از کوچه رندان
نویسنده:
عبدالحسین زرین کوب
درباره:
حافظ
امتیاز دهید
.
این کتاب از زوایای مختلف شعر، شخصیت و افکار حافظ را شرح، بررسی و گاهی نقد می کند. کتابی است خواندنی به قلمی شگرف و وزین در شرح روزگار و احول حافظِ قرآنی جوان که در گذر از کوچه باغ های شیراز راه به کوچه ی رندان می برد و آنی می شود که از حوالی سالهای 720 هجری قمری (سال تولد ) و 792 هجری قمری (سال وفات ) تا به امروز شعر و زبان و غزل فارسی بی نام او در یاد و خاطر هیچکس نمی تواند صورت بندد.
ویژگی مثبت آثار دکتر زرین کوب، مستند بودن آن هاست و اینکه نویسنده سعی کرده بی طرفی را در ارزیابی های خود حفظ کند. البته سخن درباره ی حافظ برای هیچ نویسنده ای کار آسانی نیست. شاید به علت اندک بودن آثار بجا مانده از حافظ که پانصد و اندی شعر بیش نیست. کم سخن گفتن هم عصران حافظ درباره ی او و مهمتر لحن ابهام آمیز و ایهام دار اشعار حافظ.
از کوچه رندان شامل دوازده فصل مختلف هست که ما با خواندن هر یک از این فصول با جنبه های جالبی از زندگی حافظ و اندیشه اش آشنا میشویم.
فهرست مطالب کتاب:
1.شهر رندان
2.فیروزه بواسحقی
3.میان مسجد و میخانه
4.رند و محتسب
5.سرود زهره
6.سخن اهل دل
7.رویا و جام جم
8.دو رند
9.رند در بن بست
10.در دیر مغان
11.از میکده بیرون
12.عشق ، کدام عشق؟
دکتر زرین کوب در فصل های مختلف کتاب از زوایای گوناگونی به شناخت حافظ پرداخته. یک بار حافظ شاعر ، یکبار حافظ عارف، یک بار اهل مدرسه، بار دگر اهل خرابات، حافظ قرآن ، دوست پادشاه و ... گاهی هم به بحث درباره ی فرهنگ و اوضاع شیراز در آن زمان.
دکتر زرین کوب در مقدمه کتاب می نویسد: "اینجا در کوچه رندان چه میجویم راه تازه ای به شناخت حافظ. جایی که در مسجد و خانقاه ردپایی از وی باقی نمانده باشد نشانش را شاید بتوان یافت. اما کسی که میگوید "حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی"، آن اندازه زرنگی دارد که در کوچه رندان هم خود را از چشمهای کنجکاو بوالفضولان پنهان دارد. با این همه تحقیق که در احوال وی کرده اند، با این همه تفسیر که بر اشعارش نوشته اند، هنوز که میداند که وقتی وی از عشق و شراب صحبت میکند منظورش شوق و مستی اهل راز است یا شراب و شاهد شیراز؟ در شعر او همه چیز رنگ ابهام دارد و رنگ اسرار..."
بخشهایی از کتاب:
مرگ بیهنگام شاهشجاع شهرِ رندان را در میان نفاق و اختلاف فرزندان امیر مبارز گرفتار هرج و مرج کرد. پسرش زینالعابدین، که جای وی را گرفت، جوانی بیتجربه و خیرهسر بود که خیلی زود حتی رسم و راه پدر را فراموش کرد. در دوران پدر، که یک چند حکومت اصفهان داشت، چون در ادارۀ آن ولایت کفایتی نشان نداد، پدرش وی را عزل کرد و حتی حبس.
بخش مسجد و میخانه ص 41:
در این کوچه رندان ، که میان مسجد و میخانه راهی است ، که می تواند این حافظ شهر را باز شناسد ؟ که می تواند از کوچه بسلامت بگذرد و بی ملامت ؟ از این کوچه مرموز که همه چیز آن با آنچه نزد آدم های عادی هست تفاوت دارد. آدمهای آن نه به دنیا سر فرود می آورند نه به آخرت. نه مال و جاه می جویند نه کام و آسایش. نه تسلیم ننگ و نام می شوند نه پایبند دین و دانش. اما راستی این حرفها چیست ؟ کدام دوستدار حافظ هست که او را چنین بی پرده وصف کند ، دور از عنوان هایی که پندار ساده دلان به او می بندند ؟ بسیارند کسانی که حافظ برای آنها لسان الغیب است و شاعر آسمانی . اما یک رند هم می تواند همه اینها باشد و گه گاه چیزی بالاتر . رند کیست ؟ آنکه به هیچ چیز سر فرود نمی آورد ، از هیچ چیز نمی ترسد و زیر این چرخ کبود ، ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است . نه خود را می بیند و نه به رد و قبول غیر نظر دارد. اندر دو جهان کرا بود زهرة این ؟ در دنیایی که همه چیز به میزان پول سنجیده می شود ، در دنیایی که نام آوران عصر برای صید زر و سیم نه پروای نام دارند نه اندیشه جان ، فراغتی و کتابی و گوشة چمنی ، برای که کفایت می کند ؟ برای یک رند. برای یک آزاد اندیش بیخیال که این همه غوغای خود پرستی که در جهان هست برای وی جز یک فریاد پوچ نیست. در دنیایی که زاهد و واعظ شحنه شناس می خواهند حق را به سجودی و نبی را به درودی فریب دهند که می تواند مسجد و صومعه را خراب کند ، خلق را و قضاوتشان را نادیده گیرد ، در کار خدا و خلق از چون و چرا دم زند ، بجز یک رند ؟ درست است که حافظ هنوز این بیرنگی رندانه را همه جا ندارد ، درست است که او نیز گه گاه یک آدم عادی است ، از دیگران تقاضا دارد و ملاحظه ، آنچه دگران می پسندند می پسندد و آنچه دیگران رد می کنند رد می کند ، اما آخر که می تواند دایم در این کوچه رندان بنیشیند و هرگز با دیگران برخورد نکند ؟ هرچه هست حافظ نیز از وحشت و تنهایی این کوچه دلش می گیرد و بیرون می آید به دنیای عادی ، دنیای شیخ ابواسحاق ها و حاجی قوام ها .
بخش رند و محتسب ص 53 و 54:
که می گوید که حافظ هم مثل گوته ، شاعر آلمانی است ، به آنچه دوروبرش می گذرد کار ندارد و جز به خود نمی اندیشد و به احوال خود ؟ بر عکس طنز های کنایه آمیز حافظ دستگاه محتسب را می لرزاند و بسختی تکان می دهد . نه فقط شراب را برغم او موضوع عمدة غزل خویش می سازد بلکه فکر و اندیشه را هم – در آن سوی حدود سانسور که محتسب برایش مقرر داشته است – می کشاند به قلمرو فلسفه ، به قلمرو چون و چرا . اگر محتسب کتابهای « محرمه الانتفاع » را به آب فرو می شوید وی در کوچه رندان که هست یک کتابخانه را درون بیتی یا غزلی می گنجاند و بر سر زبانها می اندازد . نه آیا گه گاه در یک بیت یا یک غزل او حاصل تمام چون و چراهایی هست که آزاد اندیشان را هم نزد متشرعه منفور می دارد هم نزد واعظ و محتسب ؟ خم و سبویی را که محتسب می شکند ، رندان باز می سازند و این بار ، در آن شرابی می ریزند که دیگر ریختنی نیست : شعر و غزل . وقتی شاه شجاع ، پسر محتسب نیز در این کوچه رندان منزل می گیرد پیداست که محتسب دیگر مغلوب است و مقهور .»
بخش رویا و جام ص 93:
در مورد الفاظی چون جام و می و معشوق و خرابات که در سخنان عرفانی حافظ هست بدون شک توجه به این نکته نیز که پیش از وی در کلام ابن فارض و شبستری هم اینگونه لفظها از تنگنای قلمرو جهان حسی به آن سوی دنیای غیر حسی راه یافته اند دیگر در این باب جای شک باقی نمی گذارد که این گونه الفاظ را آنجا که معنی حسی در آنها انسان را خرسند نمی کند باید به معنای ماوراء حسی حمل کرد. این امر که کلام گوینده را فقط وقتی می توان بر معنی رمزی تأویل که مفهوم ظاهری و حسی آن کافی بنظر نیاید در ادراک مفهوم این رمزها البته شرط مهم است و در مورد کلام حافظ نیز بدون تردید تصور وجود رمز و استعاره فقط وقتی جایز است که سخن وی را با آنچه مفهوم حسی و مادی آن اقتضا دارد نتوان تفسیر کرد.
اما "اگر بعد از قرنهای دراز که ار خاموشی حافظ میگذرد صدای او که از کوچه رندان بر می آید، هنوز تمام ضعف و عظمت انسانیت را منغکس میکند از آن روست که پیام او پیام عشق است-عشق که در اندیشه او انسانیت را خلاصه میکند .
تمام جهان بینی حافظ در واقع بر عشق مبتنی است بر مفهوم از خود رهایی که عشق خود جزآن حاصلی ندارد.همین قدرت و وسعت تجربه غنایی شاعر بود که بعد ها در اروپای رمانتایک از یک سو گوته شاعر آلمانی را واداشت در وجود وی به یک "حافظ مقدس" سلام دهد و در دیوان شرقی غرب، پیروی از شیوه او را آرزو کند و از سوی دیگر ژان لاهور شاعر فرانسوی را وادار کرد تا در مجموعه "پندار" او را همچون روح سوزنده و بیقراری بستاید که تشنه عشق بود و لذتی برتر از درد عشق نمی شناخت.
بیشتر
این کتاب از زوایای مختلف شعر، شخصیت و افکار حافظ را شرح، بررسی و گاهی نقد می کند. کتابی است خواندنی به قلمی شگرف و وزین در شرح روزگار و احول حافظِ قرآنی جوان که در گذر از کوچه باغ های شیراز راه به کوچه ی رندان می برد و آنی می شود که از حوالی سالهای 720 هجری قمری (سال تولد ) و 792 هجری قمری (سال وفات ) تا به امروز شعر و زبان و غزل فارسی بی نام او در یاد و خاطر هیچکس نمی تواند صورت بندد.
ویژگی مثبت آثار دکتر زرین کوب، مستند بودن آن هاست و اینکه نویسنده سعی کرده بی طرفی را در ارزیابی های خود حفظ کند. البته سخن درباره ی حافظ برای هیچ نویسنده ای کار آسانی نیست. شاید به علت اندک بودن آثار بجا مانده از حافظ که پانصد و اندی شعر بیش نیست. کم سخن گفتن هم عصران حافظ درباره ی او و مهمتر لحن ابهام آمیز و ایهام دار اشعار حافظ.
از کوچه رندان شامل دوازده فصل مختلف هست که ما با خواندن هر یک از این فصول با جنبه های جالبی از زندگی حافظ و اندیشه اش آشنا میشویم.
فهرست مطالب کتاب:
1.شهر رندان
2.فیروزه بواسحقی
3.میان مسجد و میخانه
4.رند و محتسب
5.سرود زهره
6.سخن اهل دل
7.رویا و جام جم
8.دو رند
9.رند در بن بست
10.در دیر مغان
11.از میکده بیرون
12.عشق ، کدام عشق؟
دکتر زرین کوب در فصل های مختلف کتاب از زوایای گوناگونی به شناخت حافظ پرداخته. یک بار حافظ شاعر ، یکبار حافظ عارف، یک بار اهل مدرسه، بار دگر اهل خرابات، حافظ قرآن ، دوست پادشاه و ... گاهی هم به بحث درباره ی فرهنگ و اوضاع شیراز در آن زمان.
دکتر زرین کوب در مقدمه کتاب می نویسد: "اینجا در کوچه رندان چه میجویم راه تازه ای به شناخت حافظ. جایی که در مسجد و خانقاه ردپایی از وی باقی نمانده باشد نشانش را شاید بتوان یافت. اما کسی که میگوید "حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی"، آن اندازه زرنگی دارد که در کوچه رندان هم خود را از چشمهای کنجکاو بوالفضولان پنهان دارد. با این همه تحقیق که در احوال وی کرده اند، با این همه تفسیر که بر اشعارش نوشته اند، هنوز که میداند که وقتی وی از عشق و شراب صحبت میکند منظورش شوق و مستی اهل راز است یا شراب و شاهد شیراز؟ در شعر او همه چیز رنگ ابهام دارد و رنگ اسرار..."
بخشهایی از کتاب:
مرگ بیهنگام شاهشجاع شهرِ رندان را در میان نفاق و اختلاف فرزندان امیر مبارز گرفتار هرج و مرج کرد. پسرش زینالعابدین، که جای وی را گرفت، جوانی بیتجربه و خیرهسر بود که خیلی زود حتی رسم و راه پدر را فراموش کرد. در دوران پدر، که یک چند حکومت اصفهان داشت، چون در ادارۀ آن ولایت کفایتی نشان نداد، پدرش وی را عزل کرد و حتی حبس.
بخش مسجد و میخانه ص 41:
در این کوچه رندان ، که میان مسجد و میخانه راهی است ، که می تواند این حافظ شهر را باز شناسد ؟ که می تواند از کوچه بسلامت بگذرد و بی ملامت ؟ از این کوچه مرموز که همه چیز آن با آنچه نزد آدم های عادی هست تفاوت دارد. آدمهای آن نه به دنیا سر فرود می آورند نه به آخرت. نه مال و جاه می جویند نه کام و آسایش. نه تسلیم ننگ و نام می شوند نه پایبند دین و دانش. اما راستی این حرفها چیست ؟ کدام دوستدار حافظ هست که او را چنین بی پرده وصف کند ، دور از عنوان هایی که پندار ساده دلان به او می بندند ؟ بسیارند کسانی که حافظ برای آنها لسان الغیب است و شاعر آسمانی . اما یک رند هم می تواند همه اینها باشد و گه گاه چیزی بالاتر . رند کیست ؟ آنکه به هیچ چیز سر فرود نمی آورد ، از هیچ چیز نمی ترسد و زیر این چرخ کبود ، ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است . نه خود را می بیند و نه به رد و قبول غیر نظر دارد. اندر دو جهان کرا بود زهرة این ؟ در دنیایی که همه چیز به میزان پول سنجیده می شود ، در دنیایی که نام آوران عصر برای صید زر و سیم نه پروای نام دارند نه اندیشه جان ، فراغتی و کتابی و گوشة چمنی ، برای که کفایت می کند ؟ برای یک رند. برای یک آزاد اندیش بیخیال که این همه غوغای خود پرستی که در جهان هست برای وی جز یک فریاد پوچ نیست. در دنیایی که زاهد و واعظ شحنه شناس می خواهند حق را به سجودی و نبی را به درودی فریب دهند که می تواند مسجد و صومعه را خراب کند ، خلق را و قضاوتشان را نادیده گیرد ، در کار خدا و خلق از چون و چرا دم زند ، بجز یک رند ؟ درست است که حافظ هنوز این بیرنگی رندانه را همه جا ندارد ، درست است که او نیز گه گاه یک آدم عادی است ، از دیگران تقاضا دارد و ملاحظه ، آنچه دگران می پسندند می پسندد و آنچه دیگران رد می کنند رد می کند ، اما آخر که می تواند دایم در این کوچه رندان بنیشیند و هرگز با دیگران برخورد نکند ؟ هرچه هست حافظ نیز از وحشت و تنهایی این کوچه دلش می گیرد و بیرون می آید به دنیای عادی ، دنیای شیخ ابواسحاق ها و حاجی قوام ها .
بخش رند و محتسب ص 53 و 54:
که می گوید که حافظ هم مثل گوته ، شاعر آلمانی است ، به آنچه دوروبرش می گذرد کار ندارد و جز به خود نمی اندیشد و به احوال خود ؟ بر عکس طنز های کنایه آمیز حافظ دستگاه محتسب را می لرزاند و بسختی تکان می دهد . نه فقط شراب را برغم او موضوع عمدة غزل خویش می سازد بلکه فکر و اندیشه را هم – در آن سوی حدود سانسور که محتسب برایش مقرر داشته است – می کشاند به قلمرو فلسفه ، به قلمرو چون و چرا . اگر محتسب کتابهای « محرمه الانتفاع » را به آب فرو می شوید وی در کوچه رندان که هست یک کتابخانه را درون بیتی یا غزلی می گنجاند و بر سر زبانها می اندازد . نه آیا گه گاه در یک بیت یا یک غزل او حاصل تمام چون و چراهایی هست که آزاد اندیشان را هم نزد متشرعه منفور می دارد هم نزد واعظ و محتسب ؟ خم و سبویی را که محتسب می شکند ، رندان باز می سازند و این بار ، در آن شرابی می ریزند که دیگر ریختنی نیست : شعر و غزل . وقتی شاه شجاع ، پسر محتسب نیز در این کوچه رندان منزل می گیرد پیداست که محتسب دیگر مغلوب است و مقهور .»
بخش رویا و جام ص 93:
در مورد الفاظی چون جام و می و معشوق و خرابات که در سخنان عرفانی حافظ هست بدون شک توجه به این نکته نیز که پیش از وی در کلام ابن فارض و شبستری هم اینگونه لفظها از تنگنای قلمرو جهان حسی به آن سوی دنیای غیر حسی راه یافته اند دیگر در این باب جای شک باقی نمی گذارد که این گونه الفاظ را آنجا که معنی حسی در آنها انسان را خرسند نمی کند باید به معنای ماوراء حسی حمل کرد. این امر که کلام گوینده را فقط وقتی می توان بر معنی رمزی تأویل که مفهوم ظاهری و حسی آن کافی بنظر نیاید در ادراک مفهوم این رمزها البته شرط مهم است و در مورد کلام حافظ نیز بدون تردید تصور وجود رمز و استعاره فقط وقتی جایز است که سخن وی را با آنچه مفهوم حسی و مادی آن اقتضا دارد نتوان تفسیر کرد.
اما "اگر بعد از قرنهای دراز که ار خاموشی حافظ میگذرد صدای او که از کوچه رندان بر می آید، هنوز تمام ضعف و عظمت انسانیت را منغکس میکند از آن روست که پیام او پیام عشق است-عشق که در اندیشه او انسانیت را خلاصه میکند .
تمام جهان بینی حافظ در واقع بر عشق مبتنی است بر مفهوم از خود رهایی که عشق خود جزآن حاصلی ندارد.همین قدرت و وسعت تجربه غنایی شاعر بود که بعد ها در اروپای رمانتایک از یک سو گوته شاعر آلمانی را واداشت در وجود وی به یک "حافظ مقدس" سلام دهد و در دیوان شرقی غرب، پیروی از شیوه او را آرزو کند و از سوی دیگر ژان لاهور شاعر فرانسوی را وادار کرد تا در مجموعه "پندار" او را همچون روح سوزنده و بیقراری بستاید که تشنه عشق بود و لذتی برتر از درد عشق نمی شناخت.
تگ:
زرین کوب
دیدگاههای کتاب الکترونیکی از کوچه رندان
🔅اینکه دنیا تکرار مکررات است و از این فسانه و افسون هزار دارد یاد، اینکه چون فرجام کار جهان روشن نیست بهتر از فکر می و جام چه خواهد بودن؟ و اینکه چون آخر الامر گل کوزه گران خواهی شد پس باید حالیا فکر سبویی کرد و باده ای؛ همه ی اینها اندیشه هایی است که شاعر را به هر جا می رود و به هر چه می اندیشد دنبال می کند و این است سر تکرار در کلام او.
🔅اما شاعر نیز نه تفکرش محدود است نه سیرش. با دقت در همه چیز تامل می کند، با علاقه همه چیز را درک و بررسی می کند و از هیچ چیز سرسری نمی گذرد. زاهد نیست که فقط به دوزخ و بهشت خویش بیندیشد و به گناه و ثواب. صوفی نیست که همه از وحدت و حلول دم زند و از کشف و شهود.
🔅نه شاعر ستایشگر است که فقط بخواهد حس تملق جویی یک ممدوح از خود راضی را ارضاء کند نه ندیم بذله گوست که تنها در صدد باشد با شوخی و لطیفه اوقات خالی یک مفتخوره بیکاره را پر کند. رندی است که زندگی را چنانکه هست تلقی می کند و می کوشد از تمام زوایا و اسرار آن سر در بیاورد.
🔅زندگی را تحقیر نمی کند اما برای خاطر آن نیز حاضر نیست خویشتن خویش را عرضه ی تحقیر سازد. زندگی را نمی پرستد اما برای اندیشه های موهوم هم دلش نمی خواهد آن را تباه کند. تنوع فکر و تنوع بیانش از این جاست. جوش و طپش زندگی همه جا برایش محسوس است. در هر ذره ای این شوق و حرکت را حس می کند - در انسان، در گیاه و حتی سنگ.
🔅بینش عرفانی همه چیز را برای او از حیات پر می کند و از حرکت. دنیایی که او در آن سیر می کند، همه چیزش روح دارد و حیات. نه فقط نرگس و بنفشه دم از چشم و زلف معشوق می زنند ماه و سرو هم از روی قد او حکایت دارند. دل حساس او هم با بلبل که مثل او یک عاشق زار است همدردی دارد هم با صبا که مثل یک عاشق سر به کوه و بیابان نهاده است... دنیایی که بدینگونه آکنده از جوش و حیات است آن قدر افقهای گوناگون در ذهن او می گشاید که شعرش را لبریز می کند از تنوع...
🔅این تکرارجویی حاکی است از یک اندیشه ی ثابت - یک درد فلسفی. این درد فلسفی است که شاعر در تمام اطوار حیات با آن برخورد دارد: تزلزل زندگی و لزوم کامجویی. این چیزی است که فکر او را به سوی بن بست می کشاند - بن بست حیرت.
(عبدالحسین زرین کوب، از کوچه ی رندان، 1382، 72، 73)
🔅شاعر البته می خواهد رأفت و رقت معشوق را با نشان دادن چشم خونین گریان خویش جلب کند اما با این صنعت در واقع هم چشم خونبار خود را به رخ معشوق می کشد هم در یک آن با یک چشم بندی تردستانه صورت حالی از همه ی مردمان عاشقی کشیده و در خون نشسته را به پیش چشم او می آورد و اینجاست که بیان او واقعاً دو پهلوست – هم معنی دور را در نظر دارد هم معنی نزدیک را.
🔅در کلام حافظ این ایهام رندانه بسیار است و دیوان او پر است از حرفهای دو پهلو که شوخی و ظرافت کم نظیری آنها را از شیوه ی ایهام هر شاعر دیگر جدا می کند و ممتاز.
(عبدالحسین زرین کوب، از کوچه ی رندان، 1382، 77)
🔅عبث نیست که بعد از قرن ها، زبان شعر حافظ هنوز همان زبان شعر ماست. سنت های غزل - که هنوز در شعر امروز ما هست - قسمت عمده اش به حافظ مدیون است.
🔅حتی قسمتی از شعر نو امروز ما نیز آنچه در ترکیبات و استعارات خویش به شعر و زبان حافظ مدیون است از آنچه به احساس و اندیشه ی اروپایی، به بودلر ورلن، مالارمه و امثال آنها مدیون شده است کمتر نیست.
🔅در واقع بعد از قرن ها در زبان حافظ الفاظ و تعبیراتی که امروز منسوخ یا کهنه به نظر آید، اگر هست انگشت شمار است، تعبیرهایی چون "گفته ی سخن" یا "باده ی مست" البته غریب هست اما عنوان مهجور و منسوخ بر آنها صادق نیست چرا که این ترکیبات هر چند مانوس به نظر نمی آیند اما نشانی دارند از نوعی ظرافت شاعرانه که می تواند بین سخنی که "گفته" هست با آنچه "نگفته" می ماند تفاوت بگذارد...
(عبدالحسین زرین کوب، از کوچه ی رندان، 1382، 86، 87)
*زبانِ کِلکِ تو حافظ چه شُکرِ آن گوید*
*که گفته ی سخنت میبَرند دست به دست*
نکته ی اول :
در جایی خواندم که در حوزه زبان و ادبیات زبان پارسی نزدیک به ۲۰۰ هزار دیوان اشعار وجود دارد.!!
این سخن گزافی نیست زیرا اگر سرایندگان پارسی گوی را در بیش از ۱۰۰۰ سال سرایش شعر در ایران ، شبه قاره ی هند
افغانستان و آسیای میانه در نظر گرفته و استعداد زیبایی شناسانه زبان فارسی ک در نظم آوری را بر آن بیفزاییم ۲۰۰
هزار دیوان چندان تعجب آور نمی نماید.!
نکته ی دوم :
بزرگترین شاعران زبان فارسی چه کسانی هستند ؟!
این سوالی است که ( دکتر غنی ) در ایام جوانی و در ملاقات ( علامه ی بزرگوار قزوینی ) در سال تقریبأ ۱۳۱۰ شمسی ،
در یکی از دیدار های هفتگی از حضرت علامه می پرسد. و علامه بعد ها اعتراف می کند که در همان روزهای نخستین
دیدار دکتر غنی ، استعداد و قابلیت های او را دریافتم.
نکته ی سوم :
علامه قزوینی بر اساس دو عنصر توجه اساسی و عمیق به ( لفظ و معنی ) شاعران ایران را به ۲ دسته تقسیم میکند :
الف) گروهی که به لفظ و صنایع و بازی ها و تعقیدات لفظی روی آورده و بیش از حد به تزیین لفظ پرداخته که از این
رهگذر یا کلام آنها جنبه ی سرگرمی یافته یا بیش از حد پیچیده و غیر قابل فهم شده است.!
ب) از دیدگاه علامه قزوینی گروه دوم شاعران و سخن سرایان زبان فارسی کسانی هستند که برخلاف گروه اول
کلام آنها از نظر ظاهری بسیار ساده و طبیعی است و در قید کاربرد صنایع لفظی و بدیعی نبوده اند و اطراف این صنایع
کمتر گردیده و آنچه برای آنها مهم بوده همانا بیان و درک معانی بلند از سروده ی ایشان است.
سپس از هر دسته نمایندگان اصلی آنها را نام می برد.!
نکته ی چهارم :
اما! علامه ی بزرگوار ( شاعر مُُفْلِق ) را کسی میداند که شعر او از لحاظ رعایت هر دو جنبه ی لفظ و معنی در حد اعتدال
باشد. نه در تزیین لفظ کلامش تصنعی گردد و در پرداختن به معنا و مفاهیم عمیق شعرش از زیبایی های ظاهری سقوط
کرده و دچار اشکالات ساختی گردد.
او از میان همه شعرای پارسی گو از ۷ ستاره ی درخشان نام می برد :
( فردوسی ، انوری ، خیام ، ناصر خسرو ، مولانا ، سعدی و حافظ )
نکته ی پنجم :
او سپس با دلایل متقن شمس الحق و مله و الدین ( حافظ شیرازی ) را سرآمد شعرای پارسی گوی معرفی می کند.
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می کنم
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
همین چند روز پیش این کتاب دکتر زرین کوب رو خریدم . با این امید که کمکم کنه غزلیات حافظ رو بفهمم نه اینکه صرفا از ظاهر ابیات یه لذت سطحی ببرم ..
به امید آن روزی که همه حافظ رو "بفهمیم" و دیگر با اشعارش فال نگیریم
چنین باد ! :-)