رسته‌ها
نمادهای دشت مشوش
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 31 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 31 رای
✔کتاب مجموعه 9 داستان کوتاه است که در اکثر داستان ها به دوران جنگ ایران و عراق اشاره می کند و از اضطراب و صدمات جنگ حرف می زند و نام کتاب اشاره ای به فضای کلی داستانهاست .

نقطه کور : مردی که در دوران بازسازی به آبادان بازگشته .
سکته ناقص : مردی که در بمباران سکته می کند ولی در سردخانه دوباره به هوش می آید .
دوری از عزیزان : رمدی که 4 فرزندش در آمریکا هستند و در گلستان شهدا زنی را بالای قبر 4 براردش می بیند . این از اون داستان های سطحی و اعصاب خردکن بود .
اعانه : زنی که می گوید شوهرش ارثش را به بسیج بخشیده ولی او اکنون تنگ دست و نیازمند است .
مصاحبه : صاحبه گرهای زمان جنگ با سوال های تخصصی از روستاییان پیر
مرغ های عشق در بمباران : سه مرغ در قفسی هستند که یکی از آنها موجی می شود . راوی این داستان جلال آریان است .
سنت درخونگاه : دایی مهدی بعد از سال ها از فرنگ برگشته و اکنون سنت قمه زنی باید بر روی او اجرا شود . این داستانش بهتر از همه بود .
زن آل بوتاوه : زن عرب دست فروشی که پدر بزرگ با ماهی تابه داغ گناهکار را تشخیص می داده . راوی این داستان جلال آریان است .
گزارش : تکنسین پالایشگاه که سعی دارد زن و بچه اش را از بمباران ها دور کند و خودش اسیر می شود
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
176
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
khar tu khar
khar tu khar
1391/10/02

کتاب‌های مرتبط

گربه ای که عاشق من شد!
گربه ای که عاشق من شد!
4 امتیاز
از 3 رای
سومین نشانه
سومین نشانه
3 امتیاز
از 1 رای
قصه های شهر خوشبختی
قصه های شهر خوشبختی
4.4 امتیاز
از 8 رای
داستان های بدون دکوپاژ
داستان های بدون دکوپاژ
3.9 امتیاز
از 20 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی نمادهای دشت مشوش

