عنکبوت کاغذی
نویسنده:
عباس بیک پور (قلندر)
امتیاز دهید
دفتر ششم کمی متفاوت از دفاتر قبلی است با کمی چاشنی غر زدن، تلفیقی از نثر و شعر سپید و شعر نوی موزون، آمیخته به خاطره و بار خاطر.
تقدیم به دوستان کتابناکیام، آنانکه با نقدها و تشویقهایشان مخاطبی امیدبخش بودند و هستند.
و من در اعماق تاریکی، در جستجوی نورم. درونم بس تاریک است و تنها کورسویی از دور میبینم . راهیام بدانسو...
بیشتر
تقدیم به دوستان کتابناکیام، آنانکه با نقدها و تشویقهایشان مخاطبی امیدبخش بودند و هستند.
و من در اعماق تاریکی، در جستجوی نورم. درونم بس تاریک است و تنها کورسویی از دور میبینم . راهیام بدانسو...
آپلود شده توسط:
sagaro
1392/04/07
دیدگاههای کتاب الکترونیکی عنکبوت کاغذی
ولی سفر کوتاه تنهایی من
به من فهموند کسی نیست که
شیشه و الماس درونم رو ببینه
کسی به خودش نگیره.کسی دلگیر نشه.
توی شهر من
هیچکس همراه نیست
همه مشکوک اند.
همه فقط رهگذراند
هیچ کسی نیست که حتی
نقش دیواری رو که سالها پیش
توی میدان کتاب وکباب
کشیدم رو ببینه
اینجا
تو زیر و بم زندگی
همه کابوس واژه ها سهم من شده
به چه دلخوش کردم.
میگن ترک عادت موجب مرضه
وقتی که با پندار سخیف شون
حتی اشک خدا رو هم دیگه نمیبینند
دیگه نباید انتظاری داشته باشم.
میخوام مرثیه ایی یکی برای دیارم و یکی برای شهرم بگم
نه فقط یک کلام میگم
اینجا بی شبهات به راز بقا نیست.
دوست عزیز جناب قلندر
بهتون از صمیم قلبم تبریک میگم.
قلمتون واقعا زیبا و روح بخشه.
کاملا مشخصه که دردهای بزرگی در قلبتون نهفته است.
قدر این توانایی و البته این احساس پاک و زلالتون رو بدونید .
این دردها گرانبها هستند.
این دردها،درد واقعی بشر اند.
کاش همه این چنین میدیدم و حس میکردیم.
قلمتان مانا دوست گرامی:-)
در این مجموعه با شاعری روبرو هستیم که قالبهای متفاوتی را تجربه میکند.و بیشتر از اینکه بخواهد خود را در چهار چوبها بداند راه را بسوی بیان افکارش باز میگذارد. والبته در" شعر گفتار " موفق تر مینماید. افکار و گفتگوی درونی اش را میشود بوضوح دید :
" گاھی ھر چیزی را به خود میگیرم و اھل کنایه میشوم بی آنکه حق بدھم به دیگران که آنھا نیز مرا آدم استعاره و تشبیه و مجاز و ایھام ببینند "
انزوا را خوب میشناسد . کسی که تنهایی و انتظار را با تمام وجود لمس کرده و صادقانه از عشقش میخواهد در کنارش باشد :
" بیا کمی و دمی جای ھم باشیم ، کنار پنجره ی من یک صندلی خالی ھست "
شاعر جای جای شهرش (تهران) را میشناسد و در آن قدم زده و شاید کار کرده. حالا میخواهد مترور باشد یا نوجوانی که با اتوبوس دو طبق دستی به چنارهای بلند میزند ویا فقط یک عابر... :
" باور کن من ھنوز ھم خواب چنار پیر و بلند خیابان جامی را می بینم که حلقه ی دست سه نفر ھم کمرگیرش نبود. ولله نه کرمک داشت و نه مزاحمت و سد معبرکه امروز سومین سالگرد مرگش باشد ولی کم کرم نداشتند فرمایش گران تبر ساز ..."
همچنین از تهمتهایی که به جوانان شهرش میزنند دلگیر است :
" لابد آنکه پسرکان تو را قرتی و مزلف خواند و دخترکانت را از دم فاحشه ، دستی ھم در ثبت احوال داشته و سجل این و آن را یکایک و به تمامی رصد کرده !"
قهرمانان دیارش را خوب میشناسد :
" تو نه حاج داود کریمی زادی نه ھمت و نه بھار و صبا پروریدی ! "
از اینکه در میدان انقلاب و روبروی دانشگاه نوجوانی اش پرپر شد و خاطراتش دائما مرور میشود و نمیتواند آنها را پاک کند خسته است :
" آه ، لعنت ، لعنت به چشمانی که دید و گوش ھایی که شنید . فرمت نمیشود این ذھن فضول ،خلاص شویم "
اما سخن به درازا میکشد . این مجموعه را باید خواند چون شاعر ما خوب میداند که :
"شاعرکه باشی میفھمی عطش نیمه شب را ازپی بیداری کابوس و رویا به جرعه ای کلام وحسرت فرارکلمات را ازذھن وشھوت ریختن خون قلم را بربکارت کاغذ "
" شاعر که باشی کسی جدی ات نمی گیرد تو ھم به دل نگیر "
این مجموعه و شاعرش را باید جدی گرفت. خدا را چه دیدی شاید در دفتری دیگر باز هم غافلگیر شدی... قلمت سبز قلندر...
ماه اول من بدم معبوداو
ماه دوم من شدم معشوق او
چندماهی ماشدیم هی پیش وپس
بهرنان وآب وخرما وعدس
فصل زایش گشت وماتنهاشدیم
وقت پوشک غنچه ی رعنا شدیم
بچه آمد ما شدیم شیدای او
غافل ازفردا و ازپروای او
چون که دوشدبچگان چندی دگر
شغل دوم آمد و دردی د گر
اندک اندک گازفندک میرود
یادماهم نرم نرمک میرود
باجناق آمد خس صحراشدیم
حل چو قطره دردل دریاشدیم
دخل گشتیم وشعاراهلمان دارنگی
دور جیب ما بساط زندگی
یادمان آمدزشعرشاعری سودا مزاج
روبه وشیرو مزاج واحتیاج
شعراو رااندکی تغییر ده
وززمانه گونه ای تصویرده
آنچه شیران راکند روبه مزاج
ازدواج است ،ازدواج است،ازدواج !
05/09/90
قلندر
هااااا!؟
فهیـــــــــــــــــم... لو رفتی!
:-( هاون آ میخوام چیکار؟؟؟؟ بابا، آنچه شیران را کُند روبَه مزاج... اگه احتیاج نیست پس چیه؟!
نقدش کن؛ خیر ببینی جوون.
خیلی کارت درسته ملا جان ;-)
مخلص :-)
یه هاوانا مهمون من:D:x
میخوام سرمو بکوبم به این میز![/quote]
فکر کنم شنیدین ملا توو زایشکده! عوض شده؛ مدرکشم "فهیم" فهیم قند عسل از اون تهرانیای اصیله؛ قراره دو تایی برگردیم به زادگاهمون
حال دیگه ما (ملا و فهیم) ته کلماتمون "ش" میذاریم
خانه دوست کجا هستــــش!
کفشهایم کوشنــــش!
الاغم کوشــــش!
فدات بشمــــش!!
حالا یعنی خیلی اوسایی؟
یه وقت یه پیرمردی با خرش از این ورا رد میشن حسودیشون میشه خوب... یه کمم ملاحظه ی مردمو بکنین بابا مردم آزاری هم حدی داره!
[/quote]
پ ن:8-) برای درویش