بار دیگر شهری که دوست می داشتم
نویسنده:
نادر ابراهیمی
امتیاز دهید
این کتاب شامل سه بخش : باران رویای پاییز ، پنج نامه از ساحل چمخاله به ستاره آباد و پایان باران رویا است که می توان عاشقانه ترین بخش آن را باران رویای پاییز دانست.
این کتاب در کنار کتاب " یک عاشقانه آرام " از زمره عاشقانه ترین کتاب های نادر ابراهیمی است که با توجه به حجم کمی (110صفحه) که دارد از تاثیرگذاری چشمگیری برخوردار است.
بار دیگر شهری که دوست می داشتم ، داستان عاشقی پسر مردی کشاورز است که سخت دلباخته دختر خان شده است و هنگامی این داستان را روایت می کند که عشقش (هلیا) پس از گذر روزها از فرارشان از شهری که در آن کودکی خود را به دست جوانی سپرده بودند ، او را تنها رها کرده و به خانه بازگشته بود.مرد عاشق به شهری باز می گردد که روزگاری به خاطر عشقش از آن گریخته بود و از آن طرد شده بود.به شهری که دوستش می داشت...و می گوید هیچ عشقی ماندگارتر از عشق به خاک نیست...حتی عشقی که برایش از خاکت بگذری !
هر چند مضمون این کتاب دست مایه فیلم های فارسی و داستان های بیشماری بوده است ، با این همه این بار نادر ابراهیمی با نثری متفاوت ، لطیف و سرشار از احساس آن را به رشته تحریر درآورده است.
این کتاب کوچک ، تنها داستان گلایه ها و واگویه های مرد عاشقی نیست که محبوبش رهایش کرده...نویسنده با دقت و ظرافت در پس پرده دلتنگی عاشقی تنها ، بسیاری از عادات ، معضلات و نکات اجتماعی و حتی سیاسی را در چارچوب یک جامعه کوچک مورد اشاره قرار داده است.
نادر ابراهیمی در این کتاب خواننده را با جریانی آرام وارد دنیایی از تضاد ها و تناقض های جامعه می کند که افکار پوسیده حاکم بر آن معصومیت کودکی را به بی وفایی ، عشق را به نفرت و زندگی را به زنده مانی تبدیل کرده است و هنگامی که عاشق تنها رها شده به شهری که روزگاری دوستش می داشت...در آن به دنیا آمده بود و با هر نفس عشق را در دل پرورانده بود...بازمی گردد ، هر چند پدران این شهر از دنیا رفته اند اما رسوم و عادات کهنه آنان همچون تار عنکبوتی ، هر زنده و جانداری را به بند می کشد؛ عنکبوت پیر مرده اما تارها هنوز پابرجا مانده است.
هر چند داستان بار دیگر شهری که دوست می داشتم ، انباری از جملاتی لطیف و عمیق با مفاهیمی زیبا و تاثیرگذار است اما گاهی به نظر می رسد این کتاب ، یک کتاب داستان نیست ؛ گویی این جملات ، حرف دل نویسنده ای است که روی کاغذ فریاد کشیده است تا بالاخره خوانده شود.
این کتاب در کنار کتاب " یک عاشقانه آرام " از زمره عاشقانه ترین کتاب های نادر ابراهیمی است که با توجه به حجم کمی (110صفحه) که دارد از تاثیرگذاری چشمگیری برخوردار است.
بار دیگر شهری که دوست می داشتم ، داستان عاشقی پسر مردی کشاورز است که سخت دلباخته دختر خان شده است و هنگامی این داستان را روایت می کند که عشقش (هلیا) پس از گذر روزها از فرارشان از شهری که در آن کودکی خود را به دست جوانی سپرده بودند ، او را تنها رها کرده و به خانه بازگشته بود.مرد عاشق به شهری باز می گردد که روزگاری به خاطر عشقش از آن گریخته بود و از آن طرد شده بود.به شهری که دوستش می داشت...و می گوید هیچ عشقی ماندگارتر از عشق به خاک نیست...حتی عشقی که برایش از خاکت بگذری !
هر چند مضمون این کتاب دست مایه فیلم های فارسی و داستان های بیشماری بوده است ، با این همه این بار نادر ابراهیمی با نثری متفاوت ، لطیف و سرشار از احساس آن را به رشته تحریر درآورده است.
این کتاب کوچک ، تنها داستان گلایه ها و واگویه های مرد عاشقی نیست که محبوبش رهایش کرده...نویسنده با دقت و ظرافت در پس پرده دلتنگی عاشقی تنها ، بسیاری از عادات ، معضلات و نکات اجتماعی و حتی سیاسی را در چارچوب یک جامعه کوچک مورد اشاره قرار داده است.
نادر ابراهیمی در این کتاب خواننده را با جریانی آرام وارد دنیایی از تضاد ها و تناقض های جامعه می کند که افکار پوسیده حاکم بر آن معصومیت کودکی را به بی وفایی ، عشق را به نفرت و زندگی را به زنده مانی تبدیل کرده است و هنگامی که عاشق تنها رها شده به شهری که روزگاری دوستش می داشت...در آن به دنیا آمده بود و با هر نفس عشق را در دل پرورانده بود...بازمی گردد ، هر چند پدران این شهر از دنیا رفته اند اما رسوم و عادات کهنه آنان همچون تار عنکبوتی ، هر زنده و جانداری را به بند می کشد؛ عنکبوت پیر مرده اما تارها هنوز پابرجا مانده است.
هر چند داستان بار دیگر شهری که دوست می داشتم ، انباری از جملاتی لطیف و عمیق با مفاهیمی زیبا و تاثیرگذار است اما گاهی به نظر می رسد این کتاب ، یک کتاب داستان نیست ؛ گویی این جملات ، حرف دل نویسنده ای است که روی کاغذ فریاد کشیده است تا بالاخره خوانده شود.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی بار دیگر شهری که دوست می داشتم
چرا که ما را پس از مرگ نزدیک ترین دوست زنده نگه میدارد .
و فراموشی را با دردناک ترین نفرین ها بیامیزیم
زیرا که انسان دوستانش را فراموش می کند
کتابهایی را که خوانده است فراموش می کند
و رنگ مهربان نگاه یک رهگذر را...
آن را هم فراموش می کند.
لیکن چگونه از یاد خواهی برد
_سگها پارس می کردند _
مرا تصدیق کنی یا انکار مرا سرآغازی بپنداری یا پایان
من در پایان پایان ها فرو نمی روم
باز می گردم همیشه باز می گردم
مرا بشنوی یا نه مرا جستجو کنی یا نکنی
من مرد خداحافظی همیشگی نیستم
باز می گردم همیشه باز می گردم
آنچه نوشتم و ایمان به اینکه تو باز خواهی گفت
و ان عشق که تنها از تعلق سخن می گفت
وآن عشق که پایدار مانده بود و آن تعلق که تنها تصور بود
تصوری که شبها را به اسارت می کشید و آن خانه که با ناچیز ترین ذراتش
تو را طلب می کرد ...
اینک چون آواز یک شبگرد رهگذر در یاد خانه ی متروکی منزل کرده است .
اینک اصوات بی دلیل ترین جاری شدگان در فضا هستند
وقتی همه می گویند هیچ کس نمی شنود
به خاطر داشته باش!
سکوت اثبات تهی بودن نمی کند
اینک آنکه می گوید تهی است
و رفتگران بی دلیل نیست که شب را انتخاب کرده اند.
...
سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدی حیات برخیزد.
چه چیز مگر هراسی کودکانه در قلب تاریکی ،آتش طلب می کند؟
مگر پوزش فرزند فروتن انحراف نیست؟
.....بگذار که انتظار ،فرسودگی بیافریند،زیرا تنها مجرمان التماس خواهند کرد.
در دستهای دوستی من بیش از دمی نماند ...
ای روح برف پوش زمستان پنداشتم که پیک بهاری
پیراهنت به پاکی صبح شکوفه هاست
پنداشتم که میرسی از راه _فرخنده تر از معنی الهام_در لفظ زندگانی من ،خانه میکنی
پنداشتم که رجعت سالی از بعد چهار فصل
یا بعثت خجسته خورشید در شام جاهلیت یلدا...
اما تو فصل پنجم و عمر دوباره ای
ای روح سرد مهر زمستان!
دیگر از آن طلوع طلایی چه مانده است ؟
جـــــــــــز این غروب سرد
روز خوشی که دیدم ،آیا بخواب بود ؟
شب با هزار چشم خندد به من که:
روز تو در خواب گذشت
روزی که شمع مرده در آن ،آفتاب بود ...
که من عاشقم گر بسوزم رواست//تو را گریه و سوز باری چراست؟
بگفت ای هوادار مسکیـــــــــن من//برفت انگبین یـــــــار شیرین من
چو شیرینی از من بـــــــــــدر میرود//چو فرهــــادم آتش به سر میرود
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد //فرو میدویدش به رخســـــار زرد
که ای مدعی عشــــــق کار تو نیست//که نه صبر داری نه یارای ایست
تو بگریزی از پیش یک شعله خــــــــــام//من ایستاده ام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق اگر پر بســـــــــــوخت//مرا بین کهاز پای تا سر بسوخت
همه شب درین گفتگو بود شمــــــــع//به دیدار او وقت وقت اصحاب جمع
نرفته ز شب همچــــــــــنان بهره ای//که ناگه بکشتش پریچـــــــهره ای
همی گفت و میرفت دودش به ســـــر//که این است پایان عشق ای پسر
اگر عاشقی خواهی آموخـــــــــتن//به کشتن فرج یابی از سوخـــــــــتن
مکن گریه بر گور مقتول دوست //برو خرمــــــــــــی کن که مقبول اوست
اگر عاشقی سر مشوی از مرض//چو سعدی فرو شوی دست از غرض
فدایی ندارد ز مقصود چنــــــــگ//وگر بر سرش تیر بارند و ســـــنگ
به دریا مرو گفتمت زینهـــــــــــار//وگر میروی تـــــــــن به طوفان سپار
چرا نمیشه هیچ کتابی رو دانلود کرد؟
لطفا جواب بدید(?)