رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

بار دیگر شهری که دوست می داشتم

بار دیگر شهری که دوست می داشتم
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 1308 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 1308 رای
این کتاب شامل سه بخش : باران رویای پاییز ، پنج نامه از ساحل چمخاله به ستاره آباد و پایان باران رویا است که می توان عاشقانه ترین بخش آن را باران رویای پاییز دانست.
این کتاب در کنار کتاب " یک عاشقانه آرام " از زمره عاشقانه ترین کتاب های نادر ابراهیمی است که با توجه به حجم کمی (110صفحه) که دارد از تاثیرگذاری چشمگیری برخوردار است.
بار دیگر شهری که دوست می داشتم ، داستان عاشقی پسر مردی کشاورز است که سخت دلباخته دختر خان شده است و هنگامی این داستان را روایت می کند که عشقش (هلیا) پس از گذر روزها از فرارشان از شهری که در آن کودکی خود را به دست جوانی سپرده بودند ، او را تنها رها کرده و به خانه بازگشته بود.مرد عاشق به شهری باز می گردد که روزگاری به خاطر عشقش از آن گریخته بود و از آن طرد شده بود.به شهری که دوستش می داشت...و می گوید هیچ عشقی ماندگارتر از عشق به خاک نیست...حتی عشقی که برایش از خاکت بگذری !
هر چند مضمون این کتاب دست مایه فیلم های فارسی و داستان های بیشماری بوده است ، با این همه این بار نادر ابراهیمی با نثری متفاوت ، لطیف و سرشار از احساس آن را به رشته تحریر درآورده است.
این کتاب کوچک ، تنها داستان گلایه ها و واگویه های مرد عاشقی نیست که محبوبش رهایش کرده...نویسنده با دقت و ظرافت در پس پرده دلتنگی عاشقی تنها ، بسیاری از عادات ، معضلات و نکات اجتماعی و حتی سیاسی را در چارچوب یک جامعه کوچک مورد اشاره قرار داده است.
نادر ابراهیمی در این کتاب خواننده را با جریانی آرام وارد دنیایی از تضاد ها و تناقض های جامعه می کند که افکار پوسیده حاکم بر آن معصومیت کودکی را به بی وفایی ، عشق را به نفرت و زندگی را به زنده مانی تبدیل کرده است و هنگامی که عاشق تنها رها شده به شهری که روزگاری دوستش می داشت...در آن به دنیا آمده بود و با هر نفس عشق را در دل پرورانده بود...بازمی گردد ، هر چند پدران این شهر از دنیا رفته اند اما رسوم و عادات کهنه آنان همچون تار عنکبوتی ، هر زنده و جانداری را به بند می کشد؛ عنکبوت پیر مرده اما تارها هنوز پابرجا مانده است.
هر چند داستان بار دیگر شهری که دوست می داشتم ، انباری از جملاتی لطیف و عمیق با مفاهیمی زیبا و تاثیرگذار است اما گاهی به نظر می رسد این کتاب ، یک کتاب داستان نیست ؛ گویی این جملات ، حرف دل نویسنده ای است که روی کاغذ فریاد کشیده است تا بالاخره خوانده شود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
mahjoob
mahjoob
1388/06/22

کتاب‌های مرتبط

آلاله
آلاله
5 امتیاز
از 2 رای
احساس و اندیشه
احساس و اندیشه
4.2 امتیاز
از 48 رای
Rooftops of Tehran
Rooftops of Tehran
0 امتیاز
از 0 رای
عشق جاوید است
عشق جاوید است
3.8 امتیاز
از 5 رای
Persuasion + Audio mp3
Persuasion + Audio mp3
4.3 امتیاز
از 5 رای
یک لحظه روی پل
یک لحظه روی پل
4.3 امتیاز
از 12 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی بار دیگر شهری که دوست می داشتم

تعداد دیدگاه‌ها:
221
بوی بهار می رسد چیست درون جان و تن؟
کیست که می کند تو را شیفته سار خویشتن؟
کیست که شانه می زند موی بلند بید را
نور چکاند از سحر بر سر ناخن سمن؟
کیست درون ارغوان شعله کشاندش به جان
یا که ز چتر نارون گل زندش به پیرهن؟
کیست درون جام گل جوی عسل روان کند
کیست که عنکبوت را امر دهد بتن . بتن
کیست که سبز می کند قهوه ای و سیاه را ؟
کیست که تیشه می زند ریشه زردهای من
کیست که سنگ سخت را می شکند به ناخنش
امر به سبزه می دهد ز صخره هم برون بزن
کیست روانه می کند نسیم را به شاخه ها
بوسه زند. خبر دهد زبوی نافه ی ختن؟
کیست که نقش می زند بر سر سنگ پیسه ها
عطر و گلاب می زند سبزه ی ما چمن چمن؟
کیست تو را صلا دهد . صلای تشنه تر شدن
نقل پر آب بید مشک آوردت دهن دهن؟
کیست که باز می کند. میکده های سبز را
کیست که مستمان کند به بوی سرخ نسترن؟
من به هوای سبز او . او به هوای من . غزل
کیست دو سویه می کشد این سر و آن سر رسن؟
کاش من هم می دونستم چطور دانلودش کردی rain-rainyعزیز
ارغوان شاخه ی همخون جدا مانده ی من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه ی خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطرمن
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون ‌آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد
ارغوان
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید ؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید ؟
ارغوان پنجه ی خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده ی خورشید بپرس
کی بر این درد غم می گذرند ؟
ارغوان خوشه ی خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله می آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ی ناخوانده ی من
ارغوان شاخه ی همخون جدا مانده ی من

همه از عشق دم می زننداما عاشقان در سکوت می میرند:!
قبل از هجوم پرستو ها کوچ خواهم کرد ...
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده ای ست انسان که در یک قرار نیست .
فرصت تنها دمی است ،میان پریدن ز شاخه ای به شاخه دیگر
دریاب لحظه ای که پر هست و رهایی نیز ...

قبل از هجوم پرستو ها کوچ خواهم کرد ...

روز و شب می اندیشم به واژه ی "انتخاب" که تمام پیرامون مرا در خود گرفته
چون گیاه روینده تمام زندگی را می پوشاند و به گوشه گوشه ی بودنمان نفوذ می کند
و این همان است که خدا به خاطرش ما را آفرید
شاید همان امانت که فرشتگان مقلّدِ سرتا به پا تسلیم و زمین و آسمانِ غرقِ جبر نپذیرفتند و بر دوش نکشیدند
ما را آفرید تا از میان چگونگی های مختلف یکی را اتنخاب کنیم
چقدر زیبایی نهفته در این تفاوت ها
زیبایی انتخاب و آزاد بودن
آزاد در ساختن خود به هر شکلی که میخواهد
آزاد در چگونه بودن و چگونه زیستن
نظری بیفکن
عرصه های انتخاب خودت را ببین
تو میتوانی مسلمانِ مقیّد به تمام معنا یا بی خدای بی باور به ماورا
میتوانی مسیحی پایبند به شریعت یا صوفی معتقد به طریقت باشی
می توانی به کار قلم و دفتر و خواندن و گشتن در علم یا در چرخه ی پول و سودای رفاه مادی باشی
و هزاران انتخاب دیگر
بیاندیش به این انتخاب هایت
چگونه اندیشیدن،چگونه دیدن، چگونه شنیدن، چگونه پوشیدن، چگونه سخن گفتن
کیست این پنهان مرا در جان و تن
کز زبان من همی گوید سخن
ان که گوید از لب من راز کیست
بشنوید این صاحب اواز کیست
یوسف تنها...
تا ابد من را در آتش سودای بازار تمنای خود بسوزان
من را سکه ای در انبان نیست برای داشتن تو ...
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک