اوصاف پارسایان
نویسنده:
عبدالکریم سروش
امتیاز دهید
.
کتاب اوصاف پارسایان از اخلاقی ترین و لطیف ترین کتب عبدالکریم سروش است،که مجموعه درس گفتارهای او درباره خطبه متقین،از نهج البلاغه امیرالمومنین می باشد.
کسانی که این خطبه را خوانده اند،می دانند که این سخنرانی علی،از اعجاب آورترین سخنرانی هاست که علاوه بر بلاغت ظاهری،سراسر معنی و مفهوم است.
دکتر سروش که خود احاطه ی خوبی بر ادبیات عرفانی و علوم جدید دارد،وقتی به تفسیر این خطبه نیز دست می زند،تنها یک تفسیر خشک و خالی ارائه نمی دهد بلکه کتابی پر از نکته های سیاسی،اخلاقی،عرفانی،اجتماعی و فلسفی به مخاطب خود می دهد،و همین امر از این اثر،کتابی بی بدیل ساخته است،که خواندنش روح نواز است و مانوس شدن با آن روح را جلا می بخشد.
مضاف بر اینکه با توجه به احاطه اش بر ادبیات عرفانی مخصوصا مولانا،در جای جای این اثر به شرح ابیات مولانا نیز می پردازد. و گنجینه ای از اشعار و احادیث معنوی را به مخاطب خویش عرضه می کند،که کتاب را بیش از پیش دلنشین کرده است.
سروش خود در مقدمه درباره کتاب چنین می نویسد :
هنوز نوجوان بودم که با دو منبع مهم اخلاق اسلامى و سلوک عملى آشنایى یافتم: نخست کتاب جامع السعادات ملامهدى نراقى و دیگرى کتاب المراقبات فى اعمال السنه، از میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى. بخشى از کتاب جامعالسعادات را به درس، نزدیک روحانى بزرگوار آموختم و بقیه را خود در مطالعه گرفتم. ولى کتاب المراقبات را نه تنها خواندم، که بلعیدم و هنوز هم وقتى بدان کتاب روحبخش مىنگرم، آمیزهاى از وجد و هیبت مرا فرامىگیرد و بر آفرینندهى آن اثر شریف آفرین مىکنم که حدیث شورانگیز بیم و امید را با چنان درخشندگى و دلشکافى در آن به ودیعت نهاده است.
شاید اگر این دو کتاب، متوالیا، به چنگ من نمىافتادند، من هیچگاه به تفاوت عظیم آن دو، تفطن نمىیافتم و عبوسى و سردى مکتوبات عالمان اخلاق، در قبال طراوت و حلاوت گفتار سالکان طریق، بر من چنین جلوه نمىنمود. آشنایى بیشتر با آثار بزرگانى چون امام ابوحامد غزالى و مولانا جلالالدین بلخى و على بن مسکویه رازى و خواجه نصیر طوسى و ملا احمد نراقى، بر آن درک نخستین صحه نهاد و بر من آشکارتر گردید که علم اخلاق اسلامى علىرغم ظاهر تدوین یافتهاش، چراست که چنین بىخاصیت و عقیم مانده است و با همهى عمق و عرضش گاه به اندازهى نیم بیت از مثنوى یا بوستان سعدى تاثیر نمىبخشد.
ردایى از شرعیت و اسلامیت که عالمان مسلمان بر اندام اخلاق دنیازدهى یونانى افکندند، هیچگاه نتوانست آن را چنان قداست و فضیلتى ببخشد، که از مومنان دلربایى کند و لذا همچنان در نهانخانهى مصطلحات و انقسامات عبوس فلسفه محبوس ماند و جامهى جان هیچ تردامنى را به آب طهارت نشست و کام دل هیچ سالکى را به حلاوت فضیلت شیرین نکرد.
ناقلان حکمت عملى یونانیان و اسلام اندودکنندگان آن، پرچمداران اخلاق اسلامى نبودند. این منصب ارجمند از آن پارسایان و عارفانى چون غزالى و مولوى بود که قلبى خاشع و روحى عاشق داشتند و در حلقهى ولایت اولیاى الهى درآمده بودند و انبان ضمیر را از اشارات و بشارات رسولان خدا آکنده بودند و مخافت از حق را راس حکمت و حب دنیا را اعظم خطایا مىدیدند و این کجا و اخلاق یونانى (و حکمت عملى یونانزدهى برخى از مسلمانان) کجا که آداب افراد متوسط جامعهى مشرک و دنیازدهى آتن و رم بود و کمترین رایحهى قدسیت و ولایتى از آن استشمام نمىشد و با روانشناسى فرسودهى پیشینیان و ارزشهاى مدنى آنان، درآمیخته بود.
بىهیچ تردیدى دانستم که اخلاق اسلامى را از طهاره الاعراق ابنمسکویه و اخلاق ناصرى خواجه نصیر طوسى (که آداب میگسارى را نیز دربردارد) خواستن، آب در هاون کوفتن و باد به غربال پیمودن است. آب را باید از سرچشمهها برداشت و این سرچشمهها جز ارشادات و تعلیمات پیشوایان دین نیست. کلمات پیامبر (ص) و خطبههاى نهجالبلاغه و دعاهاى صحیفهى کاملهى سجادیه، منبع فوار فضایل خداپسند اسلاماند و براى تدوین علم اخلاق اسلامى باید از آنها مدد جست.
مفاهیمى چون توکل و تقوا و توبه و شکر، که از ارکان اخلاق دینىاند و مطلقا در اخلاق غیردینى، سمتى و محلى ندارند، باید با تعمق در آیات الهى و روایات دینى کشف و تبیین گردند و براى برپا کردن بناى اخلاق دینى به کار گرفته شوند.
بىسبب نبود که وقتى غزالى در قرن پنجم هجرى به احیاء علومالدین همت گماشت، مهمترین علم را که علم اخلاق باشد، حیات مجدد بخشید و فلسفه و فقه و کلام را در پاى آن قربانى کرد. او نیک دریافته بود که نه علم اخلاق مسلمانان اسلامى است و نه خلقیات و افعالشان. در کلام طعن زد و بر فقه خرده گرفت که چرا چندین فربه شدهاند و دلربایى مىکنند تا اخلاق را از رونق بیفکنند. سلوک زاهدانهى وى را مولانا جلالالدین با سلوک عاشقانهى خود تکمیل کرد و دست زاهد با ترس را در دست عاشق دلیر نهاد تا وى را همپاى برق و هوا کند و از کندى و ماندگى برهاند :
ترس مویى نیست اندر پیش عشق .. . .. جمله قرباناند اندر کیش عشق[/
زاهد با ترس مىتازد به پا .. . .. عاشقان پرانتر از برق و هوا
(مثنوى، دفتر پنجم، ابیات 2184 و 2192)
لکن این دو بزرگ، خود از سبوکشان و جرعه نوشان بزم امامالمتقین و سلطانالبشر، رسول خدا بودند که یکجا درس تقوا و مخافت و زهد و محبت را مىآموخت و پیروان را به منجیات ترغیب مىکرد و از مهلکات تحذیر مىفرمود و خیالاندیشگان را به مقصد یقین روانه مىکرد. بگذریم از جلالالدین بلخى که با على (ع) هم در سر سر، نسبتى داشت و خاک وجود خود را به آب بادهى وى گل مىکرد.
همین تاملات بود که موجب گزیدن خطبهى متقین و تبیین اوصاف پارسایان گردید. على (ع) که خود سر حلقهى پارسایان بود و در سلوک و تقرب، به مرتبهى ارجمند ولایت نایل آمده بود و آموزگار بزرگ جهاد اصغر و اکبر و پردهدار حرم ستر خدا بود، بهتر از هر کس دیگر شایستگى داشت که مفسر کلام بارى باشد و معنى تقوا را که جامع جمیع فضایل و سر کرامت نزد حق است، باز نماید و از اوصاف پارسایان که بندگان بختیار خداوندند، پرده بردارد و با این رازگشایى و پردهبردارى، معماران عرصهى دانش را مدد دهد تا به بناى علم اخلاق اسلامى توفیق یابند.
