رسته‌ها
شکست بزرگ
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 47 رای
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 47 رای
شکست بزرگ کتابی است درباره بحران نهایی کمونیسم. نگارنده پس از توصیف و تحلیل زوال تدریجی واحتضار فزاینده نظام و اصول کمونیسم، به این نتیجه می رسد که انحطاط تاریخی برگشت ناپذیر کمونیسم موجب خواهد شد تا در قرن آینده، نظام و اصول کمونیسم به شدت با وضع جامعه بشری منافات پیدا کند. کمونیسم که تنها در صورت چشم پوشی از ماهیت حقیقی خویش، ولو با حفظ برخی از برچسب های ظاهری، رونق می یابد، در آینده تا حد زیادی به عنوان خارق العاده ترین انحراف سیاسی و فکری قرن بیستم به یاد آورده خواهد شد.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
364
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
sagaliga
sagaliga
1392/04/04
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی شکست بزرگ

تعداد دیدگاه‌ها:
14
آخر تمایل به آزادی و برابری هم پیش از آن که انتخابی ارزشی باشد، طبقاتی است! شما تعریف آزادی و برابری را در نظر لیبرال‌ها ببینید! مارکسیست‌ها به معنای کسانی که از منظر ماتریالیسم تاریخی تحلیل می‌کنند به دترمینیسم تاریخی معتقدند (فارغ از این که دترمینیسم در نظر کسانی که دانسته یا نادانسته به تحلیل ایده‌آلیستی تاریخ وفادارند چیزی شبیه به فحش است!) چیزی که در بسیاری مواقع مشکل‌ساز می‌شود این است که برخی دیالکتیک را به نفع ماتریالیسم کنار می‌زنند و به تحلیلی مکانیکی می‌رسند. روبنای جامعه (اخلاق، فرهنگ، مذهب) و همین‌طور شخصیت‌ها اهمیتی فراوانی دارند هیچ‌کس نقش آن‌ها را نفی نمی‌کند. اما چیزی که باید در نظر داشت این است آزادی عمل و استقلال آن‌ها همواره با زیربنای اقتصادی و اجتماعی "محدود" و "مشروط" می‌شود و عوامل ثانویه‌اند. مثال‌های زیادی برای این قاعده می‌شود آورد. به عنوان مثال نظام مبتنی بر برده‌داری تا زمانی که در اثر توسعه‌ی تولید کشاورزی و توسعه‌ی نیروهای مولده به آخر خط نرسیده باشد که از درون‌اش فئودالیسم بیرون بزند هر گونه قیامی علیه نظام تولیدی برده‌داری محکوم به شکست است. (همین‌طور مخالفت اخلاقی نسبت به نفی نشدن برده‌داری در اسلام هم اشتباه است) می‌دانم این‌گونه تحلیل ممکن است بسیار غیرعاطفی و بی‌روح به نظر برسد، اما واقعیت این است برده‌داری ار لحاظ تاریخی (مانند فئودالیسم و سرمایه‌داری) نقشی به شدت مترقی ایفا کرده است. و اگر از قول هگل (که ضمنا ایده‌آلیست هم بود) بخواهیم بگوییم "انسان نه با برده‌داری بلکه از طریق برده‌داری است که آزاد می‌شود.".
در این مورد که نباید منتظر ایستاد تا سرمایه‌داری به طور خودبه‌خودی نابود شود (که نمی‌شود)، شکی نیست. البته این نظام تا ابد توان بازتولید و احیای خود را ندارد اما اگر دست روی دست بگذاریم شاید نتیجه‌اش نه حتی بازگشت به "بربریت" آن‌طور که لوکزامبورگ گفته بود بلکه نابودی نوع بشر (به وسیله‌ی تخریب محیط زیست، جنگ‌های جهانی و لابد بمب‌های همه‌کَس‌کُش!) باشد.
بله سوسیالیست‌های آرمان‌شهری (سن‌سیمون، فوریه، اون) پیش از مارکس قویا و تا حد زیادی درست به نقد ارکان جامعه‌ی بورژوایی پرداختند (در واقع مارکس از آن‌ها تاثیر بسیاری گرفت) اما عمده‌ترین نقص‌شان این بود که سوژه‌ی انقلاب را نه طبقه‌ی کارگر بلکه تمامی افرادی انسانی (حتا بورژواها) می‌دیدند. که البته غیر از این هم ممکن نبود به این دلیل بود که در زمان آن‌ها طبقه‌ی کارگر دوران کودکی خود را می‌گذارند و هنوز مشخص نبود که بیش از همه منافع این طبقه است در تعارض کامل با جامعه‌ی بورژوایی قرار گرفته است. با این که باید از هر کسی که به مبارزه‌ی رهایی‌بخش وفادار است (فارغ از مارکسیست بودن یا نبود‌اش) کمک گرفت و توجه کرد کاملا با شما موافقم. از "سنت ایدئولوژیک چپ ایران" را هم نمی‌دانم منظورتان چه چیزی یا چه کسی است!
ترورسیم (فارغ از این که این کلمه امروز چه معنی‌ای دارد و مثلا کاری که پهپادهای آمریکایی در پاکستان، افغانستان، یمن و... می‌کنند پس چه نامی دارد؟!) ناشی از خشم مسلمانان از سیاست‌های کشورهای دیگر و همین‌طور تحلیل نادرست و ناقص اوضاع جهانی است. مطمئنا شما به چیزی شبیه به "ذات" وحشی مسلمانان و "جهان‌سومی‌ها" باور ندارید؟! در ضمن کجای مارکسیسم و تحلیل طبقاتی با ایدئولوژی‌های خردستیز و پوچی چون نژادپرستی، ناسیونالیسم، سکتاریسم و بیگانه‌ستیزی قابل جمع است؟ اتفاقا شما آن طرف قضیه را هم بگویید که همین نظام مثلا متمدن و خردگرا برای نجات خودش از انقلاب و بحرانی که سرتاپای وجودش را گرفته، با دادن آدرس غلط که نه سرمایه‌داری بلکه یهودی، مهاجر، بیگانه، جمعیت زیاد و... دشمن شماست خلق را به جان هم می‌اندازد و چه فجایعی به بار می‌آورد. احزاب فاشیستی دوباره در ایتالیا، اسپانیا، انگلستان سر برآورده‌اند و طور قانونی لابد کار می‌کنند!
در پاسخ به ساگالیگا: بحث عدالت اجتماعی بحثی نظری و به غایت تفسیربردار است. آنچه که راستگرایان معمولاً مدعی می‌شوند تناقض سیاست‌های برابری‌خواهانه با رشد اقتصادی است. اتفاقاً این سخن تازه‌ای نیست و قدمتش به تحقیقات توسعه در دانشگاه‌های آمریکا در دهه 50 برمی‌گردد. این ادعای خلاف واقع و ایدئولوژیک راستگرایانه، بارها نقض شده، که یکی از این نقض‌ها تجربه چند دهه سوسیال‌دموکراسی در اسکاندیناوی است (تا همین چند سال پیش در سوئد شراب فقط به طور کوپنی توسط دولت توزیع می‌شد). گذشته از این، رشد اقتصادی شگفت‌انگیز کشورهای جهان سوم در چارچوب سوسیالیسم خشم بلوک غرب را برانگیخت به حدی که به حربه‌های وحشیانه نظامی متوسل شد. مهم‌ترین نمونه‌های این توسعه سوسیالیستی کوبا و کره شمالی (که در دهه شصت به طوفان زرد مشهور شد و رشد دو رقمی را تجربه کرد) هستند. ایراد عملی سیاست نولیبرال به سیاست‌های برابری‌طلبانه عدم کارایی مدیریت دولتی است. برای یک تحلیل ساده و بسیار قوی از کارایی ادارات دولتی (که بحث را نه در ساحت اندیشه بلکه در ساحت عمل انجام می‌دهد) رجوع کنید به مقاله‌ای در ویژه نامه گفتگو درباره خصوصی‌سازی، با عنوان «آیا مدیریت خصوصی خوب است و مدیریت دولتی بد؟». همچنین برای یک تحقیق جامع از فجایع خصوصی‌سازی (که موج فراگیر دهه 90 بود و استدلالش همین تغایری بود که شما ذکر کردید) رجوع کنید به کتاب «محدودیت‌های خصوصی‌سازی».
این تغایر از آن دروغ‌های شاخدار دهه 80 و 90 بود که احتمالاً با مرگ تاچر مرده است.
در مورد صحبت‌های گرگ خاکستری: متأسفانه سیاست ایران در قبال انقلاب‌های عربی بسیار درهم و برهم بود. به جای انتقادات شما من این انتقاد را مطرح می‌کنم که چرا ایران از سقوط قذافی حمایت کرد؟ شکی نیست بشار هم نمی‌بایست راه ارتجاعی پدرش را ادامه می‌داد. اما در روابط بین‌الملل رخدادها معانی چندگانه دارند، سقوط بشار به معنای سقوط دیکتاتور نیست، بلکه به معنای پیش‌رفتن طرح خاورمیانه بزرگ و یا گسترش حوزه نفوذ بنیادگرایی است. همین معنای چندگانه باعث می‌شود استانداردهای چندگانه به کار رود.
در روابط بین‌الملل همه کشورها باید به دنبال منافع خود بروند، چاره‌ای هم جز این ندارند. به همین معنا سیاست ایران در مورد سوریه صحیح، و در مورد لیبی ناصحیح بود.
ضمن اینکه اگر هر گونه اصالتی برای حوزه‌های فرهنگی و تمدنی داشته باشیم، نفوذ ایران در عراق و افغانستان و تاجیکستان و سوریه و لبنان و آذربایجان و بحرین و یمن (و حتی ارمنستان) به علت مشترکات فرهنگی و تمدنی، طبیعی و حق ایران است و با همین تحلیل آمریکا حق مشابهی در این منطقه ندارد. من در تحلیل نهایی به این اصالت معتقدم، و یکی دیگر از آفات دیدگاه کمونارد همین است که به این اصالت قائل نیست و در چنین دیدگاه‌هایی، به قول معروف حق با زور است (right is might).
سلام مجدد، در پاسخ به تحلیل کلاسیک مارکسیستی (و دقیق) کمونارد باید نکاتی را بگویم (البته ایراد من به استدلال ایشان نیست، بلکه بیشتر به اندیشه حاکم بر استدلال ایشان است): درست است که استعمار مقوله‌ای اخلاقی نیست و اساساً سیاست مقوله‌ای اخلاقی نیست، اما غایات آن می‌تواند اخلاقی باشد. خود من به شخصه مخالف اندیشه‌های اخلاقی رایج در فلسفه سیاسی (از جمله رالز و دورکین) هستم. اما تمایل به آزادی و برابری در تحلیل نهایی یک انتخاب ارزشی است. کنار گذاشتن هر گونه انتخاب ارزشی از غایت سیاست، تنها در صورتی ممکن است که به یک جبر تاریخی معتقد باشیم (که خیلی از مارکسیست‌ها هستند، دست‌کم تا حدودی). اینکه معتقد باشید اگر شرق مرکز و غرب پیرامون بود، باز وضع همین بود که هست، متضمن نادیده گرفتن یک پرسش عمده است؟ اصلاً چرا این‌طور نشد؟ چرا سرمایه‌داری در جهان اسلام رشد نکرد؟ این پرسشی است که از نظر خیلی‌ها حتی مارکس هم پاسخی به آن نداده بود (می‌توانید به کتاب نه چندان پربار «خاستگاه‌های سرمایه‌داری» رجوع کنید). وبر با جان کندن و سخت‌کوشی آلمانی‌اش ایده «اخلاق پروتستانی» را مطرح کرد. حتی اگر موافق ایده وبر هم نباشیم، اهمیت مقوله فرهنگ و ارزش را می‌توانیم از آن استنباط کنیم.
مثال خیلی نزدیک‌تری از تأثیر فرهنگ بر سیاست می‌زنم: در جریان جنگ ایران و عراق، در مرحله‌ای ایران موفق شد بصره را محاصره کند، آیت‌الله خمینی فتوا داد ورود به بصره حرام است. اشغال بصره قطعاً ضربه بزرگی به عراق بود، منطق جنگ هم جز این نبود. آیا این غیر از تأثیر فرهنگ است؟
سرمایه‌داری (و بعضاً امپریالیسم) را تنها فاکتور دیدن، و به حرکت تاریخ تکیه کردن، عواقب دیگری هم دارد که از گفتن آن درمی‌گذرم. فقط دوباره روی این نکته تأکید می‌کنم که اندیشه سوسیالیسم پیش و پس از مارکس بوده و هست و خواهد بود. فلسفه تاریخ و مکتب تاریخی آلمان هم متفکران بسیاری دارد. اینکه خودمان را به مارکسیسم محدود کنیم، فقط ناشی از سنت ایدئولوژیک چپ در ایران است. (ضمن اینکه آنچه چپگرایان «توحش سرمایه‌داری» خصوصاً آمریکایی علیه اندیشه چپ و فعالیت‌های رادیکال کارگری خوانده‌اند اظهرمن‌الشمس است. بارزترین نمونه تاریخی آن مک‌کارتیسم و یک نمونه تحلیل موردی اخیر در نقد نولیبرالیسم کتاب ساده و روان «دکترین شوک» است.)
خلاصه کلام اینکه تأثیر فرهنگ، ارزش، دین و تمدن را نادیده نگیرید. مطمئن باشید اگر القاعده به قول شما ایدئولوژی مترقی و آلترناتیو مارکسیسم را هم انتخاب کند و سرمایه‌داری جهانی را با عملیات انتحاری به هوا بفرستد، بلافاصله سروقت من و شمای شیعه، یا مدرن، یا چپگرا می‌آید و ما را هم می‌فرستد پیش سرمایه‌داری (البته اگر ما قبلاً در هوا نباشیم!). مهم‌تر اینکه انتخاب ایدئولوژی مترقی از سوی بنیادگرایان گزینه‌ای مطلقاً منتفی است (کشتار شیعیان سوسیالیست در سوریه نمونه‌ای واضح نیست؟).
امیدوارم هیچ‌گاه به ورطه مواضع نابخردانه از هیچ طرف (مثل دفاع هابرماس از حمله به عراق، و دفاع چامسکی از بنیادگرایی) نیفتیم.
نظرات ساگالیگا و گرگ خاکستری را هم خواندم، سر فرصت دوباره می‌آیم.
[quote='minooei_arash2']
اولا اسلام شیعی تا کنون به هیچ کشور مسلمانی دست درازی و تجاوز ننموده و هر جا دست به سلاح برده صرفا در دفاع از خود بوده. آیا تا کنون از طرف ایران به کشوری تهاجمی صورت گرفته؟ آیا حزب الله جز در دفاع از شیعه(چه در مقابل صهیونیست ها و چه در مقابل سلفی ها -که آخرین نمونه از جنایات آنها حمله به شیعیان مصر و کشتن 4 تن از آنها ست-) دست به اسلجه برده است. و دفاع نیز از نظر هیچ انسان آزاده ای منفور نیست.ظاهرا جنابعالی توجیه کننده تئوری های استعماری تشریف دارید که در این صورت حرفی برای گفتن نیست.[/quote]
اینکه هر کشوری به دنبال منافع خودش است که نیازی به توجیه من و یا شما ندارد بلکه یک واقیت است حالا چه این کشور آمریکا باشد یا ایران. بنده توجیه کننده تئوری های استعماری دیگران نیستم بلکه به این واقعیت ساده اشاره می کنم که متاسفانه همه کشورها بدنبال منافع ملی خود هستند حتی اگر که این منافع نابجا بوده و یا به زیان کشورهای دیگر باشد.
برای نمونه شما را به نظر آقای alitad ارجاع می دهم:
(نظرات گرگ خاکستری هم صحیح نیست. استراتژی کلی ایران در سیاست خارجی‌اش تبدیل شدن به یک قدرت منطقه‌ای است. چه ما بپسندیم چه نپسندیم، ایران با اندیشه شیعی در عراق و سوریه و لبنان نفوذ دارد و حاضر به از دست دادن نفوذ خود نیست. در مقابل آمریکا می‌خواهد به طور کامل دست ایران را از کشورهای منطقه کوتاه کند. حالا خودتان قضاوت کنید، اگر ایران وابدهد بعدها تاریخ چگونه قضاوت خواهد کرد؟ شبیه یک قاجاریه دیگر نخواهد بود؟ آنکه سوریه را به خاک و خون کشید، نه اسد سوسیالیست، بلکه بنیادگرایی سنی بود. آمریکا به خاطر اینکه خودش از خشم بنیادگرایی سنی در امان باشد (این سیاست دوره اوباما است) سلفی‌ها را در سوریه در مقابل بشار اسد شیعه سوسیالیست مسلح کرد. اینها بافته‌های من نیست، برایشان سند وجود دارد و نظرات خود کارشناسان غربی است. ضمن اینکه خود من هم کارشناسی ارشد علوم سیاسی دارم.)
وقتی ايران حاضر نیست از منافع خود در سایر کشورها بگذرد چرا کشورهای دیگری چون آمریکا، عربستان سعودی، قطر، روسیه، فرانسه و انگلستان از منافع خود بگذرند.
مشکل این نیست که جرا ایران یا آمریکا در سوریه یا سایر کشورها به دنبال منافع خود بوده و یارگیری می کنند بلکه نادانی به کشوری برمی گردد که بازیچه منافع دیگران می شوند و کشور خود را به صحنه جنگ دیگران تبدیل می کنند.
چرا خانواده اسد از حکومت حدود 40 ساله خود بر سوریه دست نمی کشد. آیا سوریه ملک پدری آنان می باشد و سند شش دانگ آنرا بنام آقای حافظ اسد زده اند. چرا بشار اسد همچون همتايان خود بن علي و مبارك و صالح از قدرت دست نكشيد؟ چرا حکومت ما از اعتراضات تونس، مصر، یمن و بحرین پشتیبانی کرد ولی همین که اعتراضات به سوریه رسید آقایان 180 درجه چرخیدند و آنرا وابسته به دیگران معرفی کردند؟ جواب سؤال خیلی روشن است : چون به نفع آقایان نبود.
همه گفته من این است که چرا اگر ما به دنبال منافع خود باشیم خوب است ولی برای دیگران بد است.
چرا اگر ما در سایر کشورها نفوذ داشته باشیم خوب است ولی برای دیگران بد است.
مشکل من با معیار های دوگانه هم ایران و هم سایر کشور از جمله آمریکا است نه تایید استعمار.
[quote='alitad']خوشحالم که علاقه‌مندی به سیاست در کتابناک بالا است.[/quote]
و من بیشتر از آن بابت خوشحالم که این از معدود دفعاتی است که دوستان کتابناکی به جای درگیری با هم، با موضوع بحث درگیر می شوند و علیرغم اختلاف چشمگیر دیدگاه ها (از greywolf تا communard) نظرات خود را تا اینجا بدون توهین پیش برده اند.
در ارتباط با تغایر فعلی "عدالت اجتماعی" و "رشد"، خوشحال می شوم نظرتان را در مورد سوسیال دموکراسی بدانم. مرسی
جالبه بدونید یکی از پیشنهادها و مشاوره‌های مشعشانه‌ی جناب برژینیسکی "خلاص شدن از شر پرولتاریا" با انتقال صنایع سنگین از آمریکا به کشورهای دیگر و در واقع «صنعتی‌زادیی» از اقتصاد و همین‌طور پراکنده کردن واحدهای صنعتی با هدف تضعیف اتحاد کارگران بوده. اگر این طور که ادعا می‌شود کمونیسم شکستی بزرگ را متحمل شده دوره‌ی فاتحه‌ی بلند خواندن بر "لاشه‌ی گندیده‌ی کمونیسم" و انقلاب کارگری است و کارگران دیگر امروزه همگی در کشورهای سرمایه‌داری زندگی راحت و آسوده‌ای دارند پس این همه هراس از چیست؟!
برژینسکی از چهره های سیاه امپریالیسم آمریکا است. گذر زمان مشخص خواهد کرد شکست بزرگ شکست سرمایه داری است.
استعمار مقوله‌ای اخلاقی نیست، بلکه مقوله‌ای اقتصادی است. با رشد سرمایه‌داری در کشورهایی که در آن انقلاب صنعتی رخ داد و تولید سرمایه‌داری که وجه مشخصه‌اش تولید انبوه و بی‌حساب و کتاب کالاست، طبقه‌ی سرمایه‌دار این کشورها در جست‌وجوی نیروی کار ارزان، منابع و بازارهایی برای فروش کالاهای باد کرده‌ی خود بودند. در واقع اگر استعمار و امپریالیسم کشورهای صنعتی را نجات نمی‌دادند و به اصطلاح "بازار آزاد" فقط در مرزهای معین یک کشور شکل می‌گرفت سرمایه‌داری و تولید سرمایه‌دارانه بسیار پیش این از در اثر بحران اضافه‌تولید نابود شده بود. هر چند که با وجود امپریالیسم و هجوم سرمایه به کشورهای پیرامونی و غارت منابع گوناگون آن‌ها هم سرمایه‌داری قادر به حل تضادهای درونی خود نیست و صرفا با این کار وقوع بحران‌ را به عقب بیاندازد. چرا که به صدور سرمایه‌ به کشورهای پیرامونی به ناچار آن کشورها همین سیر را می‌پیمایند و دیر یا زود به همین مرض دچار خواهند شد و بحران به سراغ‌شان می‌آید.
در همان زمان که آمریکا مستعمره‌ی بریتانیا بود، دولت بریتانیا از صدور ماشین‌های پیشرفته و اتوماتیزه کردن مستعمره‌های آمریکایی جلوگیری می‌کرد که البته به علت رقابت سرمایه‌دارها در دراز مدت قابل اجرا نبود و نیست. کاری که امروز هم می‌توانیم آن را در بنگلادش و آفریقا و حتی خود چین (بیش‌تر کارخانه‌های چینی از ماشین‌های دست دوم و کهنه‌ی آمریکایی استفاده می‌کنند) ببینیم. با عقب نگه‌داشتن سیستم تولید که در واقع برای افزایش نرخ استثمار و در نتیجه ارزان‌تر تمام شدن کالاهاست سود کلانی در جیب سرمایه‌داران کشورهای متروپل ریخته می‌شود، ضمن این‌که می‌توانند خودشان را از شر بحران هم به طور موقتی خلاص کنند.
در واقع تا زمانی که محیط‌های غیرسرمایه‌دارانه وجود داشته باشند نظام سرمایه‌داری جهانی می‌تواند به حیات خود ادامه دهد و بحران‌هایش را پشت سر بگذارد (با این فرض که انقلاب جهانی پرولتری به وقوع نپیوندد). اما چیز که اخیرا شاهدش هستیم جنگ‌هایی است که با هدف نابود کردن اقتصاد کشورها و بازگشت تولید به عرصه‌ی پیشاصنعتی است (مانند جنگ عراق، افغانستان، لیبی و سوریه) که در واقع "خلق" محیط غیرسرمایه‌دارانه است و به دست آوردن سودهای کلان از بازسازی اقتصاد این کشورهای بازگشته به عصر پارینه‌سنگی! (البته چنین اتقاقی پیش‌تر با هدف جلوگیری از سوسیالیسم در کشورهای تازه سوسیالیستی شده هم اتفاق افتاد، مانند جنگ آمریکا و ویتنام که بر اساس اسناد تنها هدف‌اش نابودی اقتصاد ویتنام بود که با این‌کار آن کشور مجبور به احیای دوباره‌ی سرمایه‌داری شد، و نمونه‌ی مشابه دیگر دوره‌ی "جنگ داخلی" در شوروی کمی پس از تاسیس آن)
و این قضیه هیچ ربطی به اسلام، مسیحیت، سکولاریسم و این چیزها ندارد. اگه انقلاب صنعتی برای اولین بار در کشورهای اسلامی اتفاق می‌افتد امروز ما شاهد همین داستان در خلاف جهت بودیم (استعمار و امپریالیسم از سوی کشورهای اسلامی و لابد عملیات انتحاری دیگران!). مسلمانان کاملا حق دارند که از به اصطلاح "جامعه‌ی جهانی" متنفر باشند، اما متاسفانه در نبود آلترناتیوها و ایدئولوژی‌های مترقی دست به تروریسم فردی برده‌اند فارغ از این که نه افراد و نه ادیان نماینده‌ی آن‌چه آن‌ها را به این روز رسانده یعنی این به اصطلاح "نظم نوین جهانی" نیستند!
برژینسکی ژئواستراتژیست، سیاستمدار امریکایی لهستانی تبار و مشاور امنیت ملی در دولت جیمی کارتر بود. وی در 28 مارس 1928 در شهر ورشو، پایتخت لهستان، به دنیا آمد. در سال 1945 وارد دانشگاه مک‌گیل کانادا در مونترال شد و در مقاطع لیسانس و فوق لیسانس تحصیل کرد؛ سپس به امریکا رفت و در سال 1953 از دانشگاه هاروارد در رشته‌ی علوم سیاسی دکترا گرفت و در حزب دموکرات به فعالیت پرداخت و در انتخابات ریاست جمهوری 1960 امریکا حامی جان اف.کندی بود و حمایت او از جیمی کارتر در انتخابات ریاست جمهوری سال 1976 امریکا و عدم تسلط کارتر به مسایل خارجی و بین‌المللی او را به مشاورت ارشد امنیت ملی در کاخ سفید رساند.
سلام به دوستان کتابناکی، در تأیید حرف رامین باید بگویم آمریکا اگرچه خودش کشوری مستعمره بوده، اما پس از جنگ با اسپانیا در اوایل قرن بیستم و به خصوص پس از ویلسون، سیاست خارجی‌اش استعماری بوده است و به عقیده بسیاری بزرگ‌ترین استعمارگر سده بیستم بوده است. البته باید در نظر داشت که دوران پس از جنگ جهانی دوم را دوره پسااستعمارگرایی می‌خوانند و مسلما روش‌های استعمار نوین متفاوت از استعمار قدیم است. آمریکا همواره سیاست‌های استعماری خودش را از طریق نخبگان داخلی دنبال می‌کند. موریاک هم درست می‌گوید که برژینسکی مغرضانه می‌نویسد. او یک ناظر بی‌طرف نبود، بلکه مبدع استراتژی حقوق بشری آمریکا در زمان کارتر بود و خودش در تلاش برای نابود کردن شوروی بود. اگرچه این ادعا که شوروی از اصول مارکسیسم فاصله گرفته بود، ادعای درستی نیست. چرا که اساساً اتحاد جماهیر شوروی دولت «مارکسیستی» نبود، از آغاز هم نبود. بلکه سوسیالیستی بود، و ایدئولوژی‌اش هم «مارکسیسم-لنینیسم» بود. یادمان باشد که سوسیالیسم پیش از مارکس هم وجود داشته و مارکس تنها یک فیلسوف نظریه‌پرداز سوسیالیسم است. خود لنین در 1921 که طرح اقتصادی NEP را اعلام می‌کند، یک عقب‌نشینی از اصول مارکسیسم، و به تعبیر بهتر کمونیسم را اعلام می‌کند. گرامشی انقلاب 1917 را انقلابی علیه مارکسیسم (یا به قول خودش داس کاپیتال) می‌داند. بنابراین چنین ادعایی تبرئه‌ای برای مارکسیسم نخواهد بود، چرا که اصطلاح دولت مارکسیستی اساساً بی‌معنا است. مارکسیسم یک نظریه فلسفی-تاریخی است نه نظریه دولت.
شاید بهتر باشد به جای این روش برای دفاع از اندیشه چپ، به دستاوردهای بی‌نظیر توسعه سوسیالیستی در جمهوری‌های شوروی اشاره کنید.
نظرات گرگ خاکستری هم صحیح نیست. استراتژی کلی ایران در سیاست خارجی‌اش تبدیل شدن به یک قدرت منطقه‌ای است. چه ما بپسندیم چه نپسندیم، ایران با اندیشه شیعی در عراق و سوریه و لبنان نفوذ دارد و حاضر به از دست دادن نفوذ خود نیست. در مقابل آمریکا می‌خواهد به طور کامل دست ایران را از کشورهای منطقه کوتاه کند. حالا خودتان قضاوت کنید، اگر ایران وابدهد بعدها تاریخ چگونه قضاوت خواهد کرد؟ شبیه یک قاجاریه دیگر نخواهد بود؟ آنکه سوریه را به خاک و خون کشید، نه اسد سوسیالیست، بلکه بنیادگرایی سنی بود. آمریکا به خاطر اینکه خودش از خشم بنیادگرایی سنی در امان باشد (این سیاست دوره اوباما است) سلفی‌ها را در سوریه در مقابل بشار اسد شیعه سوسیالیست مسلح کرد. اینها بافته‌های من نیست، برایشان سند وجود دارد و نظرات خود کارشناسان غربی است. ضمن اینکه خود من هم کارشناسی ارشد علوم سیاسی دارم.
ضمن اینکه اخلاقیات بحث ایجاب می‌کند همدیگر را متهم به وابستگی به فلان دسته نکنیم (قابل توجه آقای آرش مینویی).
خوشحالم که علاقه‌مندی به سیاست در کتابناک بالا است.
شکست بزرگ
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک