاتور آینده (پینوشه)شیلی تحت نظر بود، درگذشت .
**************************************************************
به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتاب نخوانی ،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن می کنی
زمانی که خودباوری را درخودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی...
اگر روز مرگی را تغییر ندهی
اگر رنگ های متفاوت به تن نکنی،
یا اگربا افراد نا شنا س صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر از شور وحرارت،
از احساسات سرکش،
واز چیزهائی که چشمانت را به درخشش وا می دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می کنند،
دوری کنی. ..،
تو به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگرهنگامی که با شغلت،یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگربرای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویا ها نروی،
اگر به حوادث اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی ات
ورای مصلحت اندیشی بروی. . .
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن !
امروز کاری کن !
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن!"
کناره دریا, در جزیره.
وحشی و گوارا بودی میان خلسه و خواب,
میان آتش و آب.
شاید بسیار دیر هنگام
خواب های مان به هم آمیخت
بر فراز یا اعماق دریا,
بر فراز چون شاخه هایی که به یک باد می جنبند
و در اعماق چون ریشه های سرخی که به هم می پیوندند.
شاید خواب های تو
از خواب های من برخواستند
و از میان دریای تاریک
به جستجوی من آمدند
همچون گذشته,
زمانی که تو وجود نداشتی,
بی آنکه تو را ببینم
در کنارت پارو زدم,
و چشمان تو
در پی آنچه که امروز می جویند-
نان, شراب, عشق و خشم-
در تو پر می شوم
زیرا تو جامی هستی
در انتظار هدیه های زندگی من.