یادداشتهایی برای یاسی
نویسنده:
محسن قهاری
امتیاز دهید
پویا و یاسی دو هم بازی اند که در کودکیهای خود به یکدیگر علاقه ای خاص دارند. این دو در یک رویداد خارج از تصور از یکدیگر جدا می افتند. سالها بعد پویا همه چیز را باز گو میکند.
قالب داستان " رمان-شعر " میباشد با وزنی که بیشتر آن سمت رمان است.
لازم به توضیح است که این رمان تا مرز نشر کاغذی نیز پیش رفت که به دلایلی وسیع و نا گفته از انتشار آن منصرف شدم.
بیشتر
قالب داستان " رمان-شعر " میباشد با وزنی که بیشتر آن سمت رمان است.
لازم به توضیح است که این رمان تا مرز نشر کاغذی نیز پیش رفت که به دلایلی وسیع و نا گفته از انتشار آن منصرف شدم.
آپلود شده توسط:
mohsen ghahari
1392/02/21
دیدگاههای کتاب الکترونیکی یادداشتهایی برای یاسی
عشق یعنی مهر بی چون و چرا ؛ عشق یعنی کوشش بی ادعا
عشق یعنی مهر بی اما و اگر ؛ عشق یعنی رفتن با پای سر عشق یعنی
دل تپیدن بهر دوست ؛ عشق یعنی جان من قربان اوست عشق یعنی
خواندن از چشمان او ؛ حرفهای دل بدون گفتگو***
من به شخصه کاری انجام ندادم، راستش بسیار دوست دارم کتاب شما مکانی شود برای بروز احساساتی عمیق به نام "عشق":x
عشقی ناب و خالص که سراسر شور و شوق است و زیبایی
امیدوارم همه ی دوستان عزیزم به یاسیِ خود برسند ...:-)
با آرزوی زندگی شاد برای همه....
چگونه میتوانم قدردان اینهمه مهرتان باشم
ماهور، ملودی و قلندر عزیز
ارادت و ادبم را بپذیرید.:x
مهرتان پایدار....;-)
می خواهم گم شوم!
می خواهم دنبالم بگردی.
می خواهم اگر چشم گذاشتی! گریه ام را ندیده باشی!
کدامین پیچ کوچه جای چشم گذاری ما می شود؟!
کدامین پشت درخت ما را پناه می دهد.
کدامین جای امن پناه ما خواهد بود؟!
من با اولین« سیب » تو خواهم آمد!
کجایی؟!...
مرا در غمستان چشمانت راه بده!
آنجایی که کسی جز من تحمل ماندن و عاشق شدن را ندارد!
مرا در نگارستان چشمانت جای بده!
آنجایی که کسی جز من نمی تواند،بنشیند وتو که آینه
تمام نمای منی را ببیند!
...
مرا در من جای بده!
8-)8-)8-):x
فوق العاده بود،من از تک تک کلماتش لذت بردم
احساسات زیبایی بود که به زیبایی به رشته تحریر در آمده بودند
موفق باشین;-)
برای محض حرف زدنت
و برای تکیه کلامهایت
که نمی دانستی
فقط کلام تو نبود
من هم به آنها ...
تکیه داده بودم!
یاسی من هست برادر ، هرچند که مرا بخشید با اینکه از لج من خودش را سیاه بخت کرد ولی مرا دیگر تعهدیست و بنیان اخلاقی ای که فرصت جبران نگذاشته و فقط شرم وجدان است که با دیدارش هر از گاه تازه میشود تا روز لبیک به حق .
............
یعنی این کارو با من پیرمرد کردی محسن جان و هیچ اتفاقی اتفاقی نیست از جمله خواندن کتابت پس از شبی جهنمی !!!![/quote]
خجالت زده ام قلندر... خجالت زده در برابر کسی که مینویسد و دم بر نمی آورد... و امیدوارم ... امیدوار به اینکه یاسی ات باز گردد...
- چطوری دخترخاله ؟
- خوبم ، مرسی ، ولی تو هنوز آن غم پنهان را در ته چشم داری ...
هرگز نگفتتمت چقدر دوستت داشتم . امروز که میبینمت ،شکست خورده اما هنوز هم وحشی و سرپا و مستقل ،با آن گردن افراشته ، شرمم می آید از شکست خویش گفتن و کشیدن بار تا ته راه از سر اجبار نجابتی که همیشه آن را ستایش میکردی... و آرزویی برای پس از مرگ و بودن با همی که دست های پنهان حسد رگ حیاتش را فصد کرد ...
یعنی این کارو با من پیرمرد کردی محسن جان و هیچ اتفاقی اتفاقی نیست از جمله خواندن کتابت پس از شبی جهنمی !!!!