میم عزیز
نویسنده:
محمد حسن شهسواری
امتیاز دهید
میم عزیز هفتمین کتاب داستانی منتشرشدهی محمدحسن شهسواری است. شخصیت اول این رمان یک نویسنده است. او همزمان مشغول نوشتن یک رمان و یک فیلمنامه است و منبع الهامش شخصیتهای اطرافش است. قهرمان شهسواری در این مسیر علاوه بر رمان خود رمانی دیگر هم در دل متن مینویسد که متفاوت است با روزگار خودش. استفاده از انواع خردهروایتها و تکنیکهای داستانی، رمان میم عزیز را به یکی از رمانهای متمایز این نویسنده بدل کرده است. شهسواری میم عزیز را با توجه به تکثری نوشته که شخصیتها و قهرمانهای او با آن مواجه شدهاند. داستانی از روزگار معاصر و انسانی که برای تثبیت خود ناچار به روایت شده است و برای این روایت باید از دیگری استفاده کند.
قسمتی از متن کتاب:
وقتی ساده دلانه و بی خبر گمان میکنی زندگی تا ابد بر همان مدار سابق می چرخد،یک تند باد،یک زلزله یا سونامی می آید و ...چه قدر ما انسان ها معصوم ایم و چه قدر بد بخت و مستحق ترحم.گمان کنم وقتی خدا ما را تماشا می کند که چطور ساده دلانه به ابدیت ،به ابدی بودن بعضی چیزها معتقدیم ،گریه اش می گیرد.حتا دلش نمی آید گوش مان را بگیرد و بگوید الاغ ،یواش تر!
نمی بینی ؟نمی بینی به آنی همه چیز به هم می یزد؟ خود ما هم وقتی نوزادی را می بینیم که بی خبر از هولناکی جهان در خواب لبخند می زند،همین حس را نداریم؟شک ندارم بالاخره یک روز ما ، آدم بزرگ ها،وقتی ان قدر عاقل شدیم که همه ی این چیزها را فهمیدیم ،خود کشیِ دسته جمعی می کنیم.کاش آن روز زودتر بیاید.کاش زودتر برسد آن روز تا دست برداریم از جنایت تولید کسانی مثل خودمان.از آن بدتر ،بلاهایی است که بر سر خودمان می اوریم.حالا تو بگو به دنیا آمدن بچه ها حاصل لحظاتِ اندک ِ خوشی است،این بدبختیِ همیشگی ِ زندگی که هموارش کرده ایم بر تن و ذهن مان ،نتیجه ی چیست؟چرا هیچ چیز ما را نجات نمی دهد.خدایا!چرا نجات ما را هیچ چیز نمی دهد.
بیشتر
قسمتی از متن کتاب:
وقتی ساده دلانه و بی خبر گمان میکنی زندگی تا ابد بر همان مدار سابق می چرخد،یک تند باد،یک زلزله یا سونامی می آید و ...چه قدر ما انسان ها معصوم ایم و چه قدر بد بخت و مستحق ترحم.گمان کنم وقتی خدا ما را تماشا می کند که چطور ساده دلانه به ابدیت ،به ابدی بودن بعضی چیزها معتقدیم ،گریه اش می گیرد.حتا دلش نمی آید گوش مان را بگیرد و بگوید الاغ ،یواش تر!
نمی بینی ؟نمی بینی به آنی همه چیز به هم می یزد؟ خود ما هم وقتی نوزادی را می بینیم که بی خبر از هولناکی جهان در خواب لبخند می زند،همین حس را نداریم؟شک ندارم بالاخره یک روز ما ، آدم بزرگ ها،وقتی ان قدر عاقل شدیم که همه ی این چیزها را فهمیدیم ،خود کشیِ دسته جمعی می کنیم.کاش آن روز زودتر بیاید.کاش زودتر برسد آن روز تا دست برداریم از جنایت تولید کسانی مثل خودمان.از آن بدتر ،بلاهایی است که بر سر خودمان می اوریم.حالا تو بگو به دنیا آمدن بچه ها حاصل لحظاتِ اندک ِ خوشی است،این بدبختیِ همیشگی ِ زندگی که هموارش کرده ایم بر تن و ذهن مان ،نتیجه ی چیست؟چرا هیچ چیز ما را نجات نمی دهد.خدایا!چرا نجات ما را هیچ چیز نمی دهد.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی میم عزیز