رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب

شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 126 رای
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 126 رای
در باب شعر و آفرینش‌های شاعرانه هر بحثی کرده شود، خواه جزئی و خواه کلی به یک تعبیر نقد می‌شود؛ نقد شعر یا نقد ادبی. خود شاعر هم وقتی در شعر خویش الفاظ و معانی را سبک سنگین می‌کند، وقتی کار خود را مرور و اصلاح می‌کند، وقتی در باب شیوه کار یا هدف و ذوق خویش سخن می‌گوید، دیگر شاعر نیست و منتقد است. حتی بعضی شاعران مثل امیرخسرو دهلوی در نقد شعر خویش هم انصاف به خرج داده‌اند و هم زیرکی؛ مثل یک منتقد واقعی. این کتاب، کتابی است در فنون شعر، سبک و نقد شعر فارسی، با ملاحضات تطبیقی و انتقادی درباره شعر کهن و شعر امروز. این کتاب حاوی نقطه‌نظرهای گوناگون شادروان دکتر زرین‏کوب در حوزه شعر فارسی و مطالعه‏ای تطبیقی در شعر قدیم و معاصر عرب و جهان غرب است. زنده‏یاد زرین‏کوب در این کتاب در واقع به تمام مباحثی که راجع به شعر در سایر آثار خود داشته، پرداخته است.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب

تعداد دیدگاه‌ها:
470
نمیدانم از شوربختی من است
که تو شدی تصویر
و
در قاب خیالم جا خوش کردی

(شیدای صحرا)
هر شب
در تلاش برای رسیدن به تو
بر دریاچه رویاها شنا میکنم
آه از من
آه از این همه بی استعدادی
هنوز هم نتوانستم
به دریای نگاهت راه یابم
هنوز نمیدانم چطور میشود بی آنکه
غرق در نگاهت شوم به تو رسم
آه از نگاه تو
کاش میشد به من بیاموزی
بی آنکه محو دیدگانت شوم
از این طوفان سهمگین دریا بگذرم
کاش

(شیدای صحرا)
ببخشید اگر خوب نیست.بی ویرایش.من همین لحظه مینویسم.دوست دارم هر لحظه که حسی می آید بنویسم و هر چه بود همان بماند.شاید اشتباه باشد ولی حس اش را دوست دارم.:-)
گرچه دوستان اگر تمایل دارند نقد بفرمایند خوشحال خواهیم شد.شاید نوشته های بعدی به از این شود.سپاس از همگی دوستان خوب کتابناکی ام:x

با سلام لطفا کتابهایی رو که نمیشه دانلود کرد تو سایت خیلی خوبتون نگذارید....میشه ؟بگو خب..............
"تنهایی"
"باید که کوله بار را بست
پشت کرد بر این خانه تاریک
تاشاید نوری را بتوان دید
نوری در پرتوتنهایی خویش
ازدحام تنهایی در من
عاجزانه صدایت میزند
که من کیستم
من چیستم؟
شاید غرق محو تماشای خود شدم
از منظره دلم
تنها تنهایی را میبینم
بی سکوت فریادت میزنم
مرا تنها نگذار
چشمان چشم به راهت هست
دستانم را بفشر
بگذار با تو
ای همیشه یار
احساس غربت نکنم
احساس پوچی نکنم
ای تنهایی...."

"tankamanee"
" در هر چه خوب می نگرم اعتبار نیست
حق با دل من است که امیدوار نیست"
وقتی که دست های تو از یأس یخ زده‌ست
حتی هزااااار باغ پر از گل بهار نیست
تنهایی و ملالت و غمگینی و سکوت
در حول و حوش من به جز از این چهار نیست
سایه ٬ قلم ٬ کتاب همه قحط گشته است
در باغ ما درخت به جز چوب دار نیست
گفتند راه به تعداد ماست*٬ آه !
ریلی کشیده اند ولیکن قطار :::: ؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* الطرق الی الله بعدد انفس الخلایق
(بیت اول رو از صیدی تهرانی تضمین کردم.)
ان لحظه که پر شد دل من ز غم و حسرت و اه روزها
ان زمان که عطش دانستن نشد غرق در عرفان های کنونی
لحظه ای بود که خدا شد غافل ز خیال بی خیالان
فلسفه ی رفتار خدا را چه کسی می فهمد؟نقشه ی راه کجاست؟
چه کسی میشنود نبض پنهان نبودن ها را ؟اشکار بودن ها را؟
رنگ تاریکی را چه کسی میداند؟ روشنایی شاید حاصل سایه ی تاریکی هاست
مرز بین زشت و زیبا.بد و خوب.ناقص و کامل را چه کسی تعریف کرد؟
اگر ان کس من بودم فرمان تداخل می دادم
جاری میکردم تردید را در رود خانه فرهنگ بشر
بستر پر تلاطم احکام را با منطق بی منطقان ارام می ساختم
ظالم . میوه ی درخت سادگی مظلومان را با درختش می سپردم به اتشکده ی عقل
حیف.حیف که من ان کس نیستم ،شاید ان روز برسد که بفهمم مفهوم فهمیدن چیست؟
:-)
وقتی که می روم تو خودم شاید....
پــایــیــز ســــال بــــعـد بــرگــردم...
دنـیــای مـــا انـدازه هـم نـیــست...
مـی بــوسـمـت امـا نـمــی مونـم...
تــو دائــم از آیـنـده مـی پــرســی...
مــن حــال فــردامــم نـمی دونــم...
تــو فـکر یـک آغوش مـحکم بــاش...
آغـوش ایـن دیـوونه محکم نیـست...
صـد بــار گـفـتـم بـــاز یــادت رفـت...
دنـیــای مـــا انـدازه هـم نـیــسـت...
:baaa::baaa:
خدایا
این دل من
و این گوش تو
خودت گفتی بگو
من میشنوم
اجابت میکنم
حرفم را زدم
دردم را گفتم
بگو چه وقت
فقط بگو
تا کی باید منتظر بمانم
:((:((:((
[quote='sagaro']
کوچه های شهر خالی از حضور
بریتیمان حسرت دیدار نور
کوچه ها خالی ز هیبت در عبور
انتظار نان خالی در تنور
آه بر فرق فلک شمشیر شد
چاه بی صوت غم شبگیر شد
آه دنیا را به آتش سوختند
کام آدم را به زهری دوختند
کاسه شیری را یتیمان پدر
صف به صف در انتظاراندوختند
شد ندا فزت و رب الکعبه اش
آسمانی ها شده پروانه اش
از دوخشت ساده ی کاشانه اش
پرکشیده تا خدای خانه اش
آه امشب قدر او دانسته شد
بر خداوندش علی شایسته شد
ای امیرالمومنین کاری بکن
در دم مرگم مرا یاری بکن
کوله بارم پر شده از هر گناه
بی پناهم بی پناهم بی پناه
عشق تو دارم و خورجینی پر آه
دست من گیراز کرم ای پادشاه
[/quote]
کوفه سرد میشد
نبود آن مرد تنها با نفسهای خود
گرم کند هوا را
چاه دیگر تنها میماند
چاه در حسرت یارش
در غم همدمش داشت فرو میریخت
مردمان خواب زده
غافل از خود
غافل از راه
راه حقانیت
راه آن مرد تنها
کوله بارش پر از اشک
بغض گلوی گرفته
استخوانی در چشم
مانند خواری
بیستر دنیا را برایش تاریکتر و تنگتر میکرد
نگاهی بینا
بصیرتی نافذ
بر یتیمان و کودکان شهر
شهر در خفته
دلواپسیهای در دل شهر
در دل دیواره های شهر
مرا با خود به اوج بودن می برد
اوج انسان بودن
انسانی بی همتا
انسانی از کوله بار عشق
شهر محروم کرد خود را
محروم ازاین عشق..

کوچه های شهر خالی از حضور
بریتیمان حسرت دیدار نور
کوچه ها خالی ز هیبت در عبور
انتظار نان خالی در تنور
آه بر فرق فلک شمشیر شد
چاه بی صوت غم شبگیر شد
آه دنیا را به آتش سوختند
کام آدم را به زهری دوختند
کاسه شیری را یتیمان پدر
صف به صف در انتظاراندوختند
شد ندا فزت و رب الکعبه اش
آسمانی ها شده پروانه اش
از دوخشت ساده ی کاشانه اش
پرکشیده تا خدای خانه اش
آه امشب قدر او دانسته شد
بر خداوندش علی شایسته شد
ای امیرالمومنین کاری بکن
در دم مرگم مرا یاری بکن
کوله بارم پر شده از هر گناه
بی پناهم بی پناهم بی پناه
عشق تو دارم و خورجینی پر آه
دست من گیراز کرم ای پادشاه
٦/٥/٩٢ ٢٣:٣۷
قلندر
شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک