شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
نویسنده:
عبدالحسین زرین کوب
امتیاز دهید
در باب شعر و آفرینشهای شاعرانه هر بحثی کرده شود، خواه جزئی و خواه کلی به یک تعبیر نقد میشود؛ نقد شعر یا نقد ادبی. خود شاعر هم وقتی در شعر خویش الفاظ و معانی را سبک سنگین میکند، وقتی کار خود را مرور و اصلاح میکند، وقتی در باب شیوه کار یا هدف و ذوق خویش سخن میگوید، دیگر شاعر نیست و منتقد است. حتی بعضی شاعران مثل امیرخسرو دهلوی در نقد شعر خویش هم انصاف به خرج دادهاند و هم زیرکی؛ مثل یک منتقد واقعی. این کتاب، کتابی است در فنون شعر، سبک و نقد شعر فارسی، با ملاحضات تطبیقی و انتقادی درباره شعر کهن و شعر امروز. این کتاب حاوی نقطهنظرهای گوناگون شادروان دکتر زرینکوب در حوزه شعر فارسی و مطالعهای تطبیقی در شعر قدیم و معاصر عرب و جهان غرب است. زندهیاد زرینکوب در این کتاب در واقع به تمام مباحثی که راجع به شعر در سایر آثار خود داشته، پرداخته است.
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
همینطوری یه روز یکی میاد ویکی میره ...
هفته بعد معلوم نیست که نوبت چه کسی باشه !
شاید نوبت یکی از خود ما باشه"البته دور از جونتون دوستان عزیز ولی خب واقعیتی که نمیتونیم ازش فرار بکنیم "... بعضیها میگند چه خوب بود که میدونستند که چه زمانی میخواند ازاین دنیای وراونه بره برای همیشه غزل خداحافظی بخونند ولی اگر میدونست زندگی خیلی به معنی میشد اون موقع به نظرم....
تسلیت میگم به هر سه دوستان عزیز وگرامی
به قول استاد بزرگ و عزیز حسین بشیریه
"وای به حال زندگان ؛وای به حال مردگان.خوشابه حال آن کسانی که نه به دنیا آمدند ونه از دنیا رفتند"...
((مردگانی درحسرت بازگشت
بازگشت برای جبران
ماندگانی در فکر رفتن
رفتن به ابدیت
2/5/1392محسن))
تو دنیا خیــــلی چیزا هستن که الکی بهت امید بدن
خدا ماهر ترین دکتر ولی از من میشنوی بهتره ازش وقت نگیری
بهترین آمپول زنش عزرائیله باید شل کنی و خیلی سخت نگیری
همیشه یه جور پیش میره ولی واسه امثال ما فرقی نمیکنه
اینجوری دردت کمتر میشه ، ولی تو اصل ماجرا فرقی نمیکنه
سعی کن باهاش کنار بیای ، البته میدونم که هنوز از زندگی خیلی چیزا میخوای
ولی واسه هیچکس مهم نیست و خدا هم هرجا تونسته اینو گفته
مرگ یه اسب آبیه که از بالاترین ارتفاع ممکن روت میوفته
در سوگ دوست
در روی زمین خرد و کلان می گرید
در ماتم تو پیر و جوان می گرید
کوچ تو به دل گرفتن آسان نبود
در هجر تو آسمان می گرید.
شاعر: سینا صارمی
آتیفرد عزیز
لطفا شما هم تسلیت مرا بپذیرید و در غم خود
شریک بدانید. خدایشان بیامرزاد.
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت
بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم
وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت
شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن
در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم
کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت
محمد عزیز
لطفا تسلیت مرا هم بپذیرید و در غم خود
شریک بدانید. خدایشان بیامرزاد.
دوستای عزیزی که تووی پروفایلم منو به خوندن و نقد شعرهاتون دعوت کردین، ببخشید که نمی تونم الان کاری رو بخونم و نظر برم. امروز ختم یکی از دوستان خوبم بود و من داغونم. تا چند روز هم همینطور خواهم بود. تا ببینیم این وعده ی "خاک سرده" آیا درسته یا نه! (که من مثل همیشه شک دارم درست باشه) برای شادی روح دوستم دعا کنید. فردا تولدش بود....بعدا میام و از خجالتتون در میام. چون حالشو نداشتم واسه چند نفر بفرستم، گفتم اینجا بنویسم که همه تون بخونید. چون کوچه ی بن بست به خود ختم شدم بازآه این گره ی کور چرا وا شدنی نیست؟!!!!!!!
[/quote]
دوست خوب من سلام
بهت تسلیت میگم خیلی ناراحت شدم ان شا الله خدایش بیامرزد
و اینکه " خاک سرده" دروغی بیش نیست لااقل برای من که اینجوری بوده ان شاالله برای شما عکس این قضیه باشد وخداوند به شما و خانواده دوشتتون صبر بدهد
بعدا میام و از خجالتتون در میام. چون حالشو نداشتم واسه چند نفر بفرستم، گفتم اینجا بنویسم که همه تون بخونید.
چون کوچه ی بن بست به خود ختم شدم باز
آه این گره ی کور چرا وا شدنی نیست؟!!!!!!!
کاش دراینروزهای بلند وطولانی
توبودی که عطرحضورت کشدارتر
هم پلی میزدیم به پیوندطلوع وغروب
هم کلاهی گشاد برسرخورشید
ازجاذبه حضورت بودکه
زمان ایستاد
وزمین افتاد
بردوش خسته ی افکار
وازچشم پنجه ی تکرار
کاش بودی دراین هوای
رخوت انگیزوخواب آلود
خزیده درزیرپوست سبزاردیبهشت
حیف شد
بستنی میچسبید
دراین خنکای خواب الود
سرشارازبوی یاس
درانبوه بی خیالهای پلاس
چشمانت خورشید
نگاهت پیچان
درگردش جام جمشید
مخلوط که میشود بااین هوا
میبردمرابه سفر
دالان زمان
بادخاطره وزان
کاش بودی
دراین عطش شهوت ناک زبان
به شکستن سکوت
دراین لزج چسبناک بغض به گلو
دراین ابری حسرت بارنگاه
به نشستن شبنم هبوط
میدانم می آیی
اردیبهشتی دیگررا
لیکن نه به دیدار
که به پندار
۹۲/۰۲/۱۵ ۱۰:۲۷
قلندر
روحش شاد محمد جان
نمی توانی هیچ چیزى درباره اش بنویسی
از تابوت هایی که بسیاری در ان ها
مدفون شدهاند و پرواز کردند
قرار بود اتفاق بیافتد،
و اتفاق هم افتاد.
تاج گلى از صفات برایش درست کردیم و با خاطره هایش زندگى کردیم.
وقایع این جهان به روشنى دیده میشود
از پس اشک ها،
پس چرا به من می گویی
که گریه نکن؟
حالا چه میبینی؟
یک خواب بد؟
یا شاید رویا؟
جواب نداد.
او، همان که بود، باقی ماند...
دوستان خوبم
من هر مطلبی میذارم که البته تقریبا همه اش دلنوشته است
اگر نقدی یا نظری یا حتی شکایتی دارید بفرمایید
من با گوش جان میشنوم و میپذیرم.
سپپاس از شما دوستان عزیزم:x