و اینک خداى پارسایان را بر اتمام این خدمت اندک سپاس مىگزارم و از سویداى دل، او را مىخوانم که خدمتگزاران این عرصهى برکتخیز را از دولت اکرام خویش بىنصیب نگذارد. انه ولى النعم.
عبدالکریم سروش
بیشتر
کتاب اوصاف پارسایان از اخلاقی ترین و لطیف ترین کتب عبدالکریم سروش است،که مجموعه درس گفتارهای او درباره خطبه متقین،از نهج البلاغه امیرالمومنین می باشد.
کسانی که این خطبه را خوانده اند،می دانند که این سخنرانی علی،از اعجاب آورترین سخنرانی هاست که علاوه بر بلاغت ظاهری،سراسر معنی و مفهوم است.
دکتر سروش که خود احاطه ی خوبی بر ادبیات عرفانی و علوم جدید دارد،وقتی به تفسیر این خطبه نیز دست می زند،تنها یک تفسیر خشک و خالی ارائه نمی دهد بلکه کتابی پر از نکته های سیاسی،اخلاقی،عرفانی،اجتماعی و فلسفی به مخاطب خود می دهد،و همین امر از این اثر،کتابی بی بدیل ساخته است،که خواندنش روح نواز است و مانوس شدن با آن روح را جلا می بخشد.
مضاف بر اینکه با توجه به احاطه اش بر ادبیات عرفانی مخصوصا مولانا،در جای جای این اثر به شرح ابیات مولانا نیز می پردازد. و گنجینه ای از اشعار و احادیث معنوی را به مخاطب خویش عرضه می کند،که کتاب را بیش از پیش دلنشین کرده است.
سروش خود در مقدمه درباره کتاب چنین می نویسد :
هنوز نوجوان بودم که با دو منبع مهم اخلاق اسلامى و سلوک عملى آشنایى یافتم: نخست کتاب جامع السعادات ملامهدى نراقى و دیگرى کتاب المراقبات فى اعمال السنه، از میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى. بخشى از کتاب جامعالسعادات را به درس، نزدیک روحانى بزرگوار آموختم و بقیه را خود در مطالعه گرفتم. ولى کتاب المراقبات را نه تنها خواندم، که بلعیدم و هنوز هم وقتى بدان کتاب روحبخش مىنگرم، آمیزهاى از وجد و هیبت مرا فرامىگیرد و بر آفرینندهى آن اثر شریف آفرین مىکنم که حدیث شورانگیز بیم و امید را با چنان درخشندگى و دلشکافى در آن به ودیعت نهاده است.
شاید اگر این دو کتاب، متوالیا، به چنگ من نمىافتادند، من هیچگاه به تفاوت عظیم آن دو، تفطن نمىیافتم و عبوسى و سردى مکتوبات عالمان اخلاق، در قبال طراوت و حلاوت گفتار سالکان طریق، بر من چنین جلوه نمىنمود. آشنایى بیشتر با آثار بزرگانى چون امام ابوحامد غزالى و مولانا جلالالدین بلخى و على بن مسکویه رازى و خواجه نصیر طوسى و ملا احمد نراقى، بر آن درک نخستین صحه نهاد و بر من آشکارتر گردید که علم اخلاق اسلامى علىرغم ظاهر تدوین یافتهاش، چراست که چنین بىخاصیت و عقیم مانده است و با همهى عمق و عرضش گاه به اندازهى نیم بیت از مثنوى یا بوستان سعدى تاثیر نمىبخشد.
ردایى از شرعیت و اسلامیت که عالمان مسلمان بر اندام اخلاق دنیازدهى یونانى افکندند، هیچگاه نتوانست آن را چنان قداست و فضیلتى ببخشد، که از مومنان دلربایى کند و لذا همچنان در نهانخانهى مصطلحات و انقسامات عبوس فلسفه محبوس ماند و جامهى جان هیچ تردامنى را به آب طهارت نشست و کام دل هیچ سالکى را به حلاوت فضیلت شیرین نکرد.
ناقلان حکمت عملى یونانیان و اسلام اندودکنندگان آن، پرچمداران اخلاق اسلامى نبودند. این منصب ارجمند از آن پارسایان و عارفانى چون غزالى و مولوى بود که قلبى خاشع و روحى عاشق داشتند و در حلقهى ولایت اولیاى الهى درآمده بودند و انبان ضمیر را از اشارات و بشارات رسولان خدا آکنده بودند و مخافت از حق را راس حکمت و حب دنیا را اعظم خطایا مىدیدند و این کجا و اخلاق یونانى (و حکمت عملى یونانزدهى برخى از مسلمانان) کجا که آداب افراد متوسط جامعهى مشرک و دنیازدهى آتن و رم بود و کمترین رایحهى قدسیت و ولایتى از آن استشمام نمىشد و با روانشناسى فرسودهى پیشینیان و ارزشهاى مدنى آنان، درآمیخته بود.
بىهیچ تردیدى دانستم که اخلاق اسلامى را از طهاره الاعراق ابنمسکویه و اخلاق ناصرى خواجه نصیر طوسى (که آداب میگسارى را نیز دربردارد) خواستن، آب در هاون کوفتن و باد به غربال پیمودن است. آب را باید از سرچشمهها برداشت و این سرچشمهها جز ارشادات و تعلیمات پیشوایان دین نیست. کلمات پیامبر (ص) و خطبههاى نهجالبلاغه و دعاهاى صحیفهى کاملهى سجادیه، منبع فوار فضایل خداپسند اسلاماند و براى تدوین علم اخلاق اسلامى باید از آنها مدد جست.
مفاهیمى چون توکل و تقوا و توبه و شکر، که از ارکان اخلاق دینىاند و مطلقا در اخلاق غیردینى، سمتى و محلى ندارند، باید با تعمق در آیات الهى و روایات دینى کشف و تبیین گردند و براى برپا کردن بناى اخلاق دینى به کار گرفته شوند.
بىسبب نبود که وقتى غزالى در قرن پنجم هجرى به احیاء علومالدین همت گماشت، مهمترین علم را که علم اخلاق باشد، حیات مجدد بخشید و فلسفه و فقه و کلام را در پاى آن قربانى کرد. او نیک دریافته بود که نه علم اخلاق مسلمانان اسلامى است و نه خلقیات و افعالشان. در کلام طعن زد و بر فقه خرده گرفت که چرا چندین فربه شدهاند و دلربایى مىکنند تا اخلاق را از رونق بیفکنند. سلوک زاهدانهى وى را مولانا جلالالدین با سلوک عاشقانهى خود تکمیل کرد و دست زاهد با ترس را در دست عاشق دلیر نهاد تا وى را همپاى برق و هوا کند و از کندى و ماندگى برهاند :
ترس مویى نیست اندر پیش عشق .. . .. جمله قرباناند اندر کیش عشق[/
زاهد با ترس مىتازد به پا .. . .. عاشقان پرانتر از برق و هوا
(مثنوى، دفتر پنجم، ابیات 2184 و 2192)
لکن این دو بزرگ، خود از سبوکشان و جرعه نوشان بزم امامالمتقین و سلطانالبشر، رسول خدا بودند که یکجا درس تقوا و مخافت و زهد و محبت را مىآموخت و پیروان را به منجیات ترغیب مىکرد و از مهلکات تحذیر مىفرمود و خیالاندیشگان را به مقصد یقین روانه مىکرد. بگذریم از جلالالدین بلخى که با على (ع) هم در سر سر، نسبتى داشت و خاک وجود خود را به آب بادهى وى گل مىکرد.
همین تاملات بود که موجب گزیدن خطبهى متقین و تبیین اوصاف پارسایان گردید. على (ع) که خود سر حلقهى پارسایان بود و در سلوک و تقرب، به مرتبهى ارجمند ولایت نایل آمده بود و آموزگار بزرگ جهاد اصغر و اکبر و پردهدار حرم ستر خدا بود، بهتر از هر کس دیگر شایستگى داشت که مفسر کلام بارى باشد و معنى تقوا را که جامع جمیع فضایل و سر کرامت نزد حق است، باز نماید و از اوصاف پارسایان که بندگان بختیار خداوندند، پرده بردارد و با این رازگشایى و پردهبردارى، معماران عرصهى دانش را مدد دهد تا به بناى علم اخلاق اسلامى توفیق یابند.
و اینک خداى پارسایان را بر اتمام این خدمت اندک سپاس مىگزارم و از سویداى دل، او را مىخوانم که خدمتگزاران این عرصهى برکتخیز را از دولت اکرام خویش بىنصیب نگذارد. انه ولى النعم.
عبدالکریم سروش
آپلود شده توسط:
poorfar
1392/02/19
دیدگاههای کتاب الکترونیکی اوصاف پارسایان
..ولی من بهتون اطمینان میدم انرژی حاصل از این کتاب بیشتر 100 تا سینرژیه....;-)
گرچه دیر ولی من باب اطاعت امر مسعودجان عرض میکنم هر چند نفس قرار دادن ابتدایی نام من کمترین در میان دو قله ی ادب و معرفت و دو دوست گرامی (که نامها حذف شدند!!!) حال دره ای متروک را بخشید ولی از آنجاییکه هر که در او خیری نیست مردن او را به ، سعی میکنم نهر کوچکی در این دره ی حقیر جاری باشد:
داشتم فکر میکردم که چه بنویسم در حضور بزرگان که به لطف دوست و همدل عزیزی چشمم بر سری کامل کیهان فرهنگی افتاد و بد ندیدم از دکتر سروش جوان سال 63 نقل مطلبی باشد:
ما با غرب طرف نیستیم، با غربیان روبروییم.فلسفه غرب برسرما نمی ریزد،فیلسوفان غربی با ما سخن میگویند.
هنر غربی به ما هجوم نیاورده است،هنرمندان دربرابرما هستند.
آنکه درخارج هست غرب نیست.مخلوطی است از اندیشه ها و هنرها وفنون و صنایع و سیاسات و آداب.
وهر کدام از اینهابرای خود حکمی دارد و میتواند مقبول یا نامقبول افتد.
جان سخن ما همین است که غرب به منزله یک واحد وجود ندارد.این کل خبر درپندار پندارسازان یافت نمیشودوآن وحدت، اعتباری بیش نیست.
بلی بلید گزید و خرید ،چه فکر و سیاست وچه تکنیک را،خطرو خوف از گزیده و گزیدن نیست، از
گزینشگر است .کیست که تردید کندکه فکر وحشی است ، و فلسفه بی وطن.و معرفت فراتر از جغرافیا می نشیند و در علم خانقاه و خرابات شرط نیست و فکر فقط با تحدید می شود ؟
دیدم که الحق و الانصاف دغدغه ی عدم شیفتگی به اشخاص و افراد در او همیشگی بوده و ایکاش که خوانندگان و مستمعان این فیلسوف غیر سوفیست و متخلق خودساخته نیز بجای شیفتگی در مطالب ناب وی غور و تفحص نمایند . او به حق به این رسیده که : کمال الدین مکارم الاخلاق و اصولن دین چیست؟ جز نهج و راهی برای دعوت به کمال انسانیت ؟! و فراموش کرده ایم و فراموش شدگان که انسان است اشرف مخلوقات نه برده ی معلومات و مجهولات و مناسک و مذاهب !!!!!
باری پارسایان مورد نظر سروش حقیقت جویانند و تشنگان علم و دانایی .
افسوس من بعنوان یک خواننده و توقعم بعنوان یک هم نوع و هم میهن همیشه این بوده که چرا دکتر سروش کمتر در مقولات تاریخ معاصر و گزیده نویسی و بیان خاطرات و تالمات وارد شده است و نیز حال که پیوسته تر و با شتاب تر به نقد خود و دیگران و گذشته پرداخته ای کاش که به مرور انقلاب فرهنگی در دانشگاه ها نیز قلم میدواند .
ستوده است که پیش از این کتاب با معراج السعاده ملا احمد نراقی و کیمیای سعادت غزالی آشنایی داشت .
در خاتمه از دوست خودساخته و فرهیخته ام مسعود جان کمال تشکر را دارم و از ناظران و مدیران محترم سایت تقاضا دارم لینک کتاب را باز کنند چرا که علاوه بر اینکه این یک اثر گردآوری شده به کوشش جناب پورفر است اصولن نه کتاب های سروش در داخل مدعی حق نشر دارند و نه کسی را رغبت پیگیری پر رنج و زحمت مجوز چاپشان است :D[/b]
جدای از گفت و گو از متن یادآور می شوم روزگاری را که نیک روزگاری بود
به مناسبت روزگار شهادت پیشوای سومین شیعیان،مراسمی در خیابان شیخ هادی،ساختمان تحکیم وحدت برگزار بود.سخنران هم ایشان که به سیاق مالوف از حضرت مولای روم، آن جان تابناک خراسان و بلخ خواند
شاه آن باشد که از خود شه بود
نی به مخزن ها و لشکر شه شو
دیگر به جمله ای اشاره باید از نویسنده - فیلسوف فرانسوی در سال های 60 میلادی،جایی به کلامی از او خواندم که وظیفه ما پارسایی ولو در جهانی بدون خداست.
از داشتن و خواندن این کتاب هم سال هاست که می گذرد دوره ی که قبض و بسط،قصه ارباب معرفت و...
بازهم یَک جهان سپاس گفتن باید دوست و برادر ارجمندم را بایت مهر تابنده ای که بر من داشتند.
در هنگام سرگردانی در کوره راه های ضلالت هر گاه کبوتر شکسته بال و گمگشته دل عطشان آن بحر معنوی می گشت نا خود آگاه جستی بر دیوار اندیشه دکتر می زد تا شاید نشانی از آن دل انگیز جزیره معنوی، که تفرجگاه بی زوال مشتاقان حضرت مولانا است بیابد.
سروش متکلمی است که همانند استادش امام محمد غزالی از هر آنچه دارد(که طیفی است از عرفان و فلسفه و اخلاق و علم اجتماع و ....) برای اثبات آنچه حق می پندارد استفاده می کند و این هنر را به خوبی از استاد بزرگش آموخته است.آنچه من از ایشان یافته ام این است که ایشان نه فیلسوف است(همچنان که خود نیز داعیه آن ندارد) و نه روشنفکر دینی است(که این ترکیب از نامانوسترین و بی جلوه ترین ابداعات زبانی زبان پارسی است).او متکلمی (جنگاوری است) است که در هر دوره از آنچه که به گمانش حق است به دلاوری و با تمام داشته اش دفاع می کند.
بنده علت العلل تمام اندیشه های بحث بر انگیز دو دهه اخیر ایشان را این مطلب می دانم که ایشان به دادن دست ارادت به افراد معتقد نیست.
تمام آن بیراههای صراط های مستقیم(در مقابل "لا نفرق بین احد منهم" و یا "ان الدین عند اللّه الاسلام" ) و تجربه نبوی (در مقابل " ولا ینطق عن الهوی" ) و ذاتی و عرضی دین(در مقابل "إن الذین یکفرون بالله ورسله ویریدون أن یفرقوا بین الله ورسله ویقولون نؤمن ببعض ونکفر ببعض ویریدون أن یتخذوا بین ذلک سبیلا..." ) و آن صحبت در بیان چند وجهی بودن حقیقت که در تضاد آشکار با سخن مولا علی به این مضمون است که خداوند را از روی صفاتش پرستش نکنید و گرنه گمراه می شوید....
همه و همه در همین نکته نهفته است که ایشان دست ارادت را نفی می کند.کاش ایشان اصلا در همان جزیره معنوی در امان می ماند و قایق کوچک عقل بشری را به دریای متلاطم حقیقت رهسپار نمی نمود( و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا) یا اگر هوای چنین سفری
می پخت ابتدا دیده بان را به میان می آورد:
حلقه کوران به چه کار اندرید
دیده بان را در میانه آورید
در مثنوی تمثیلی است از زبان پسر نوح درباره آنانی که به اتکای دانستن فن شنا(فنون عقلی) به دریای حقیقت اینچنین بی پروا می زنند و در جای دیگر مثنوی می فرماید کاش اصلا پسر نوح شنا کردن نمی دانست تا از آن طوفان بلا جان بدر می برد(ایمان هیزم شکنان):
همچو کنعان کاشنا میکرد او
که نخواهم کشتی نوح عدو
هی بیا در کشتی بابا نشین
تا نگردی غرق طوفان ای مهین
گفت نه من آشنا آموختم
من بجز شمع تو شمع افروختم
هین مکن کین موج طوفان بلاست
دست و پا و آشنا امروز لاست
باد قهرست و بلای شمع کش
جز که شمع حق نمیپاید خمش
گفت نه رفتم برآن کوه بلند
عاصمست آن که مرا از هر گزند
هین مکن که کوه کاهست این زمان
جز حبیب خویش را ندهد امان
گفت من کی پند تو بشنودهام
که طمع کردی که من زین دودهام
کتاب اوصاف پارسایان کتاب خواندنی است که در ایام عافیت نگاشته شده.از دوست متواضعم پورفر گرامی برای لطف و حسن سلیقه شان سپاسگزارم و برای دکتر سروش نیز حسن عاقبتی به تاسی از استاد بزرگش امام محمد غزالی آرزو دارم.امید که حسن عاقبت روزی تمام دوستداران امیر المومنین (ع) باشد.
و در پایان برای تبرک کلامی از این خطبه بلند امیر کلام،امید که صحرای بایر دل به برکت این کلام بلند، روی آبادی و خرمی ببیند:
قُرَّةُ عَیْنِهِ فیما لایَزُولُ، وَ زَهادَتُهُ فیما لایَبْقى.
روشنى چشمش در آن چیزى است که جاوید است، و بى رغبتى اش در آن است که فانى شدنى است.
جهد میکن به پارسا بودن
کاین شهیدان ز مرگ نشکیبند
عاشــــــــــــقانند بر فنا بودن
با تشکر از پورفر گرامی بابت آپلود این اثر نفیس که معطر به عطر نهج البلاغه، و معنون به عنوان کسانی است که شایسته نام انسانند،
و تشکری مضاعف بابت تقدیم این کتاب به دوستان.
خطاب به پورفر گرامی و تمامی زحمتکشان کتابناک:
رویتان و خویتان همواره در انظار باد
اجرتان جنات تجری تحتها الانهار باد
ذوقمان را گرم میکنید، شما پورفر و کبیر و دیگر دوستان گرامی با در دسترس گذاشتن کتابها
حالا دیگر عبدالکریم سروش بخش مهمی از فرهنگ معاصر ما شده است .به سهم سروش در
پیشبرد پروژه روشنفکری دینی توجهی بسیار و به نقش او در عقلانی کردن
تصمیم گیریهای اجتماعی - سیاسی افراد در سالهای اخیر ، اندکی کمتر اشاره شده است وگفتنی در مورد او وآثارش بسیار.......