تعداد دیدگاه‌ها:
26
کتاب مجموعه 9 داستان کوتاه از آقای فصیح است که توی اکثر داستان ها به دوران جنگ ایران و عراق اشاره می کنه و از اضطراب و صدمات جنگ حرف می زنه و نام کتاب اشاره ای به فضای کلی داستانهاست .
نقطه کور : مردی که در دوران بازسازی به آبادان بازگشته .
سکته ناقص : مردی که در بمباران سکته می کند ولی در سردخانه دوباره به هوش می آید .
دوری از عزیزان : رمدی که 4 فرزندش در آمریکا هستند و در گلستان شهدا زنی را بالای قبر 4 براردش می بیند . این از اون داستان های سطحی و اعصاب خردکن بود .
اعانه : زنی که می گوید شوهرش ارثش را به بسیج بخشیده ولی او اکنون تنگ دست و نیازمند است .
مصاحبه : صاحبه گرهای زمان جنگ با سوال های تخصصی از روستاییان پیر
مرغ های عشق در بمباران : سه مرغ در قفسی هستند که یکی از آنها موجی می شود . راوی این داستان جلال آریان است .
سنت درخونگاه : دایی مهدی بعد از سال ها از فرنگ برگشته و اکنون سنت قمه زنی باید بر روی او اجرا شود . این داستانش بهتر از همه بود .
زن آل بوتاوه : زن عرب دست فروشی که پدر بزرگ با ماهی تابه داغ گناهکار را تشخیص می داده . راوی این داستان جلال آریان است .
گزارش : تکنسین پالایشگاه که سعی دارد زن و بچه اش را از بمباران ها دور کند و خودش اسیر می شود .
آقای فصیح توی آمریکا در رشته شیمی تحصیل کردند و علاوه بر اون لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی هم دارند
وااااااای خدای من
این صفحه چه خاطراتی رو واسم زنده کرد،اینجاست که باید از ته دل گفت یادش به خیر.....بچه ها کجایین؟تورو خدا. دوباره بیاین....
[quote='tankamanee']اینجا چه خاطراتی هست .....:(
یادت بخیر شبهای که ملا ، کاوه ، آرمین جون، باران،حسین ، هانیه، آتیفرد،آندو ،navaa، ندا300 ،، تردید ،من، نیوشا،کیلر، کارگاه گل سرخ، faktab،کله کتابی و ...بودند دور هم جمع بودیم و بحث میکردیم ...[/quote]
جایشان خالیست ...
ما هم فقط حسرت نبودشونو میتونیم بخوریم! :((
کاش ماهم بودیم و از محضرشون بیشتر مستفیض میشدیم
اینجا چه خاطراتی هست .....:(
یادت بخیر شبهای که ملا ، کاوه ، آرمین جون، باران،حسین ، هانیه، آتیفرد،آندو ،navaa، ندا300 ،، تردید،من، نیوشا،کیلر، کارگاه گل سرخ، faktab،کله کتابی و ...بودند دور هم جمع بودیم و بحث میکردیم ...
سلام چه حیف هیچ یک ازکتابها رانمی شود دانلود کرد.
[quote='Molla nasredin'] حیف است، مو جود به این نازنینی، نگاه کنید ........... این دیدگاه در تاریخ 1391/10/02 توسط saraab ویرایش شده است [/quote]
بهترین قسمتهایش را ویرایش کردند! البته این قسمتها رو من در حالت خلسه و سماع نوشتم کمی شاید کفرآمیز بوده.
ممنون از همه.
[quote='hgh_h986']نقل قول از arminjoon:دوستان عزیز می توانند نشانگر موس خود را از قسمت موافقت برای لال شدن این جانب بردارند،آقا ما لال شدیمب
به خدا اگه منظور از اون لایک لال شدن بوده باشه...موافقت با جنجال آفرینى شما بود, وگرنه من یکى اصلا جرات جسارت در محضر شما رو ندارم....[/quote]
بنده هم ، همینطور ( کلا من نوعی تیک عجیب در زدن تکمه موافق دارم)
[quote='arminjoon']دوستان عزیز می توانند نشانگر موس خود را از قسمت موافقت برای لال شدن این جانب بردارند،آقا ما لال شدیمب[/quote]
به خدا اگه منظور از اون لایک لال شدن بوده باشه...موافقت با جنجال آفرینى شما بود, وگرنه من یکى اصلا جرات جسارت در محضر شما رو ندارم....
[quote='khar tu khar']از اما اگر باز هم انتظار داری ( و انتظار دارند ) که برای کتابها توضیح بگذارم همین جا میگویم که نگذاشتن توضیح را بزنید به حساب بیسوادی و بیشعوری من .اینجا با سواد و با شعور فراوان داریم . گذاشتن توضیح کتاب را به عهده بگیرند .والسلام[/quote]
حالا یک موجود باحال پیدا شد بین این همه مخلوقات گونه گون که دارد را برای ثواب و کسب و امتیاز نشان می دهد، می خواهید بپرانیدش!!!
حاجی من خودم می توضیحم! حیف سوادم یاری نمیکند. به خدا حسرت می خورم قدر کسی چون خر اندر خر کبیر را نمی دانیم. حیف است، مو جود به این نازنینی، نگاه کنید .....
......، حق به جانب توست. نه تنها آرمین جون عزیز بلکه سایر دوستان دیگر هم باید برای اعتلای تارنمای فخیمه ی کتابناک بتلاشند.

[edit=saraab]1391/10/02[/edit]
دوستان لطفا بحث را تمام کنید وگرنه طبق قانون سایت با شما برخورد خواهد شد
و تمام نظرات گرانبهایتان حذف خواهم کرد..:D:D:D
ما مخلص همگی هم هستیم:x:x:x:x
نمادهای دشت مشوش
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک