رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.
محراب دل
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 7 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 7 رای
محراب دل هوا چقدر خفه ست! اصلا نمی شه نفس کشید. امیر حسین نگاه دقیقی به صورت همسرش انداخت و با تعجب گفت :‌ اتفاقا هوای امروز واقعا بهاری بهاریه ! خوبی ؟ مریم دستش را روی پیشانی فشرد و گفت :‌چه میدونم شایدم من کلافه ام . امیرحسین بدون اینکه حرفی بزند چشم به او دوخت،‌می د انست چند دقیقه بیشتر طول نمی کشد. همین گونه هم شد پس از چند دقیقه که کلافه قدم به این و آن سو گذاشت به سوی او رفت و بدون هیچ حرفی سر به سینه او گذاشت. اشکش همچون باران بهاری سرازیر بود. آرام سرش را نوازش کرد و گفت : چی شده خانمم؟ نمی خوای حرف بزنی؟ مریم سرش را به سینه ستبر و مردانه ی او تکیه داد و گفت :‌نمی دونم دلم گرفته! دلم هوای شهرمون رو کرده...! امیرحسین لبخندی بر لب آورد و گفت: تو عمری رو توی تهرون گذروندی و موهاتو این جا سفید کردی. پسر و دخترت رو داماد و عروس کردی، هنوز اینجا رو شهر خودت نمی دونی! مریم سرش را به نشانه ی نفی تکان داد انگار حرفی برای زدن نداشت. امیرحسین متعجب نگاهش می کرد. سال ها بود که چنین جمله ای را از او نشنیده بود، درست از زمانیکه مادرش را از دست داد هیچ گاه حرفی از رفتن به شهر محل تولدش به زبان نیاورد. امیرحسین با خود فکر کرد ، نکنه اتفاقی افتاده که حرفی نمی زنه ؟ مریم که چیزی رو از من قایم نمی کرد! ..... نکنه ..... طاقت نیاورد....
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
khar tu khar
khar tu khar
1392/07/30

کتاب‌های مرتبط

مار در معبد
مار در معبد
4.3 امتیاز
از 49 رای
کوته فکران جامعه
کوته فکران جامعه
4.1 امتیاز
از 7 رای
شراب خام
شراب خام
4.5 امتیاز
از 41 رای
گلدن آرک
گلدن آرک
3.8 امتیاز
از 13 رای
بحران
بحران
4.2 امتیاز
از 10 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی محراب دل

تعداد دیدگاه‌ها:
0
دیدگاهی درج نشده؛ شما نخستین نگارنده باشید.
محراب دل
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک