امید عافیتم بود ..روزگار نخواست
قرار عیش امان داشتم .. زمانه گرفت
زهی بخیل ستمگر که هر چه داد به من
به تیغ بازستاند و به تازیانه گرفت
چون دود بی سرسامان شدم که برق بلا
به خرمنم زد و اتش در اشیانه گرفت
دل گرفته من همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از گریه شبانه گرفت
آسمان گویی زچشم او فرو میبارد این باران .. باز ...
باران ست و .. شب چون جنگلی انبوه بر زمین گسترده هرسو شاخ و برگش را
با صداهایی به هم پیچیده دارد زیرِ لب نجوا
من نشسته تنگ دل پیشِ اجاقِ سرد
عاشق که شد که یار به حالش نظر ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست (حافظ)
عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد ای خواجه درد هست ولیکن طبیب نیست (هوشنگ ابتهاج)
ممنون
دیدگاههای کتاب الکترونیکی چند برگ از یلدا
قرار عیش امان داشتم .. زمانه گرفت
زهی بخیل ستمگر که هر چه داد به من
به تیغ بازستاند و به تازیانه گرفت
چون دود بی سرسامان شدم که برق بلا
به خرمنم زد و اتش در اشیانه گرفت
دل گرفته من همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از گریه شبانه گرفت
هنوز آن بلند دور
آن سپیده ، آن شکوفه زار انفجار
کهربای آرزوست
باران ست و .. شب چون جنگلی انبوه بر زمین گسترده هرسو شاخ و برگش را
با صداهایی به هم پیچیده دارد زیرِ لب نجوا
من نشسته تنگ دل پیشِ اجاقِ سرد
عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد ای خواجه درد هست ولیکن طبیب نیست (هوشنگ ابتهاج)
ممنون
بي پرده شراب ده كه كس آگه نيست كزپرده چه آيدش برون اي ساقي