یادداشتهایی برای یاسی
نویسنده:
محسن قهاری
امتیاز دهید
پویا و یاسی دو هم بازی اند که در کودکیهای خود به یکدیگر علاقه ای خاص دارند. این دو در یک رویداد خارج از تصور از یکدیگر جدا می افتند. سالها بعد پویا همه چیز را باز گو میکند.
قالب داستان " رمان-شعر " میباشد با وزنی که بیشتر آن سمت رمان است.
لازم به توضیح است که این رمان تا مرز نشر کاغذی نیز پیش رفت که به دلایلی وسیع و نا گفته از انتشار آن منصرف شدم.
بیشتر
قالب داستان " رمان-شعر " میباشد با وزنی که بیشتر آن سمت رمان است.
لازم به توضیح است که این رمان تا مرز نشر کاغذی نیز پیش رفت که به دلایلی وسیع و نا گفته از انتشار آن منصرف شدم.
آپلود شده توسط:
mohsen ghahari
1392/02/21
دیدگاههای کتاب الکترونیکی یادداشتهایی برای یاسی
از اینکه این شعر زیبا رو برای کتاب یادداشتهایی برای یاسی سرودی بینهایت سپاسگذارم. این نه فقط برای کتابم بلکه برای حضور عزیزی چون توست ....
ممنون از لطفی که دارید شعر بسیار زیبایی بود و مسلما از دل برآمده و بر دل نشسته:-)
آرزوی موفقیت برای شما و تمامی شاعران کتابناکی...
به سرم زد که تو را از سر خود باز کنم
سخنی تازه به دیوان دل آغاز کنم
به تو گویم که برو سوی سر و یار دگر
کوله بار غم خود را بده غمخوار دگر
به سرم زد که بچینم گلی از ناز دگر
بال و پر باز کنم در پر پرواز دگر
راه بر تو بزنم پای کشم سوی گریز
غوره ای بودم و اندیشه ی خامی مویز
شب شد و غربت و تنهایی و فکر تو عزیز
همه اجزای وجودم ز تبت بود مریض
قرص خوردم که بخوابم ز غم اندیشه ی تو
ولی انگار غم افزایی من پیشه ی تو
خواب دیدم که تویی یاسک پیچیده به تن
و منم غربت تنهای خزه بسته وطن
دیدم انگار تویی در من من ریشه زده
دزد انگار بر این قافله اندیشه زده
دل سنگت به دلم سنگ غم شیشه زده
ستمت ریشه ی احساس مرا تیشه زده
چیزی از خاطره بر روی دلم چنگ شده
نفسم سوخته و سینه ی من تنگ شده
گفتم این بار بگویم سخنی تازه و نو
باز گردم و کنم خانه در آن کوچه ی تو
دیدم آن کوچه خیابان شده و عرض عبور
ولی افسوس نبودی تو به اندام حضور
به سرم زد که شوم شوق تمنای پرش
ز سر بام و یا تیغ و رگ و دست برش
حیفم آمد که بمیرم و نبینم دگرت
به گه خواب و خیالم سایبان نگهت
بی تو بیداری من قاتل کابوس شبم
بی تو خوابم شده آتش ز بیداد تبم
قلندر
کوچه لبریز شد از شروه ی دلتنگی باد باغ سرریز شد از حوصله ای پاییزی
چه قدر زرد بمانم چه قدر؟ای همه سبز از تو و چشم تو دارم گله ای پاییزی
چه کس انداخته عمری است میان من و تو فصل در فصل خزان فاصله ای پاییزی
باز در کوچه کسی نیست بجز کولی باد خش خش برگ خزان ولوله ای پاییزی
...*
اومدم نظرم رو بنویسم،بعد نظر شما رو خوندم و متوجه شدم که خیلی شبیه چیزیه که من میخوام بگم.با خودم گفتم کامنت تکراری نشه پس همون بگم با برداشت شما از این کتاب موافقم کافیه[/quote]
" بهمن "عزیز و " j " گرانقدر. ممنون از لطفتون . بله شاید این کتاب از اولین کتابها در قالب رمان-شعر باشه. زبانی که بشدت به موضوع میاد و همچنانکه قبلا هدی گرامی فرمودند اگر نوع زبان فرق میکرد شاید برای بیان این داستان راه دیگری وجود نمیداشت. درهر صورت از هر دو شما سپاسگذارم...
اومدم نظرم رو بنویسم،بعد نظر شما رو خوندم و متوجه شدم که خیلی شبیه چیزیه که من میخوام بگم.با خودم گفتم کامنت تکراری نشه پس همون بگم با برداشت شما از این کتاب موافقم کافیه:-):D
اینکه شما تمام نظرات راجع به کتاب را پاسخگو هستید برایم ارزشمند است.
امید که دیگر کتابهایتان را نیز بخوانم.
احساس لطیف وشاعرانه ی شما قابل ستایش است.
شاد وسربلند باشید...:-)
دوست عزیزم. ضمن سپاس از لطفت باید بگم دفاتری دارم که اگه وقت بشه میتونم از توشون سپیدها ، ترانه ها ،نیمایی ها و یا غزل هایی بیرون بکشم و به دوستانم تقدیم کنم.و با اطمینان میگم که لذت خواهند برد.
اما دریغ از زمان به خود اندیشیدن!!
نمیدونم شاید هم کسی به من زمانی هدیه کرد که برای خودم باشـــــــــــــــــــــم....
راستی کسی نمیخواد به من زمان هدیه بده؟ محتاجم...
زمان ثانیه ای 1.000.000 تومن میفروشم کی میخواد؟؟؟!!!؛)[/quote]
آقا/ خانم ماهور گرانقدر.*
از اینکه نسبت به این کتاب اینقدر لطف دارید بسیار سپاسگذارم. البته شما از اولین کسانی بودید که نظر خود را نوشتید و بسیار خوشحالم کردید..... ممنون از اینکه وقت گرانبهای خود را برای نوشتن شعر ها و متنهایی ادبی در پای این رمان میگذارید که البته نشان ار احساس والای شما و نازک خیالی و حس لطیف شماست. 8-)
و باز سپاس از فروش وقت عزیز شما که البته آنقدر گرانبهاست که خرید، که هیچ حتی اجاره یا رهن و اجاره اش نیز در توان من نیست:D :((
امید اینکه برای داستانهای بعدیم بتوانم نظر و احساس شما را همراه داشته باشم... بی اندازه از لطفتان مسرورم.....:x:x
*
شاد باشیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد...;-)