سر کوه بلند: برگزیده اشعار مهدی اخوان ثالث
نویسنده:
مهدی اخوان ثالث
امتیاز دهید
به انتخاب: مرتضی کاخی
مرتضی کاخی در مقدمه ی کتاب چنین می نویسد:
«باری! این کتاب را بنا به سفارش و تاکید زردشت اخوان ثالث (پسر اخوان) فراهم آورده ام،و نام آن را سر کوه بلند از یک دو بیتی جاودان اخوان برگرفته ام،که این دو بیتی خود وصف حالی است از خود او:
سر کوه بلند آمد سحر باد
ز توفانی که می آمد خبرداد
درخت سبزه لرزیدند و لاله
به خاک افتاد و مرغ از چهچهه افتاد
سر کوه بلند ابر است
و باران
زمین غرق گل و سبزه ی بهاران
گل و سبزه ی بهاران خاک و خشت است
برای آن که دور افتد ز یاران
سر کوه بلند آهوی خسته
شکسته دست و پا ، غمگین نشسته
شکست دست و پا درد است ، اما
نه چون درد دلش کز غم شکسته
سر کوه بلند افتان و خیزان
چکان خونش از دهان زخم و ریزان
نمی گوید پلنگ پیر مغرور
که پیروز آید از ره ، یا گریزان
سر کوه بلند آمد عقابی
نه هیچش ناله ای ، نه پیچ و تابی
نشست و سر به سنگی هشت و جان داد....
از اخوان تاکنون چندین گزینه ی شعر،با یا بی نظارت او انتشار یافته،و ای بسا در آینده نیز باز این کار بشود.
در کتاب حاضر،ملاک من،انتخاب بهترین های او،صرف نظر از نوع شعرش است.پس کوشیده ام شعرهایی را برگزینم،که در نظر و به سلیقه ی شخصی من،به عنوان یک شعر خوان،کتابی فراهم آید که اگر یک شعر خوان دیگر،به دنبال دسترسی داشتن به بلند ترین قله ها و چکاد های شعر او باشد،با مطالعه ی این کتاب نظرش تامین شود.
یعنی خواسته ام از میراث شعری اخوان،لحظه هایی را بهگزین کنم،که خواننده ی کتاب اگر تنها همین مجموعه را از شعرهای اخوان داشته باشد،با اعتماد و پشت به راست بداند که بیرون از این گزینه های شعر،از لحظه های درخشان شعر و شعورِ شعری او چیز چندانی باقی نمانده است . . .
در گزینش اشعار این کتاب،قالب شعر (کهنه یا نو) در نظر نبوده است،قالب امری است عارضی و عاریتی.در اینجا به جستجوی خود شعر بوده ام...»
بیشتر
مرتضی کاخی در مقدمه ی کتاب چنین می نویسد:
«باری! این کتاب را بنا به سفارش و تاکید زردشت اخوان ثالث (پسر اخوان) فراهم آورده ام،و نام آن را سر کوه بلند از یک دو بیتی جاودان اخوان برگرفته ام،که این دو بیتی خود وصف حالی است از خود او:
سر کوه بلند آمد سحر باد
ز توفانی که می آمد خبرداد
درخت سبزه لرزیدند و لاله
به خاک افتاد و مرغ از چهچهه افتاد
سر کوه بلند ابر است
و باران
زمین غرق گل و سبزه ی بهاران
گل و سبزه ی بهاران خاک و خشت است
برای آن که دور افتد ز یاران
سر کوه بلند آهوی خسته
شکسته دست و پا ، غمگین نشسته
شکست دست و پا درد است ، اما
نه چون درد دلش کز غم شکسته
سر کوه بلند افتان و خیزان
چکان خونش از دهان زخم و ریزان
نمی گوید پلنگ پیر مغرور
که پیروز آید از ره ، یا گریزان
سر کوه بلند آمد عقابی
نه هیچش ناله ای ، نه پیچ و تابی
نشست و سر به سنگی هشت و جان داد....
از اخوان تاکنون چندین گزینه ی شعر،با یا بی نظارت او انتشار یافته،و ای بسا در آینده نیز باز این کار بشود.
در کتاب حاضر،ملاک من،انتخاب بهترین های او،صرف نظر از نوع شعرش است.پس کوشیده ام شعرهایی را برگزینم،که در نظر و به سلیقه ی شخصی من،به عنوان یک شعر خوان،کتابی فراهم آید که اگر یک شعر خوان دیگر،به دنبال دسترسی داشتن به بلند ترین قله ها و چکاد های شعر او باشد،با مطالعه ی این کتاب نظرش تامین شود.
یعنی خواسته ام از میراث شعری اخوان،لحظه هایی را بهگزین کنم،که خواننده ی کتاب اگر تنها همین مجموعه را از شعرهای اخوان داشته باشد،با اعتماد و پشت به راست بداند که بیرون از این گزینه های شعر،از لحظه های درخشان شعر و شعورِ شعری او چیز چندانی باقی نمانده است . . .
در گزینش اشعار این کتاب،قالب شعر (کهنه یا نو) در نظر نبوده است،قالب امری است عارضی و عاریتی.در اینجا به جستجوی خود شعر بوده ام...»
دیدگاههای کتاب الکترونیکی سر کوه بلند: برگزیده اشعار مهدی اخوان ثالث
وز اهل عالم های دیگر هم
یعنی چه؟ پس اهل کجا هستیم؟
از اهل عالم هیچیم و چیزی کم
غم نیز چون شادی برای خود خدایی ،عالمی دارد
پس زنده باش مثل شادی غم
ما دوستدار سایه های تیره هم هستیم
و مثل عاشق مثل پروانه
اهل نماز شعله و شبنم
اما هیچیم و چیزی کم
رفتم فراز بام خانه ، سخت لازم بود
شب بود و مظلم بود و ظالم بود
آنجا چراغ افروختم،اطراف روشن شد
و پشه ها و سوسکها بسیار
دیدم که اینک روشنایی خرده خواهد شد
کشتم اسیر بی مروت زرده خواهد شد
باغ شبم افسرده چون خون مرده خواهد شد
خاموش کردم روشنایی را
و پشه ها و سوسکها رفتند
غم رفت ، شادی رفت
و هول و حسرت ترک من گفتند
از بام پایین آمدم آرام
همراه با مشتی غم و شادی
وبا گروهی زخم ها و عده ای مرهم
گفتیم بنشینم
نزدیک سالی مهلتش یک دم
مثل ظهور اولین پرتو
مثل غروب آخرین عیسای بن مریم
مثل نگاه غمگنانه ما
مثل بچه آدم
آنگه نشستیم و به خوبی خوب فهمیدیم
باز آن چراغ روز و شب خامش تر از تاریک
هیچیم و چیزی کم
مهدی اخوان ثالث
که از اینسو به آنسویم بغلتاند
آبرویم را نریزی دل !!!!!!
.
.
ای نخورده مست......
.
.
لحظه ی دیدار نزدیک است........................
ابر با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامه اش شولای عریانی است
ور جز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زر تار پودش باد
گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی
که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردون سای
اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونی است اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها،
پاییز
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
پایان شعر زمستان اخوان ثالث، از بهترین قسمت های این شهر از نظر من.:x
هلا؟من با شمایم ،های!.. می پرسم کسی اینجاست؟
کسی اینجا پیام آورد؟ نگاهی ،یا لبخندی؟
فشار گرم دست دوست مانندی؟)
و می بیند صدایی نیست، نور آشنایی نیست،حتی از نگاه مرده ای
هم ردپایی نیست.
صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ
...........
هعیی !