رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب

شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 117 رای
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 117 رای
در باب شعر و آفرینش‌های شاعرانه هر بحثی کرده شود، خواه جزئی و خواه کلی به یک تعبیر نقد می‌شود؛ نقد شعر یا نقد ادبی. خود شاعر هم وقتی در شعر خویش الفاظ و معانی را سبک سنگین می‌کند، وقتی کار خود را مرور و اصلاح می‌کند، وقتی در باب شیوه کار یا هدف و ذوق خویش سخن می‌گوید، دیگر شاعر نیست و منتقد است. حتی بعضی شاعران مثل امیرخسرو دهلوی در نقد شعر خویش هم انصاف به خرج داده‌اند و هم زیرکی؛ مثل یک منتقد واقعی. این کتاب، کتابی است در فنون شعر، سبک و نقد شعر فارسی، با ملاحضات تطبیقی و انتقادی درباره شعر کهن و شعر امروز. این کتاب حاوی نقطه‌نظرهای گوناگون شادروان دکتر زرین‏کوب در حوزه شعر فارسی و مطالعه‏ای تطبیقی در شعر قدیم و معاصر عرب و جهان غرب است. زنده‏یاد زرین‏کوب در این کتاب در واقع به تمام مباحثی که راجع به شعر در سایر آثار خود داشته، پرداخته است.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:

کتاب‌های مرتبط

برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب

تعداد دیدگاه‌ها:
473
یکی از شطحیات جدیدم را می نویسم تا مغزتان هنگ کند ! ! ! :
کمتر ز هزار سال ، مرموز شدم !
هذیان زده ای به قامت روز شدم !
در اوج شکست ، می خورم فردا را !
در آخر شب ، وحشت نوروز شدم !
برای اولین بار بعد از سلام ...
در پشت این پنجره
باغیست ... باغ مخفی
که عطر لیمو و نارنجش
باز می گذارد
تمام پنجره های شهر را ...

مهربانو

اگر نبود ، تکه ابری رهگذر
که می بوسید -
چشم های تشنه ام را گاه
چگونه می توانستم
درختی باشم دور از بهار و باغ ...؟!
چگونه می توانستم ....؟!

برای پاییز زیبا و خاطره انگیز

این برگ های زرد
که هر صبح
بر دست های سپور محله
تشییع می شوند
آیا چه کرده اند
جز ان که لحظه ای
رقصیده اند بر دست های خالی پاییز !!

ترسى
شیرین
قوی
چُنان دریا
رها و
بى تصمیم
انعکاس نور
تنفس وحشی
مرکز
یک خراش
ساعت٣
اتاقى تاریک
سه پنجره
یک انعکاس
دو عاشق
یک سایه‌
خشونت هوس...
"Killer"
حالی که از خواندن شعر بانو آتیفرد و پس از آن شعر جناب حبیبی داشتم و دارم قابل وصف نیست ، نقد من اینست و باقی نسیه :)
سپاس
[quote='siawash110']مدادم نیمه شب لبخند می زد
به کابوس سیاه جامدادی
تراشیدم سرش را تا بفهمد
نخندد در عزای بی سوادی
[/quote]
سلام بر دوست خوبم جناب حبیبی عزیز. پاسخ زیبایتان را خواندم و جدا از زیبایی شعر، خوشحالی اعظمم این است که انقدر حواستان به دوستتان هست، اینکه نکند کینه ی به جا مانده در دلش از زمان جنگ تبدیل بشود به جدایی مذموم در زمان صلح. و اینکه این گوشزد را نه با توپ و تشر و خطابه و اظهار فضل بلکه تنها با ارجاع به شعر من انجام داده اید که شاید بیشتر از هر استدلال عقلی و بحث و جدلی به دل زیبایی‌پرست من -یک شاعر نوپا- می نشیند. و اصلا شاید فرق دنیای شاعران - و نه شاعر نمایان - در همین باشد. آنها از نوع دیگری به هم مرتبط می شوند. از نوع دیگری هدایت می کنند، از نوعی دیگری سرزنش می کنند. از نوع دیگری دوستی می کنند.
جدا از همه ی آنچه که بازی دال ها محسوب می شود و ممکن است دلالت را به سمتی ناخواسته پیش ببرد، جدا از آنچه که من می اندیشم و گاه در شعرم نیست و یا نمی اندیشم و گاه در شعر م هست، برای جنس این ارتباط از شما متشکرم.
به امید آرامش مرزهای عین و گذشتن از مرزهای ذهن.
مدادم نیمه شب لبخند می زد
به کابوس سیاه جامدادی
تراشیدم سرش را تا بفهمد
نخندد در عزای بی سوادی
برای کاغذم جشنی گرفتم
هزاران واژه دعوت داشت آنجا
سکوتی پرهیاهو بود از عشق
یکی انگار گل می کاشت آنجا
تمام جمله ها پیوند می خورد
همانجا در دل اوراق هستی
اگر چه دور بود اما می آمد
پیام صلح از اعماق هستی
سرود و رقص و نور و شادی و آب
نسیم و روح آزادی دگر هیچ
نه ملت بود نه مذهب نه کینه
همه دنبال آبادی دگر هیچ
امیدم خنده هایی کودکانست
که دل را با خدا پیوند می زد
شنیدم ناله ی دیوی که می گفت :
مدادت نیمه شب لبخند می زد
( سیاوش حبیبی 5/7/92 )
تقدیم به همه کسانی که زنجیر آب و خاک و مذهب و نژاد و . . . را پاره کرده اند و اینگونه با روح هستی در اتحادی جاودانه می رقصند
به شهیدان مظلوم وطنم

اندوه خویش را
به کدامین سمت عبور دهم
وقتی ، در چشم کوچه ام تاریک
هر شب ستاره ای می میرد ...
در آسمان انگار...
دست های کبوترانه تو بود
که در ابتدای پاییزی جوان پر زد
تنها نه من
خالی احساس تو را گریسته ام
در این کوچه خاموش
همراه با چکاوک شکسته ای در باد
شانه های شکسته بسیارند
********
من از هجوم حادثه نمی ترسم
ترسم همه
از دست های ویرانگر آن باد است....
که یک روز ناگاه
دنباله نگاه مرا خواهد برد
ای مهربان ! ای خوب !
که اینک ، روبروی شکوه عشق نشسته ای
به تماشای سکوتم بیا
یک بار .... !

من به یادتم
به اندازه لذت " تمام شدن " مشق شبهای کودکی .
شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک