رسته‌ها
چه باید کرد؟
امتیاز دهید
5 / 4
با 57 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4
با 57 رای
کتاب چه باید کرد؟ از تاثیر گذارترین متفکران و نو اندیشان ایرانی کسی نبود جز دکتر علی شریعتی. او که با شخصیتی نو و جذاب و سخنانی پرحرارت توانست قشر عظیمی از مردم مخصوصا جوانان را بخود جذب کند،سعی کرد با نگرشی که داشت درد را بشناسد و درمان ارائه دهد.
کتاب حاضر نیز به همین قضیه ی مهم می پردازد که چه باید کرد !؟ و بخصوص قشر بیدار و متعهد جامعه چه وظایفی دارند ؟ آیا فقط باید بنالند یا وقت عمل کردن هم رسیده است؟ آیا با تئوری پردازی و نظریه بازی صرف دردی از مشکلات این جامعه برطرف خواهد شد؟ آیا با شناخت غلط از سنت و سنت ستیزی می توان جامعه ای مدرن ساخت؟
آیا اصول مدرن را مطلقا باید بپذیریم و عین همان گفتمان اروپایی را بخواهیم در کشور خود پیاده کنیم بدون در نظر گرفتن ریشه های فرهنگی خویش؟
وظیفه ی روشنفکر چیست؟
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
586
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1398/08/22
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی چه باید کرد؟

تعداد دیدگاه‌ها:
25
ضمنا شریعتی بت من نیست
اشتباهات و ایرادهای زیادی در نوشته ها و نوع بینش او وجود دارد
ولی در اینکه انسان خوب و انتقادپذیری بوده شکی نیست
کلی گویی نفرمایید
به جز یک جمله مشکوک که معلوم نیست از عیسی بوده یا به چه دلیل خاصی بیان شده در هیچ‌یک از اناجیل ، سخنی جز به عشق و مهر و راستی و بشر دوستی پیدا نمی کنید . بگردید و تحقیق کنید اگر کوچکترین سوراخی در جملات عیسی پیدا کردید من حق را به شما می دهم
مارکس و انگلس هم نه یک کلمه بر علیه بشر چیزی گفته اند و نه کوچکترین سوراخی در نوشته های آنها پیدا می کنید
متاسفانه نیچه سخنان دوپهلو و متضاد زیاد دارد ولی حداقل در رفتار او کوچکترین نشانی از بی رحمی نیست و حتی در اواخر عمر به خاطر دفاع از اسب کاری از پا درآمد
متاسفانه از برخی آیات قرآن می توان استفاده ابزاری کرد
به هر حال آدم روانی با کتاب یا بدون کتاب کار خودش را انجام می دهد
"به هر حال آدم روانی با کتاب یا بدون کتاب کار خودش را انجام می دهد"
این دو در عمق معنایشان ناهمسان هستند.
بگذار با همان نمونه "چاقویی" که خودت گفتی یکبار دیگر بازگویی ماجرا را کنم. شما میگویی من "چاقوی میوه خوری" ساختم، ریزبینی کن "بهترین چاقوی میوه خوری" نه، فقط "چاقوی میوه خوری" ولی چاقویی که ساخته‌ای گوشت را هم میبُرد و در گذر زمان مشخص میشود کارایی خِیر و شر بسیاری دارد.
حال یا شما خواسته‌ای چاقوی همه کاره‌ات که دست بر قضا گوشت را هم بُرش میدهد بنام میوه خوری به ما بیاندازی یا در فکر و اندیشه خودت تحلیلی برای استفاده نابجا از آن نداشتی که از زبون و ناتوان بودنت نشاًت میگیرد.
دکتر شریعتی همواره مطالب مفیدی رو منتشر می‌کرد.
نازی ها با تفسیر غلط از نوشته های نیچه به نفع ایدئولوژی منحط خود استفاده کردند ، آیا. این گناه نیچه بوده
کلیسا هزار سال قرون وسطی از سخنان عیسی به و لنین و استالین از نوشته های مارکس و انگلس سو استفاده کردند آیا باید گناه را به گردن عیسی و مارکس انداخت
قرآنی که باعث اتحاد عرب و جلوگیری از زنده به گور شدن دختران بود چندی بعد ، توسط معاویه نوک‌ نیزه شد و اکنون نیز دست داعش افتاده ، گناه قرآن چیست ؟
با چاقو هم می توان جراحی کرد هم آدم کشت
مر رسن را نیست جرمی ای عمود
گر تو را سودای سربالا نبود
نمونه چاقو که به میان آوردی سفسطه است، استفاده از ابزار زمین تا آسمان با استفاده فراگیر از ایدئولوژی تفاوت دارد، مانند اینکه بگوییم کارخانه‌های داخلی خودرو تولید میکنند و اگر تصادفی اتفاق میافتد و مردم پَرپَر میشوند مقصر خودروسازان نیستند و مردم هستند که از خودرو بد استفاده میکنند، خودروی تولیدی نه استاندارد لازم را دارد نه هیچ چیز دیگری.
اگر نیچه در ایدئولوژی خود سوراخی را باز گذاشته که نازی‌ها بتوانند از آن وارد شوند و دست به جنایت بزنند صد البته که نیچه هم گناهکار است، چونکه میتوانست آن سخن را نگوید و نگارش نکند، یا اگر اینکار را انجام میدهد محکم‌کاری کرده درزهایش را ببند.
اگر عیسی در پیام‌های خود بهرشکل راه را برای تکه تکه شدن مردم، سوزاندنشان و کارهای پَست کلیسا باز گذاشته است بی شک او هم در آن گناهان شریک است، میتوانست نگوید یا به گونه‌ای بگوید که راه برای فرومایگان فاسد هموار نباشد تهش نشود من نبودم دستم بود تقصیر آستیم بود.
اینکه سخن چند پهلویی گفته شود که بتوان از آن چندین نتیجه گرفت و با آن خون گروهی را در شیشه کرد بی شک مشکل از سخن هم میباشد وگرنه که چطور فرد و گروهی در زمان کلیسای سیاه به خود اجازه تفتیش عقاید و قتل و جنایت میداده است؟ حتما چیزی به اون انگیزه اینکارها را میداده.
با این تفاسیری هم که شما فرمودی آنچه پیداست مشکل از مردمی است که در روزمرگی زندگی خود در زمان کلیسای سیاه تکه تکه شدند و نباید میشدند!
این که 50 سال پس از اوج فعالیت فکری شریعتی ، هنوز هم دشمنان « آگاهی و آزادی و مسئولیت » از نام و یاد او برمی آشوبند ، گواه آن است که او کارش را خوب انجام داده است !
بله. کارش را درست انجام داده. مشتی تفاله و خرافات را با زرق و برق مدرنیسم آراسته و به خوبی دست به عوام‌فریبی زده.
جناب به جای کلی گویی مشخص میکردی دکتر شریعتی چه خرافاتی رو تحویل میدادند؛امیدوارم کسی که فردی مانند دکتر شریعتی نقد میکنه کتاب ها و عقاید و نظریاتشو کامل خونده باشد
چون طرف بحثم حرف هگل را کشید وسط، محض خاطر ایشان با ارجاع به دو بحث از هگل در مورد شریعتی توضیح کوتاهی میدهم.
نخست درباره فلسفه‌ی تاریخ: در منطق هگل می‌آموزیم که معنای درجات پایین‌تر تکامل را فقط می‌توان با ارجاع به درجات عالی‌تر تکامل دریافت: برای مثال شکل خاص استخوان لگن انسان (که راست‌قامتی را ممکن می‌سازد) توضیح‌دهنده‌ی شکل استخوان لگن میمون‌هاست. یعنی به میانجی استخوان‌بندی انسان می‌توانیم دلیل تفاوت اسکلت میمون‌ها با سایر پستانداران را بفهمیم. این تنها راه شناخت علمی و صحیح و مستدل است.
فلسفه‌ی تاریخ شریعتی این رابطه را کاملا معکوس کرده. یعنی می‌کوشد پدیده‌های جامعه‌ی تکامل‌یافته‌ی مدرن را با ارجاع به جامعه‌ی سنتی و عشیره‌ای توضیح بدهد. چنین کاری به چیزی جز کژفهمی و شبه‌علم و خرافه منجر نمی‌شود و در راستای تولید جهالت است، نه آگاهی.
دوم درباره‌ی کلیت توخالی: در منطق هگل می‌آموزیم که تنها راه شناخت کلیت بازسازی تمامی پیوندها میان تجلیات جزئی آن است. برای مثال اگر بخواهیم "الف" را بشناسیم باید تمامی تاثیرات و تاثرات آن را با "ب" و "ج" و "د" و ... در قالب یک امر کلی بازسازی کنیم. در منطق هگل می‌آموزیم اگر به جای این کار صرفا بگوییم "الف الف است" این‌همان‌گویی کرده‌ایم مرتکب شیادی فکری شده‌ایم. یعنی یک کلیت توخالی و توضیح‌ناپذیر ساخته‌ایم که در ظاهر بسیار والاتر از هر تجلی جزئی است ولی در واقع اصلا هیچ نیست. متاسفانه آخوند شریعتی بارها و بارها برای تقدس بخشیدن به چیزهایی که می‌پسندد از همین شگرد شیادانه استفاده می‌کند و بی‌هیچ مسئولیت و دغدغه‌ای می‌نویسد "الف الف است".
این کار هم به جهالت و خرافه دامن می‌زند.
اولا عزیز من نگفتم که عقاید مرحوم شریعتی را نسبت به فلسفه هگل که خود ادعاهای هگل نیز نیاز به اثبات دارد مقایسه کنی.اینکه منطق هگل را مبنا بگیریم و درست فرض کنیم و نسبت به آن عقاید دیگران را مورد تجزیه و تحلیل قرار بدهیم درست نیست.
ثانیا کی و کجا مرحوم شریعتی آخوند شد که ما ازش بی خبریم؟
اولا من به بخش‌هایی از منطق هگل را ارجاع داددم که صحت آن عموما پذیرفته شده است. یعنی بخش‌هایی که در علم اجتماعی و علم تاریخ عموما معتبر شمرده می‌شود. ثانیا خود شریعتی هم ارجاعات فراوانی به هگل دارد. بر این دو اساس می‌توان گفت مبنایی که بحث را بر اساس آن پیش بردم مبنای درستی است.
باز هم این سوال را تکرار می‌کنم: به کسی که در مسجد و حسینیه خطبه و موعظه می‌خواند چه می‌گویند؟ آخوند!
به مخاطبان پروپاقرص‌اش چه می‌گویند؟ پامنبری.
چرا از چیزی که واقعیت وجودی‌تان است شرمنده و سرافکنده‌اید؟
اول به شریعتی حمله کردی؛بعد چیزی را مقدمه قرار دادی که خود نیاز به اثبات دارد و برای اثبات آن متاسفانه به جای استدلال از مغلطه توسل به اکثریت بهره بردی؛اینکه بگیم شریعتی چون ارجاع به هگل داشته بس این مقدمه درسته استدلال قابل قبولی نیست؛سپس با مقایسه نادرست و استقرا ناقص حکم دادی که هرکس موعظه و... میکند آخوند است و طرفدارانش را پامنبری خطاب کردی؛به نظر من باید قبل از ادعا داشتن در مورد همه چیز تحقیقات لازم را به عمل آورد تازه بعد از این ادعای خودمون رو علنی کنیم؛
مشکل از استدلال من نیست. مشکل از شماست که ذوب در ولایت شریعتی هستی و هر چه بگویم برایت یاسین به گوش خر خواندن است.
این رفیق شغیقت (khwanirath) فرموده است که همه زنان بی‌حجاب فاحشه‌اند. شما هم ازش طرفداری کرده‌ای.
با توجه به اینکه همسر شریعتی بی‌حجاب بوده است پس شماها طبق منطق خودتان دنباله‌رو کسی هستید که او را همدست فاحشه‌ها می‌دانید.
واقعا چرا شما بچه‌شیعه‌ها اینقدر راحت پرت‌وپلا می‌گویید؟
به قول صادق هدایت "در مملکتی زندگی می‌کنیم که هر چه از کثافت و گه‌کاری‌اش بگوییم باز هم کم است". حال با این شرایط نمی‌دانم چطور پامنبری‌های شریعتی می‌توانند دم از "بازگشت به خویشتن" بزنند.
"پامنبری شریعتی........به قول صادق هدایت......."
یک بنده خدایی به من که در جایی به سخن هگل استناد کرده بودم خرده می گرفت و در ادامه فرمایشش گفته بود به قول رائفی پور..... .
به نکته جالبی اشاره کردید چون منبر استاد رائفی‌پور دقیقا کپی برابر اصل منبر استاد شریعتی است: هر دو جهل و خرافه‌اند در لباس فلسفه و منطق.
شاید اگر بیشتر دقت می کردید برداشت دیگری از مقایسه ام می کردید. در هر حال ممنون از حوصله تان
1 / جریان « بازگشت به خویش » و حکم به « باید از ریشه رویید » نه از شریعتی آغاز شده است ، نه شریعتی تنها راوی آن در عصر خود بوده است و نه به حیات و کار فکری او محدود مانده است . آثار ابراهیم پورداوود و امیر مهدی بدیع و سید فخرالدین شادمان و شروین وکیلی .... همگی متضمن شناخت ریشه ها و تقویت خودباوری و نفی خودباختگی است . آثار شریعتی درباره بازگشت به هویت ایرانی ـ اسلامی بخشی از این جریان نیرومند است . 2 / کارهای صادق هدایت در شناخت ریشه ها و آویختن به مرده ریگ ایرانیان ( که انجوی شیرازی شاخه ای از آن را بسط داد ) ، هر چند سطحی و پراکنده بود اما مصداق کوشش ایرانیان برای خودیابی ملی در » عصر مدرن » است . 3 / تاکنون کاری علمی درباره شنوندگان سخنرانی ها و احیاناً پیروان شریعتی ندیده ام ( چند تن بودند ؟ در چه رشته هایی تحصیل می کردند ؟ در این چند دهه چه کردند ؟ امروز کجایند و چه می کنند ؟ .... ) اما می دانم که شریعتی بر منبر نمی رفت و « پامنبری » نداشت ؛ دشمن « تقلید » و « سکون » بود و برترین نقدها را کسانی بر او نوشته اند که از او متأثر بوده اند . 4 / چند سال پیش سید جواد میری مینق از شریعتی نوشته بود و در سطحی ترین آثار او ( « اسلامیات » ) گشت می زد ؛ برایش پیام گذاشتم : برای شناخت شریعتی داستان آن سه دانشجوی ایرانی در پاریس را که در گفت و گوهای تنهایی آورده اند ، باید در نظر گرفت . علی رهنما در » مسلمانی در جستجوی ناکجاآباد » هم بدان نپرداخته است . 5 / شریعتی بی شک دشمنان زیادی هم داشته است اما پر سر و صداترین شان کسانی هستند که کتابی از او نخوانده اند اما او به درستی نوشته بود : « بیندیش چه می گویم ، پیش از آن که بیندیشی که چه بگویی » . 6 / ارسطو نمی دانست خورشید از زمین بزرگتر است ؛ ابن سینا میکـرُب و ویروس نمی شناخت ؛ کانت نمی دانست کهکشان مجموعه ای از چند صد میلیارد ستاره است .... آیا این ها می تواند دستمایه ریشخند قله های تفکر بشر باشد ؟ به نظرم ، لازمه نقد استعلایی ، همدلی است .
مگر به کسی که در مسجد موعظه می‌خواند "آخوند" نمی‌گویند و به مخاطبانش هم نمی‌گویند "پامنبری"؟ شما که ریشه‌های فارسی و فرهنگ ایرانی را می‌شناسی این را نمی‌دانی؟
من البته خیلی چیزها را نمی دانم ( « خسته از رفتن و نرسیدن ، با کوله ای لبریز سوال » وصف من است ! ) اما تا جایی که می دانم شریعتی در حسینیه ارشاد و جاهای دیگر سخنرانی می کرد و پشت تریبون می ایستاد و روی منبر نمی رفت ؛ خطیب هم لزوماً « موعظه » نمی کند ؛ الزاماً « آخوند » نیست .
ببخشید. فکر کردم "حسینیه" فرقی با مسجد ندارد. مرا بابت این اشتباهم ببخشید. همچنین فکر کردم "خطیب" و "واعظ" هر دو یکی هستند. چون به اشتباه گمان می‌کردم "خطبه" و "موعظه" یک چیزند. همچنین به اشتباه خیال می‌کردم به حضار پروپاقرص حسینیه می‌گویند "پامنبری".
واقعا که!
چه باید کرد؟
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک