المصباح فی التصوف
نویسنده:
سعدالدین حمویه
مصحح:
نجیب مایل هروی
امتیاز دهید
با مقدمه: نجیب مایل هروی
«المصباح فی التصوف»، به زبان عربی، اثر سعد الدین حمویه است که در تاویل دقایق و معارف عرفانی نگاشته شده است.
کتاب، در مجموع، شامل ۵۲ مصباح است.
گزارش محتوا
پاره ای از مطالب کتاب: ۱ . نقطه، بر سه گونه است: اسودیه، بیاضیّه و احمریّه. اسودیّه، اشاره به ذات است و بیاضیه، به صفات و احمریّه، به خلق؛ ۲ . حروف، دارای تحوّلات مختلفی است؛ ۳ . همه حروف از الف پیدا شدند و الف، در همه حروف، موجود است و حروف، همه، مَظْهر الف هستند و او مُظْهر همه. الف، سرّ استقامت در کلّ اشیاء است؛ ۴ . «خای» خضر، اشاره است به خط استواء که آن را قول نباشد و«ظاء»، اشاره است به ضبط کل اشیای مختلفه و«راء»، اشاره است به ربط کل امور؛ ۵ . چون خضر به حقیقت مواصلت رسیده، لذا از تعینات جهات بیرون رفته است؛ ۶ . «طای» طین، اشاره است به طلوع و«نون»، به نزول و«یاء»، به یقین که واقع است میان طلوع و نزول؛ ۷ . «قاف» قلم، اشاره است به قلم و«لام»، به لوح و«میم»، به ملکوت صفات؛ ۸ . «یای» یقین، اشاره است به حی و«قاف»، به قیّوم و«یای» آخرین، به ینبوع حکمت و«نون»، به نبوت؛ ۹ . «الف» اللّه، اشاره است به ابتدای کلّ اشیاء و«هاء»، به انتهای کل اشیاء و«لام»، اشاره است به جلال؛ ۱۰ . هیچ حجابی در راه خداوند سبحان، ماورای هوا نیست و در ملک خدا، هیچ کسی و هیچ چیزی با خدا جز هوا مقابله نکرده است؛ ۱۱ . حور عکس روح است؛ ۱۲ . شجر طوبی، عالم عقل اکبر است که ثمرهی آن علم است و فهم و فضیلت؛ ۱۳ . نقطه، دو است: صغری و کبری؛ صغری، واسطه وجود انسانی شد و کبری، واسطهی وجود اعیان گشت؛ ۱۴ . فساد دل، از پر خوردن است و صلاح آن، از کم خوردن و آهسته خوردن است؛ ۱۵ . روح، صورت استوای رحمان است و محلّ تمییز صفات خدا در انسان است و دارای هفت مرتبه است که عبارتند از: روح قدس، روح امین، روح اللّه، روح امر، روح تایید، روح ملکی، روح قایم؛ ۱۶ . عقل، دارای ده مرتبه است و آن، عقل است و لبّ و نُهیَه و حجر و حصاه و معقول و عقل قامع و عقل مرآتی و عقل فانی؛ ۱۷ . نفس، صورت فوقیّت خدا و مرتبهی دوم ذات است، چنانکه روح، صورت استوا است و عقل، صورت احاطت و قلب، صورت تجمع همه؛ ۱۸ . ایمان، در دل، بر چهار رکن صدق، اخلاص، توکلّ و رضا نهاده شده است، همانطوریکه اسلام، بر چهار رکن حج و زکات و صوم و صلات نهاده شده است؛ ۱۹ . در هر یک از عبادات، سرّی نهفته است؛ مثلا وقتی انسان روزه میگیرد، عنصر ناری او ظاهر میشود و یکی از حملهی عرش، به نام جبرئیل بر او نازل شده و او قلب وی میشود؛ ۲۰ . هر گاه حجاب کبر و حسد و حرص و امل برخیزد، نواظر پدید میآید و در نواظر، ملک فردیّت و وحدت و صمدیّت و تنزیه و تقدیس ظاهر میشود؛ ۲۱ . شمس، صورت عقل اکبر است؛ ۲۲ . محمد و احمد دو اسمند به یک مسمّی ظاهر گشتهاند، در اول زمان، به اسم محمّدی پیدا گشت و مردم را از دنیا به عقبی دعوت کرد و در آخر زمان، به اسم احمدی پیدا شده و مردم را از عقبی به مولی دعوت مینماید؛ ۲۳ . خاتم انبیا و خاتم اولیا، از یک صنعند و منشاشان یکی است؛ ۲۴ . چشم ابلیس، جسم آدم دید، نه جوهر آدم. او، مغرور به نفس خود و مسرور به طاعت بیجان خود بود، لذا از مقام قرب محروم گشت؛ ۲۵ . معنی لعنت، بُعْد باشد و بُعْد، آن است که چشم او جسم را بیند و از دیدن جان محروم باشد؛ ۲۶ . حقیقت عدم، عدم ادراک است وگرنه، همه، وجود است و عدم، خود نیست و«نیست» را چگونه وجود باشد؛ ۲۶ . شیخ را شمال، همچون یمین است و تحت، همچون فوق؛ ۲۷ . سرمد بحر وحدت، دائما در تلاطم است و موج برمیآورد و از هر موجی، فوجی پیدا میشود؛ ۲۸ . رحمت عام، ریح است و ماء و نار و تراب و شامل ظواهر همه اشیاست و باطن این چهار عنصر، چهار جوهرند که آنها واسطهی مدار و قرار حقیقت انسانی هستند؛ ۲۹ . ذات، مرتبهی دوم وجود است، چنانکه نفس، مرتبهی دوم ذات است و به اشکال علویات و سفلیات، شکل گرفته است؛ ۳۰ . سالک راه حقّ، چون قصد خانهی حقیقی کند، باید روی به حقیقت حجاز کند و پشت بر عالم مجاز آورد و به سخن هر دلیلی علیل ذلیل در چاه نرود؛ ۳۱ . شب قدر بسیط روز سرّ وحدت است بر شب کثرت و شب کثرت صورت تفرقه جمعیّت و وحدت است؛ ۳۲ . در عالم انسان، شب و روز، عبارت است از خفاء و ظهور و ظلمت و نور و تفصیل و اجمال و علم و جهل؛ ۳۳ . منصوب، حامل قرآن است، چنانکه محبوب، حامل فرقان است؛ آنچه متصل است به روح نبی، آن را قرآن و آنچه به روح ولی مربوط است، فرقان خوانند؛ ۳۴ . چون ساعت قیامت فرامیرسد، مردهدلان از بوی جان جانها زنده شوند و سر از خاک طبیعت برآورند و اراضی نفوس، در حرکت آید و هر چه دارد از کنوز معارف و معانی، همه از غیب جنان به شهادت لسان آورد؛ ۳۵ . همهی موجودات در غیب غیوب علم قدیم، موجود بودند؛ ۳۶ . آن ملکی که زمین را برداشته است، عبارت است از قوّت قدیمهی ازلی؛ ۳۷ . ملک، عبارت است از نفس نبوّت در عین و بنای عظیم هم اوست و از روی حروف«میم» ملک، مکتوب است و مراد و«لام»، لوح معاد و«کاف»، کنه کلام ربّ عباد؛ ۳۸ . حجر، نام عقل اکبر است و«حای» آن، به حیات و«جیم»، به تجلیهی سبحانی و«راء»، به ربّ الارباب اشاره است؛ ۳۹ . آنکه قایمه عرش بر ثری است، عرش معدن علم حقّ است و اشارت است به علم روحی و شهادت؛ ۴۰ . شین«شجر»، اشاره است به شهادت و«جیم»، به جنّت جمال وجه و«راء»، به رضوان اکبر و«سه نقطهی شین»، اشاره است به روح اللّه و روح القدس و روح الامین؛ ۴۱ . قوّت، چیزی را از عدم بیرون آورده و آن را جسمانی میکند و میراند تا منتهای بَدْو؛ ۴۲ . حقیقت عصا، علم مطلق است؛ ۴۳ . عدل، آن است که علم را آیینهی جمال جلال باکمال سازی تا محل عکس نفس لاهوت باشد؛ ۴۴ . کلام، در مقام تلوین است و رویت، در مقام تمکین؛ ۴۵ . بدان که منکر و نکیر که در قبر قالب انسان در سوالند و جواب، سوال، صورت منکر است و نکیر و جواب، صورت مبشر است و بشیر؛ ۴۶ . روح، سه حرف است: «را» است و«واو» و«حا»؛ «حا»، تقدیر حقیقت اوست در حروف و الواح، «را»، تقدیر رجوع اوست از خلق به حق در رسل و ملایکه و انبیا و«واو»، تقدیر وجود است در وجود ولایت؛ ۴۷ . عقل، از روی ترکیب حروف، اشاره است به عقل و قدرت و ارادت و همچنین اشاره است به عدل و قول و فعل؛ ۴۸ . «قاف» قلب، قوّت است و قدرت و قرار، «لام» آن، لقاء و لبّ و حول و«بای» آن، برّ است و بار و بحر معانی و درر اسرار؛ ۴۹ . ملائکه، در کسوت طیر ابابیل، اصحاب فیل را، {/«کعصف ماکول»/} گردانیدند و بیت اللّه، محروس و محفوظ و مصون ماند؛ ۵۰ . محمد(ص)، همچنانکه از روی باطن، معنی بود در ملائکه، از روی ظاهر، معنی است در همه خلایق؛ ۵۱ . «الف»، مرکّب از سه نقطه است و آن، اشاره است به سمع و بصر و علم؛ ۵۲ . انبیا، خلق را از دنیا به عقبی میخوانند و اولیا، از عقبی به مولی.
«المصباح فی التصوف»، به زبان عربی، اثر سعد الدین حمویه است که در تاویل دقایق و معارف عرفانی نگاشته شده است.
کتاب، در مجموع، شامل ۵۲ مصباح است.
گزارش محتوا
پاره ای از مطالب کتاب: ۱ . نقطه، بر سه گونه است: اسودیه، بیاضیّه و احمریّه. اسودیّه، اشاره به ذات است و بیاضیه، به صفات و احمریّه، به خلق؛ ۲ . حروف، دارای تحوّلات مختلفی است؛ ۳ . همه حروف از الف پیدا شدند و الف، در همه حروف، موجود است و حروف، همه، مَظْهر الف هستند و او مُظْهر همه. الف، سرّ استقامت در کلّ اشیاء است؛ ۴ . «خای» خضر، اشاره است به خط استواء که آن را قول نباشد و«ظاء»، اشاره است به ضبط کل اشیای مختلفه و«راء»، اشاره است به ربط کل امور؛ ۵ . چون خضر به حقیقت مواصلت رسیده، لذا از تعینات جهات بیرون رفته است؛ ۶ . «طای» طین، اشاره است به طلوع و«نون»، به نزول و«یاء»، به یقین که واقع است میان طلوع و نزول؛ ۷ . «قاف» قلم، اشاره است به قلم و«لام»، به لوح و«میم»، به ملکوت صفات؛ ۸ . «یای» یقین، اشاره است به حی و«قاف»، به قیّوم و«یای» آخرین، به ینبوع حکمت و«نون»، به نبوت؛ ۹ . «الف» اللّه، اشاره است به ابتدای کلّ اشیاء و«هاء»، به انتهای کل اشیاء و«لام»، اشاره است به جلال؛ ۱۰ . هیچ حجابی در راه خداوند سبحان، ماورای هوا نیست و در ملک خدا، هیچ کسی و هیچ چیزی با خدا جز هوا مقابله نکرده است؛ ۱۱ . حور عکس روح است؛ ۱۲ . شجر طوبی، عالم عقل اکبر است که ثمرهی آن علم است و فهم و فضیلت؛ ۱۳ . نقطه، دو است: صغری و کبری؛ صغری، واسطه وجود انسانی شد و کبری، واسطهی وجود اعیان گشت؛ ۱۴ . فساد دل، از پر خوردن است و صلاح آن، از کم خوردن و آهسته خوردن است؛ ۱۵ . روح، صورت استوای رحمان است و محلّ تمییز صفات خدا در انسان است و دارای هفت مرتبه است که عبارتند از: روح قدس، روح امین، روح اللّه، روح امر، روح تایید، روح ملکی، روح قایم؛ ۱۶ . عقل، دارای ده مرتبه است و آن، عقل است و لبّ و نُهیَه و حجر و حصاه و معقول و عقل قامع و عقل مرآتی و عقل فانی؛ ۱۷ . نفس، صورت فوقیّت خدا و مرتبهی دوم ذات است، چنانکه روح، صورت استوا است و عقل، صورت احاطت و قلب، صورت تجمع همه؛ ۱۸ . ایمان، در دل، بر چهار رکن صدق، اخلاص، توکلّ و رضا نهاده شده است، همانطوریکه اسلام، بر چهار رکن حج و زکات و صوم و صلات نهاده شده است؛ ۱۹ . در هر یک از عبادات، سرّی نهفته است؛ مثلا وقتی انسان روزه میگیرد، عنصر ناری او ظاهر میشود و یکی از حملهی عرش، به نام جبرئیل بر او نازل شده و او قلب وی میشود؛ ۲۰ . هر گاه حجاب کبر و حسد و حرص و امل برخیزد، نواظر پدید میآید و در نواظر، ملک فردیّت و وحدت و صمدیّت و تنزیه و تقدیس ظاهر میشود؛ ۲۱ . شمس، صورت عقل اکبر است؛ ۲۲ . محمد و احمد دو اسمند به یک مسمّی ظاهر گشتهاند، در اول زمان، به اسم محمّدی پیدا گشت و مردم را از دنیا به عقبی دعوت کرد و در آخر زمان، به اسم احمدی پیدا شده و مردم را از عقبی به مولی دعوت مینماید؛ ۲۳ . خاتم انبیا و خاتم اولیا، از یک صنعند و منشاشان یکی است؛ ۲۴ . چشم ابلیس، جسم آدم دید، نه جوهر آدم. او، مغرور به نفس خود و مسرور به طاعت بیجان خود بود، لذا از مقام قرب محروم گشت؛ ۲۵ . معنی لعنت، بُعْد باشد و بُعْد، آن است که چشم او جسم را بیند و از دیدن جان محروم باشد؛ ۲۶ . حقیقت عدم، عدم ادراک است وگرنه، همه، وجود است و عدم، خود نیست و«نیست» را چگونه وجود باشد؛ ۲۶ . شیخ را شمال، همچون یمین است و تحت، همچون فوق؛ ۲۷ . سرمد بحر وحدت، دائما در تلاطم است و موج برمیآورد و از هر موجی، فوجی پیدا میشود؛ ۲۸ . رحمت عام، ریح است و ماء و نار و تراب و شامل ظواهر همه اشیاست و باطن این چهار عنصر، چهار جوهرند که آنها واسطهی مدار و قرار حقیقت انسانی هستند؛ ۲۹ . ذات، مرتبهی دوم وجود است، چنانکه نفس، مرتبهی دوم ذات است و به اشکال علویات و سفلیات، شکل گرفته است؛ ۳۰ . سالک راه حقّ، چون قصد خانهی حقیقی کند، باید روی به حقیقت حجاز کند و پشت بر عالم مجاز آورد و به سخن هر دلیلی علیل ذلیل در چاه نرود؛ ۳۱ . شب قدر بسیط روز سرّ وحدت است بر شب کثرت و شب کثرت صورت تفرقه جمعیّت و وحدت است؛ ۳۲ . در عالم انسان، شب و روز، عبارت است از خفاء و ظهور و ظلمت و نور و تفصیل و اجمال و علم و جهل؛ ۳۳ . منصوب، حامل قرآن است، چنانکه محبوب، حامل فرقان است؛ آنچه متصل است به روح نبی، آن را قرآن و آنچه به روح ولی مربوط است، فرقان خوانند؛ ۳۴ . چون ساعت قیامت فرامیرسد، مردهدلان از بوی جان جانها زنده شوند و سر از خاک طبیعت برآورند و اراضی نفوس، در حرکت آید و هر چه دارد از کنوز معارف و معانی، همه از غیب جنان به شهادت لسان آورد؛ ۳۵ . همهی موجودات در غیب غیوب علم قدیم، موجود بودند؛ ۳۶ . آن ملکی که زمین را برداشته است، عبارت است از قوّت قدیمهی ازلی؛ ۳۷ . ملک، عبارت است از نفس نبوّت در عین و بنای عظیم هم اوست و از روی حروف«میم» ملک، مکتوب است و مراد و«لام»، لوح معاد و«کاف»، کنه کلام ربّ عباد؛ ۳۸ . حجر، نام عقل اکبر است و«حای» آن، به حیات و«جیم»، به تجلیهی سبحانی و«راء»، به ربّ الارباب اشاره است؛ ۳۹ . آنکه قایمه عرش بر ثری است، عرش معدن علم حقّ است و اشارت است به علم روحی و شهادت؛ ۴۰ . شین«شجر»، اشاره است به شهادت و«جیم»، به جنّت جمال وجه و«راء»، به رضوان اکبر و«سه نقطهی شین»، اشاره است به روح اللّه و روح القدس و روح الامین؛ ۴۱ . قوّت، چیزی را از عدم بیرون آورده و آن را جسمانی میکند و میراند تا منتهای بَدْو؛ ۴۲ . حقیقت عصا، علم مطلق است؛ ۴۳ . عدل، آن است که علم را آیینهی جمال جلال باکمال سازی تا محل عکس نفس لاهوت باشد؛ ۴۴ . کلام، در مقام تلوین است و رویت، در مقام تمکین؛ ۴۵ . بدان که منکر و نکیر که در قبر قالب انسان در سوالند و جواب، سوال، صورت منکر است و نکیر و جواب، صورت مبشر است و بشیر؛ ۴۶ . روح، سه حرف است: «را» است و«واو» و«حا»؛ «حا»، تقدیر حقیقت اوست در حروف و الواح، «را»، تقدیر رجوع اوست از خلق به حق در رسل و ملایکه و انبیا و«واو»، تقدیر وجود است در وجود ولایت؛ ۴۷ . عقل، از روی ترکیب حروف، اشاره است به عقل و قدرت و ارادت و همچنین اشاره است به عدل و قول و فعل؛ ۴۸ . «قاف» قلب، قوّت است و قدرت و قرار، «لام» آن، لقاء و لبّ و حول و«بای» آن، برّ است و بار و بحر معانی و درر اسرار؛ ۴۹ . ملائکه، در کسوت طیر ابابیل، اصحاب فیل را، {/«کعصف ماکول»/} گردانیدند و بیت اللّه، محروس و محفوظ و مصون ماند؛ ۵۰ . محمد(ص)، همچنانکه از روی باطن، معنی بود در ملائکه، از روی ظاهر، معنی است در همه خلایق؛ ۵۱ . «الف»، مرکّب از سه نقطه است و آن، اشاره است به سمع و بصر و علم؛ ۵۲ . انبیا، خلق را از دنیا به عقبی میخوانند و اولیا، از عقبی به مولی.
آپلود شده توسط:
khar tu khar
1392/06/11
دیدگاههای کتاب الکترونیکی المصباح فی التصوف
شیخ محمّد بن المؤید بن حمویه (586-650 هـ ق) از مشایخ صوفیه و از اصحاب شیخ نجم الدّین کبری است که نقش زیادی در ترویج طریقهی کبرویّه داشته و شاگردانی تربیت کرده که عزیزالدّین نسفی از آن جمله است.
حمویّه با نامبرداران روزگارش از جمله ابن عربی، صدرالدّین قونوی، ابوحفض سهروردی و محمد بلخی مجالست و مصاحبت داشته، و در تصانیفش، به خلاف شاگردش نسفی؛ سخنان مرموز و کلمات مشکل بسیارست، و به قول محمد معصوم شیرازی، نویسندهی طرائق الحقایق "تا دیدهی بصیرت به نور کشف منفتح نشود، ادراک آن معتذر است".
کتاب حاضر از آثار معروف حروفیه نیز بشمار میآید.
حمویه طبع شعرسرایی نیز داشته و به فارسی و تازی شعر میسروده است.
از اوست:
گر با غم عشق سازگار آید دل،
بر مرکب آرزو سوار آید دل.
گر دل نَبُوَد کجا وطن سازد عشق؟
ور عشق نباشد به چه کار آید دل؟
سپاس از آپلود کنندهی گرامی