باغ زمستان
نویسنده:
پابلو نرودا
مترجم:
اصغر مهدی زادگان
امتیاز دهید
.
این کتاب برگزیدهای از سرودههای "پابلو نرودا "(شاعر اهل شیلیایی) به پارسی است .
شعرهای نرودا علاوه بر مضمون انسانی از ایهام، گستردگی، تخیل، سادگی و گاه تناقض برخوردار است .
برای نمونه : آیا صلح، صلح کبوتر است؟/ آیا پلنگ جنگ میافروزد؟/ چرا پروفسور میآموزد/ جغرافیای مرگ را؟/ بر پرستوها چه آمد/ که دیر آمدند مدرسه؟/ آیا حقیقت است آنان پراکندند/ نامههای روشن در پهنای آسمان؟ .
از شعر باغ زمستان :
زمستان فرا می رسد
برگ های نمور می دهد مرا حکم درخشندگی
آراسته در سکوت و زرد
کتاب برف ام
دامن گسترده چمنزار گشوده
چرخه ای که منتظرست
وابسته ی زمین و زمستانش ام
آوازه ی زمین متجلی در برگ ها
همین که گندم گر گرفت
با گل های سرخی همچون شعله ها نشانه شد
بعد پائیز آمد و نوشت کتاب مقدس شراب را:
هر چیزی گذشت ، جام تابستان
آسمان گذرا بود
ابر هوا خاموش شد
بیشتر
این کتاب برگزیدهای از سرودههای "پابلو نرودا "(شاعر اهل شیلیایی) به پارسی است .
شعرهای نرودا علاوه بر مضمون انسانی از ایهام، گستردگی، تخیل، سادگی و گاه تناقض برخوردار است .
برای نمونه : آیا صلح، صلح کبوتر است؟/ آیا پلنگ جنگ میافروزد؟/ چرا پروفسور میآموزد/ جغرافیای مرگ را؟/ بر پرستوها چه آمد/ که دیر آمدند مدرسه؟/ آیا حقیقت است آنان پراکندند/ نامههای روشن در پهنای آسمان؟ .
از شعر باغ زمستان :
زمستان فرا می رسد
برگ های نمور می دهد مرا حکم درخشندگی
آراسته در سکوت و زرد
کتاب برف ام
دامن گسترده چمنزار گشوده
چرخه ای که منتظرست
وابسته ی زمین و زمستانش ام
آوازه ی زمین متجلی در برگ ها
همین که گندم گر گرفت
با گل های سرخی همچون شعله ها نشانه شد
بعد پائیز آمد و نوشت کتاب مقدس شراب را:
هر چیزی گذشت ، جام تابستان
آسمان گذرا بود
ابر هوا خاموش شد
دیدگاههای کتاب الکترونیکی باغ زمستان
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی....
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر بردهی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند،
و ضربان قلبت را تندتر میکنند،
دوری کنی . .. .،
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگیات
ورای مصلحتاندیشی بروی . . .
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن
پابلو نرودا
ترجمه از: احمد شاملو
میرود پای کشنان .لنگزنان من ندانم به کجا...یک بغل خاطره دزدیده از باغ خیال...
در خیابان جنون من یک عابر هستم..از فوران غصه ها شاعر هستم
قافیه هایم همه غم...بیت ها خانه خالی دل...لیکن از بوی بهار مست شدم...
یاس همسایه من سرریز شده است شاعرانه نیست برگهای زردش نصیب من شده است
لحظه ای میخندم ..یاد ایامی هستم...روزها میگذرند ولیکن زخمها باقیند...
حس میکنم ادمها تنهایند...شاید هم فقط من ..
گرمای تیر ماه .در اتش درون سوخته است زنی تنها...
صدای پای اب هم نمی اید به یاد..
دل در تب دوری گویی به زنجیر جفا بسته شده است
خسته ام از ادمها ...همانها که امروز سلامت میکنند.
فردا با خنجری خونی پهلو میشکافند...
نفرت از انها بس بی احساسم میکند...دل در سینه شتابان میزند ..
گویی زمان کش امده است..من در امتداد ان بالا پایین میشوم
چون طفلی نو پا که میچسبد سینه مادر...من خاطراتم را...
ودر 14بیت خلاصه میکنم شعرزندگیم را...
ومیرسم به سحر ویلدا
از نوشته های من
و چگونه می دانیم کدامست خدا
میان خدایان کلکته؟
به چه خندد هندوانه
وقتی به قتل می رسد؟
شعر کوتاه (البته اینجا پرسش ها ند)
کار سختیه برای شاعر.
کوتاه و کامل.
8-)