حیف...
نویسنده:
لیلا حکیم الهی
امتیاز دهید
به مامانم گفتم:
حیف که بادکنکم ترکید.
مامانم گفت: خوب شد که حسابی با آن بازی کرده بودی.
حیف که بلوز قرمز قشنگم برایم کوچک شد.
خوب شد که یک برادر کوچک تر داری که آن را بپوشد.
و حیف های دیگه. حیف های که هر چقدر بزرگتر میشیم تو زندگیمون بیشتر میشه (: اگر کتاب رو مثل من در دوران کودکی خونده باشید الان فقط دیدنش عذاب و زجره! (بسته به حیف های که می تونید بهش اضافه کنید... حیف های من در حد یک مثنوی چند جلدیست...)
بیشتر
حیف که بادکنکم ترکید.
مامانم گفت: خوب شد که حسابی با آن بازی کرده بودی.
حیف که بلوز قرمز قشنگم برایم کوچک شد.
خوب شد که یک برادر کوچک تر داری که آن را بپوشد.
و حیف های دیگه. حیف های که هر چقدر بزرگتر میشیم تو زندگیمون بیشتر میشه (: اگر کتاب رو مثل من در دوران کودکی خونده باشید الان فقط دیدنش عذاب و زجره! (بسته به حیف های که می تونید بهش اضافه کنید... حیف های من در حد یک مثنوی چند جلدیست...)
دیدگاههای کتاب الکترونیکی حیف...
گاهی حیف شدها و حسرتهای کوچک، دلتنگی های بزرگی به بار میارن
برگرفته از نوشته بالاست که در مورد توضیحات کتاب توشته شده به یاد این جمله افتادم ...
((خدا پرسید میخوری یا میبری ؟
من گرسنه گفتم میخورم؛ و چه میدانستم که لذتها را میبرند و حسرتهارا میخورند!! ... حسین پناهی))