آوازهای سندباد
نویسنده:
عبدالوهاب البیاتی
مترجم:
محمدرضا شفیعی کدکنی
امتیاز دهید
شعر معاصر عرب که از قرن نوزدهم مقدمات تحولی عظیم در آن آغاز شده بود، امروز شکفتگی و گسترشی شگرف یافته و میدان وسیع تجلی اندیشههای گوناگون است. عبدالوهاب البیاتی اگر از نظر قالب شعری انگیزه تحولی نبوده، از نظر اسلوب بیان و حوزه معانی شعری بی گمان یکی از برجستهترین چهرههای این جنبش ادبی است و خواننده شعر او در نخستین تامل می تواند وسعت قلمرو و تخیل و توانایی او را در تداعی مسائل گوناگون اجتماعی و تاریخی و اساطیری دریابد.
بیشتر
آپلود شده توسط:
mohammad abedi
1392/04/29
دیدگاههای کتاب الکترونیکی آوازهای سندباد
در هم ریختن اسلوب قدیمی ، بیان و محوریت اندیشه های شعری توسط شاعرانی چون البیاتی و نازک الملائکه در شعر معاصر عرب آغاز گردید و رشد و بالندگی این جریان ادبی را باید از 1945 دانست. البیاتی اگرچه از نظر قالب شعری دارای انگیزه ای تحولی در شعر نبوده اما از نظر اسلوب بیان و حوزه های شعری یکی از برجسته ترین چهره های این جنبش ادبی است و خواننده شعر او در نخستین تامل می تواند وسعت قلمرو و تخیل و توانایی عجیب او را در تداعی مسائل گوناگون اجتماعی ، تاریخی و اساطیری دریابد. در باره او گفته شده که وی از اسلوب شاعری تی اس الیوت کم و بیش تجربه هایی کسب کرده ، حتی اگر چنین باشد باید گفت البیاتی از نظر اندیشه و زمینه ذهنی هیچ گرایشی به دنیای الیوت ندارد.
در سال های مرگ و غربت و کوچ
خیام ! تو رشد کردی و بالیدی .
در پیرامون تو درختان و بیشه ها رشد کردند و بالیدند،
مویت سپید شد و چین و شکن های چهره ات و رویاها
بر باروی شب ها مردند و اروفه مرد
و رودخانه ای که نیشابور را شیر می داد در درون تو مرد
و خاشاک ها و زورق های کوچک را به دریاها برد
و بذرها را حمل کرد
و گردونه های روشنایی را .
خیام ! تو بالیدی
و قبیله در پیرامون تو بالید....
پس از فردا تو را خواهم دید ، در قهوه خانه ، و آن گاه ابری
چهره اش را از اشک پوشانید،
نامه اش را شست
عائشه مرد ، اما من او را می بینم که باغ را ذرع می کند
همچون پروانه ای آزاد
که نه از دیوارها عبور می کند و نه به خواب می رود
ای پری !
این کالا را پراکنده کن
با رویاها و برگ های مرده و سالیان
و رودخانه ای را که در درون من مرده بیدار کن
و روشنایی بیفشان
در شب نیشابور
و بذرها را بپراکن
در این سرزمین که به انتظار رستاخیز است.
که در برجهاش کبوتر پناه گرفته است
و خیام معبوث شده است
بگونه هزار دستانی تشنه لب
که ترانه هایش را در میخانه ها پخش می کند
و قبه این شب را از باده لبریز می دارد
چشمهای تو بغداد است که منش در مستی و هوشیاری ار دست داده ام
اگر هارون الرشید بودم در انجا به گلگشت می رفتم
و عطر سخن را بر همه کس می پراکندم
اما نه ان خلیفه مشهورم و نه سرایشگر عصر او
و نه خیام
و من به رغم بی نوایی و تهیدستی در این روزگار بخیل
و شب اندهان که خشکسالی است طولانی
گریستم ای محبوب من بسیار
و کلماتم را به یاران تهیدست خویش بخشیدم
و شوق را در گرمگاه به هر سوی پراکندم