رسته‌ها
یادداشتهایی برای یاسی
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 64 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 64 رای
پویا و یاسی دو هم بازی اند که در کودکیهای خود به یکدیگر علاقه ای خاص دارند. این دو در یک رویداد خارج از تصور از یکدیگر جدا می افتند. سالها بعد پویا همه چیز را باز گو میکند.
قالب داستان " رمان-شعر " میباشد با وزنی که بیشتر آن سمت رمان است.
لازم به توضیح است که این رمان تا مرز نشر کاغذی نیز پیش رفت که به دلایلی وسیع و نا گفته از انتشار آن منصرف شدم.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
126
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
mohsen ghahari
mohsen ghahari
1392/02/21

کتاب‌های مرتبط

ماه قلب من
ماه قلب من
5 امتیاز
از 1 رای
سه تفنگدار - جلد ۸
سه تفنگدار - جلد ۸
4.6 امتیاز
از 31 رای
عشق اونیونگ
عشق اونیونگ
4.2 امتیاز
از 6 رای
آنابل
آنابل
4.4 امتیاز
از 24 رای
پرنده پر شکسته
پرنده پر شکسته
4.6 امتیاز
از 7 رای
Under the Greenwood Tree
Under the Greenwood Tree
5 امتیاز
از 4 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی یادداشتهایی برای یاسی

تعداد دیدگاه‌ها:
176
ای که می پرسی نشان عشق چیست ؛ عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق یعنی مهر بی چون و چرا ؛ عشق یعنی کوشش بی ادعا
عشق یعنی مهر بی اما و اگر ؛ عشق یعنی رفتن با پای سر عشق یعنی
دل تپیدن بهر دوست ؛ عشق یعنی جان من قربان اوست عشق یعنی
خواندن از چشمان او ؛ حرفهای دل بدون گفتگو***
سهم من از دوری تو چیزی جز دلتنگی به اندازه دریاها ،نگاهی تاریک همچون شب های بدون مهتاب و لحظه هایی که ثانیه به ثانیه میگذرند نیست .پس ای دوست بشنو صدای دلتنگی مرا ...*
دوست عزیز جناب قهاری...
من به شخصه کاری انجام ندادم، راستش بسیار دوست دارم کتاب شما مکانی شود برای بروز احساساتی عمیق به نام "عشق":x
عشقی ناب و خالص که سراسر شور و شوق است و زیبایی
امیدوارم همه ی دوستان عزیزم به یاسیِ خود برسند ...:-)
با آرزوی زندگی شاد برای همه....
دوستان عزیزم
چگونه میتوانم قدردان اینهمه مهرتان باشم
ماهور، ملودی و قلندر عزیز
ارادت و ادبم را بپذیرید.:x
مهرتان پایدار....;-)
کدامین جای امن پناه ما خواهد بود؟!
می خواهم گم شوم!
می خواهم دنبالم بگردی.
می خواهم اگر چشم گذاشتی! گریه ام را ندیده باشی!
کدامین پیچ کوچه جای چشم گذاری ما می شود؟!
کدامین پشت درخت ما را پناه می دهد.
کدامین جای امن پناه ما خواهد بود؟!
من با اولین« سیب » تو خواهم آمد!
کجایی؟!...
مرا در غمستان چشمانت راه بده!
آنجایی که کسی جز من تحمل ماندن و عاشق شدن را ندارد!
مرا در نگارستان چشمانت جای بده!
آنجایی که کسی جز من نمی تواند،بنشیند وتو که آینه
تمام نمای منی را ببیند!
...
مرا در من جای بده!
8-)8-)8-):x
فوق العاده بود،من از تک تک کلماتش لذت بردم
احساسات زیبایی بود که به زیبایی به رشته تحریر در آمده بودند
موفق باشین;-)
هنوز هم دلم تنگ می شود
برای محض حرف زدنت
و برای تکیه کلامهایت
که نمی دانستی
فقط کلام تو نبود
من هم به آنها ...
تکیه داده بودم!
چه زیباست بخاطر تو زیستن وبرای تو ماندن وبه پای تو سوختن وچه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن برای تو گریستن وبه عشق ودنیای تو نرسیدن ای کاش میدانستی بدون تو وبه دور از دستهای مهربانت زندگی چه ناشکیباست....
دشمنت خجالت زده باشد برادرم . من اعتقادات مذهبی دارم ولی امل نیستم . ازین رو دلم میخواهد که به بهانه ی کتاب زیبای شما به جوان تر ها نصیحتی بکنم : هرگز از گفتن " دوستت دارم " به کسی که با بودنش در ژرفای دلتان احساس امنیت و اعتماد و شوق میکنید پروا نکنید . پیش از آنکه فرصت از دست شود بگویید ... قلندر چنین نکرد و فرصت گذشت .
یاسی من هست برادر ، هرچند که مرا بخشید با اینکه از لج من خودش را سیاه بخت کرد ولی مرا دیگر تعهدیست و بنیان اخلاقی ای که فرصت جبران نگذاشته و فقط شرم وجدان است که با دیدارش هر از گاه تازه میشود تا روز لبیک به حق .
[quote='sagaro']
............
یعنی این کارو با من پیرمرد کردی محسن جان و هیچ اتفاقی اتفاقی نیست از جمله خواندن کتابت پس از شبی جهنمی !!!![/quote]
خجالت زده ام قلندر... خجالت زده در برابر کسی که مینویسد و دم بر نمی آورد... و امیدوارم ... امیدوار به اینکه یاسی ات باز گردد...
تمام این سال ها را نوشتم فقط برای دلی که آویزان بود بین شرم و نجابتی که فرمان به فراموشی و آتشی که زیر خاکستر نگران یک پف بود و دیشب دیدمت در مجلسی بیادبود عزیز مشترکمان ، سیاه پوشیده بودی و هنوز ترکه ای با آن جنگل انبوه سبز دیدگانت ، دست دادیم و هنوز هم قطار میکردی واگن " جان " را بر لکوموتیو نامم به احوال پرسی . و وداعمان ؛ از پله ها که بالا آمدی من بودم و سیگاری لای انگشت و بهتی بر اندام تنی که تماما چشم بود .
- چطوری دخترخاله ؟
- خوبم ، مرسی ، ولی تو هنوز آن غم پنهان را در ته چشم داری ...
هرگز نگفتتمت چقدر دوستت داشتم . امروز که میبینمت ،شکست خورده اما هنوز هم وحشی و سرپا و مستقل ،با آن گردن افراشته ، شرمم می آید از شکست خویش گفتن و کشیدن بار تا ته راه از سر اجبار نجابتی که همیشه آن را ستایش میکردی... و آرزویی برای پس از مرگ و بودن با همی که دست های پنهان حسد رگ حیاتش را فصد کرد ...
یعنی این کارو با من پیرمرد کردی محسن جان و هیچ اتفاقی اتفاقی نیست از جمله خواندن کتابت پس از شبی جهنمی !!!!
یادداشتهایی برای یاسی
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک