رسته‌ها
آوازهای سندباد
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 28 رای
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 28 رای
شعر معاصر عرب که از قرن نوزدهم مقدمات تحولی عظیم در آن آغاز شده بود، امروز شکفتگی و گسترشی شگرف یافته و میدان وسیع تجلی اندیشه‌های گوناگون است. عبدالوهاب البیاتی اگر از نظر قالب شعری انگیزه تحولی نبوده، از نظر اسلوب بیان و حوزه معانی شعری بی گمان یکی از برجسته‌ترین چهره‌های این جنبش ادبی است و خواننده شعر او در نخستین تامل می تواند وسعت قلمرو و تخیل و توانایی او را در تداعی مسائل گوناگون اجتماعی و تاریخی و اساطیری دریابد.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
166
آپلود شده توسط:
mohammad abedi
mohammad abedi
1392/04/29

کتاب‌های مرتبط

دهه نود
دهه نود
4.5 امتیاز
از 2 رای
از میان گمشده ها
از میان گمشده ها
4.2 امتیاز
از 20 رای
دلسوخته
دلسوخته
4 امتیاز
از 3 رای
شعر بلند کلمات گمشده
شعر بلند کلمات گمشده
4.4 امتیاز
از 93 رای
سایه ظلمت
سایه ظلمت
4.5 امتیاز
از 13 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی آوازهای سندباد

تعداد دیدگاه‌ها:
4
کتابهایی که کدکنی ترجه کرده یا تفسیر کرده عالی هستند
شامل اشعاری متفاوت با ترجمه ای زیبا از استاد شفیعی کدکنی

در هم ریختن اسلوب قدیمی ، بیان و محوریت اندیشه های شعری توسط شاعرانی چون البیاتی و نازک الملائکه در شعر معاصر عرب آغاز گردید و رشد و بالندگی این جریان ادبی را باید از 1945 دانست. البیاتی اگرچه از نظر قالب شعری دارای انگیزه ای تحولی در شعر نبوده اما از نظر اسلوب بیان و حوزه های شعری یکی از برجسته ترین چهره های این جنبش ادبی است و خواننده شعر او در نخستین تامل می تواند وسعت قلمرو و تخیل و توانایی عجیب او را در تداعی مسائل گوناگون اجتماعی ، تاریخی و اساطیری دریابد. در باره او گفته شده که وی از اسلوب شاعری تی اس الیوت کم و بیش تجربه هایی کسب کرده ، حتی اگر چنین باشد باید گفت البیاتی از نظر اندیشه و زمینه ذهنی هیچ گرایشی به دنیای الیوت ندارد.

در سال های مرگ و غربت و کوچ
خیام ! تو رشد کردی و بالیدی .
در پیرامون تو درختان و بیشه ها رشد کردند و بالیدند،
مویت سپید شد و چین و شکن های چهره ات و رویاها
بر باروی شب ها مردند و اروفه مرد
و رودخانه ای که نیشابور را شیر می داد در درون تو مرد
و خاشاک ها و زورق های کوچک را به دریاها برد
و بذرها را حمل کرد
و گردونه های روشنایی را .
خیام ! تو بالیدی
و قبیله در پیرامون تو بالید....
پس از فردا تو را خواهم دید ، در قهوه خانه ، و آن گاه ابری
چهره اش را از اشک پوشانید،
نامه اش را شست
عائشه مرد ، اما من او را می بینم که باغ را ذرع می کند
همچون پروانه ای آزاد
که نه از دیوارها عبور می کند و نه به خواب می رود
ای پری !
این کالا را پراکنده کن
با رویاها و برگ های مرده و سالیان
و رودخانه ای را که در درون من مرده بیدار کن
و روشنایی بیفشان
در شب نیشابور
و بذرها را بپراکن
در این سرزمین که به انتظار رستاخیز است.

چشمهای تو اصفهان است
که در برجهاش کبوتر پناه گرفته است
و خیام معبوث شده است
بگونه هزار دستانی تشنه لب
که ترانه هایش را در میخانه ها پخش می کند
و قبه این شب را از باده لبریز می دارد
چشمهای تو بغداد است که منش در مستی و هوشیاری ار دست داده ام
اگر هارون الرشید بودم در انجا به گلگشت می رفتم
و عطر سخن را بر همه کس می پراکندم
اما نه ان خلیفه مشهورم و نه سرایشگر عصر او
و نه خیام
و من به رغم بی نوایی و تهیدستی در این روزگار بخیل
و شب اندهان که خشکسالی است طولانی
گریستم ای محبوب من بسیار
و کلماتم را به یاران تهیدست خویش بخشیدم
و شوق را در گرمگاه به هر سوی پراکندم

آوازهای سندباد
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک