مرگ سقراط
امتیاز دهید
شاهکار شهیدان مرگ ایشان است و سقراط شهید فلسفه است. مرگ سقراط یکی از مهمترین موضوعات تاریخ فرهنگ باختر زمین است و تا به امروز جذبه ی اسرارآمیز او، اندیشه ورزان و هنرمندان بسیاری را تحت تاثیر عمیق خود قرار داده است. موضوع سخن در این کتاب نیز مرگ سقراط است، هرچند مرگ به معنایی دیگر، رومانوگواردینی استاد فلسفه و فلسفه دین در دانشگاه های بن و برلین و توبینگن و مونیخ بوده است و کتاب حاضر نتیجه بیست و پنج سال بررسی مداوم نوشته های افلاطون است. نویسنده با چنین کوششی و انسی به تحلیل و تفسیر چهار رساله ی افلاطون، یعنی اتوفرون، آپولوژی، کریتون و فایدون پرداخته تا بر خواننده آشکار سازد که سقراط مرگ را چگونه می بیند و چشم در چشم مرگ زندگیش بر او چگونه می نماید و در پایان کار چگونه از عهده امتحان بر می آید. اهمیت اثر حاضر افزون بر ژرف کاوی در افکار سقراط، تدقیق در باره ی مفهوم مرگ و دین از رهگذر اندیشه های سقراط و ضرورتا افلاطون است.
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مرگ سقراط
سقراط گفت: با یقین آمدی؟ جوان گفت: بلی!!
آنگاه سقراط جوان را به کنار حوضی آورد و گفت: سَرَت را داخل آن کن. جوان سرش را داخل حوض کرد. لحظاتی بعد سقراط گردن جوان را گرفت و داخل آب نگه داشت. دقایقی چند که آن جوان داشت خفه می شد و دستهای خود را به نشانه ی تقلا حرکت می داد، سقراط گردن او را رها کرد. جوان نفس نفس زنان سر خود را بیرون آورد و علت کار را از سقراط پرسید. سقراط جواب داد: در آن لحظات با تمام وجود خود چه چیزی را طلب می کردی؟ جوان گفت: فقط هوا را طلب می کردم و بس!
سقراط گفت: حال به خانه برو و فکر کن اگر به مرحله ای رسیدی که فلسفه را نیز اینچنین - با تمام وجود خویش - طلب کنی، آنگاه بیا تا فلسفه را به تو بیاموزم!
این بهترین تمثیل است برای چگونه آموختن! آیا ما برای آموختن به این مرحله رسیده ایم؟
بعید هم نیست که همین مریدهای افلاطون آثار سوفسطاییان رو نابود کرده باشن!
بالاخره ، سقراط به مرگ ، محکوم شد . اکنون او باید خود را براى مرگ آماده کند. کسانى گرد او جمع شدند و از او خواستند که از عقاید خود دست بردارد تا حکم دادگاه درباره او اجرا نشود.
سقراط، گفت : هرگز به حقیقت ، پشت نمى کنم . من آنچه را که فهمیده ام ، گفته ام و از آن ، دست بر نخواهم داشت .
گفتند: فقط براى نجات خود، سخنى باب میل آنان بگو . پس از آن که آزاد شدى ، باز به عقاید و باورهاى خود بازگرد . سقراط گفت : هرگز چنین نخواهم کرد . من مرگ را پذیرایم ، ولى دروغ را تن نمى دهم .
شاگردانش ، گریه مى کردند و ضجه مى زدند . یکى از آن میان گفت :اى استاد!اکنون که دل به مرگ داده اى و خود را براى سفر آخرت آماده مى کنى ، ما را بگوى که پس از مرگت ، تو را در کجا و چگونه ، به خاک بسپاریم . سقراط تبسم کرد و گفت : پس از مرگ ، اگر مرا یافتید، هر کار که خواستید، بکنید.
شاگردان دانستند که استاد، در آخرین لحظات عمر خویش نیز، به آنان درس معرفت مى دهد و دریافتند که پس از مرگ انسان ، آنچه باقى مى ماند، خود او نیست ؛ بلکه مقدارى گوشت و استخوان است که اگر به سرعت ، آن را در جایى دفن نکنند، فاسد خواهد شد.
سقراط به آنان آموخت که آدمى ، پس از مرگ ، به جایى مى رود که زندگان ، او را نمى یابند و آنچه از او میان مردم ، باقى مى ماند، جسمى است که دیگر، ارتباطى و نسبتى با انسان ندارد. از این رو به شاگردانش گفت : اگر مرا یافتید، هر کار که خواستید، بکنید . یعنى شما مرا نخواهید یافت تا در این اندیشه باشید که کجا و چگونه دفن کنید .
سلام محسن عزیزم
بله دوست من،کاملا همین را منظورم بود! حالا چون پرسیدی رفیق باید از دو کتاب برایت شاهد بیاورم:
1
جناب ویل دورانت در تاریخ فلسفه ص 11 چاپ علمی-فرهنگی در مورد سقراط می نویسد:
«او برای خود دین خاصی داشت،و معتقد به خدای یگانه بود، و با فروتنی امیدوار بود،که مرگ او را از میان نخواهد برد»
2
مرحوم محمدعلی فروغی که احاطه اش به حکمت سقراط و افلاطون بی نظیر بود،نیز در مقدمه جلد اول حکمت سقراط و افلاطون ص 16 چنین می گوید:
«دین و مذهب یونانیان آشکارا نوعی از شرک و بت پرستی بود،که هر چند به مقتضای طبع و ذوق لطیف یونانی شاعرانه بود،لیکن در نظر حکمت و اخلاق عقیده ی سخیف و جاهلانه بود.بنابراین فلاسفه ی دانا به آن عقاید وقعی نمی گذاشتند،ولی از راه تقیه و «احتراز از گرفتاری به اعتراض عوام»،«صریحا انکار وجود معبودهای هموطنان» نمی کردند،بلکه در کلمات خود از آنها نام می بردند...
خاصّه که احترام آن خداوندان و حفظ آداب مذهبی از «قوانین مُلکی» به شمار می آمد.
سقراط نیز در ظاهر همین شیوه نگاه می داشت،مع ذلک چون «موحّد کامل» بود و از «صانع یگانه ی منزّه از صفات نقص یا آلایش شر و منشأ مطلق خیر» دَم می زد،بی اعتنایی او به دین و مذهب عامه،ناچار،بیش و کم آشکار می شد،و مردم عامی را به «بی دینی» خود معتقد می ساخت.
امیدوارم جوابت را گرفته باشی دوست من.
یکی اینکه سقراط مخالف چند خدایی یونانیان بود(عقیده رایج یونانیان درباره خدایان)،و معتقد بود اگر خدایی هم باشد نمی تواند مانند انسان ها تولید مثل کند و بجنگد و حسادت ورزد و گریه کند و .... خدای او باید یکی باشد و منزه از این اعمال انسانی.
خدابیامرزدش سقراط و شاگردش افلاطون بودند که مرا به فلسفه و علم جویی علاقمند کردند[/quote]
ممنون از آپلودکننده چناب ramin12345
خدامون ما هم بیامرزه مسعود جان...:x
مسعود عزیز ممنون بابت توضیحاتی که دادی....
یه سوال با این توضیحی که دادی مسعود عزیز ((یکی اینکه سقراط مخالف چند خدایی یونانیان بود(عقیده رایج یونانیان درباره خدایان)،و معتقد بود اگر خدایی هم باشد نمی تواند مانند انسان ها تولید مثل کند و بجنگد و حسادت ورزد و گریه کند و .... خدای او باید یکی باشد و منزه از این اعمال انسانی.)) به نظرت میشه گفتش که آیا سقراط به خدای واحد معتقد بوده یا نه ؟ :x:-)
مخصوصا اینکه ترجمه اش از افلاطون شناس ایرانی،محمد حسن لطفی است،که «لطف» کارش در ترجمه ی تمامی آثار افلاطون در چند جلد،مورد اقبال خاص و عامه قرار گرفت.
و البته مسلم است که بخاطر تازه بودنش،لینک دانلودش برداشته خواهد شد،پس بشتابید !
سقراط و افلاطون در تاریخ اندیشه از هم انفکاک ناپذیرند،چرا که سقراط هیچ اثر قلمی نداشته و تمامی حرف ها و گفته هایی که به او نسبت می دهند را شاگردش افلاطون در کتبش مضبوط کرده است،و حتی انسان نمی تواند داوری قطعی کند که این جمله از سقراط است یا افلاطون!؟ چرا که افلاطون همیشه از زبان سقراط در رسالاتش سخن می گوید.
هر دو فلسفه را از حالت پیچیده و انتزاعیش،کاری که ارسطو متاسفانه کرد،به در آوردند و آن را حکمتی می دانستند که برای جامعه مفید باشد و جوانان را به سوی دانایی سوق دهد،نه اینکه فقط در آکادمی ها و متخصصین خوانده شود،و هر کسی که میخواهد فلسفه شروع کند حتما کتب افلاطون را بخواند،نیچه هم از نظر سادگی خوبست ولی افلاطون شیرینتر است. چرا که کتابهایش مثل نمایشنامه ای پر از دیالوگ هست و انسان اصلا خسته نمی شود.
موضوع کتاب بالا،مرگ سقراط است،اما به چرایی کشیده شدن کار به اعدام سقراط می پردازد،و آن را به آرای فلسفی سقراط مربوط می کند.مثل دینداری،عدالت ،فناناپذیری روح،خدایان و خدا، و خطابه های سقراط که حقیقتا به هر انسانی توصیه می شود یکبار اینها را بخواند.
سقراط را به چند دلیل محکوم به مرگ کردند :
یکی اینکه سقراط مخالف چند خدایی یونانیان بود(عقیده رایج یونانیان درباره خدایان)،و معتقد بود اگر خدایی هم باشد نمی تواند مانند انسان ها تولید مثل کند و بجنگد و حسادت ورزد و گریه کند و .... خدای او باید یکی باشد و منزه از این اعمال انسانی.
دوم اینکه سقراط در شهرها راه می افتاد و خود را به نادانی می زد و «دانایان» را که معمولا بسیار در عالم سیاست پر ادعا بودند،با چند پرسش خوار و خفیف می کرد! به همین خاطر دست قدرت هم از او شاکی شد
و سوم اینکه جوانان بسیاری بخاطر قدرت منطق و آزادگی این مرد شیفته و مریدش شده بودند، و حکومت می گفت جوانان ما را به بیراهه کشانده ای!! تو گویی اینان برای آن حکومت سیاسی خود به جوانانی احمق نیاز داشتند،که چیزی نفهمند . . .
هر چند می گویند سقراط از نظر زیبایی اصلا وضع مطلوبی نداشت و نقل می کنند بیشتر شبیه خرمگس بود!
خدابیامرزدش سقراط و شاگردش افلاطون بودند که مرا به فلسفه و علم جویی علاقمند کردند:x