شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
نویسنده:
عبدالحسین زرین کوب
امتیاز دهید
در باب شعر و آفرینشهای شاعرانه هر بحثی کرده شود، خواه جزئی و خواه کلی به یک تعبیر نقد میشود؛ نقد شعر یا نقد ادبی. خود شاعر هم وقتی در شعر خویش الفاظ و معانی را سبک سنگین میکند، وقتی کار خود را مرور و اصلاح میکند، وقتی در باب شیوه کار یا هدف و ذوق خویش سخن میگوید، دیگر شاعر نیست و منتقد است. حتی بعضی شاعران مثل امیرخسرو دهلوی در نقد شعر خویش هم انصاف به خرج دادهاند و هم زیرکی؛ مثل یک منتقد واقعی. این کتاب، کتابی است در فنون شعر، سبک و نقد شعر فارسی، با ملاحضات تطبیقی و انتقادی درباره شعر کهن و شعر امروز. این کتاب حاوی نقطهنظرهای گوناگون شادروان دکتر زرینکوب در حوزه شعر فارسی و مطالعهای تطبیقی در شعر قدیم و معاصر عرب و جهان غرب است. زندهیاد زرینکوب در این کتاب در واقع به تمام مباحثی که راجع به شعر در سایر آثار خود داشته، پرداخته است.
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
هزار یوسف کنعان فدای مادری اش
تویی تو موسی عمران نشسته بر سر جان
که مست گشته ز فرعون و سحر سامری اش
به گیسوان بلندت که در کشاکش عمر
مشجری ست درختان باغ ناصری اش
به چشم غمزه نما تا جان دهم به چشمانت
چو ساحری که به جان می خرند ساحری اش
ایا بتا که به رقص زبان رقاصت
به انتهای تمام گذشته می بری اش
شبیه ماه تمام ستاره ها هستی
شبیه مخمل آبی طرح روسری اش
با آنهمه دلسنگی، دلش بسته ما شد؛
گاهی به بر خصم و گهی پیش من زار،
آخر همه آن من و پیوسته ما شد.
گفتم آخه نباید بتونم؟:-)
این شعر تقدیم به مامان بدری مشکل پسندم و تمام مادر بزرگا...
------------------------------------------------------
نمی رسد به نگاه تو طبع شاعری ام/.../برای وصف تو محتاج سحرو ساحری ام
.
هزار نسل تو دوری ز هرزگی و هنوز/.../تویی تو شهربانوی آرام, قوم مادری ام
.
نزن به تار دلم زخمه با نوازش و اخم/.../عروسک گیسو سفــــید چادری ام
.
شبیه ماه تمام ستاره ها هستی/.../شبیه مخمل آبـــی, طـرح روسری ام
.
کنار ,خلوت با تو سکوت می چسبد/.../به قصه های قشنگ گذشته می بری ام
.
همیشه پای تمام بهانه هایم باش/.../بگو به من که برایت همیشه" مرمری ام"؟
تا چه کند این طبیب با دل بیمار من
خفته ی بیدارگیر، گر چه ندیدی ببین
چشم پر از خواب خویش دیده ی بیدار من
رسم تو عاشق کشی شیوه ی من عاشقی
تیغ زدن شغل تو، کشته شدن کار من
تا خم زلف تو را دام دلم کردهاند
میل خلاصی نکرد مرغ گرفتار من
گر دو جهان میشود از کرم میفروش
مست نخواهد شدن خاطر هشیار من
تنهایی ، کنار جاده قدم می زند با تو ...
و تو غرق مترسکی هستی هنوز ...
که نمی داند تا دامنه های شمالی پروازی نیست ...
****
گاه بدون خودت، جاده را برمی داری و می روی
همان قدیسی می شوی که عصایش هنوز در قفسه خاک می خورد
همان صخره ای که گاه در حیرت نقش های ناممکن ، پیر می شود
همان کتیبه ای که قرن به قرن می آید و در هزار توی نگاره ها گم می گردد ...
چرا در آخرین لجظه ها
کتیبه های ناممکن را به کوه ها نسپردی؟! ...
سخت آماده چیده شدن است........
.
.
.دست های خدا در لحظه ها
آماده ی چیدن پخته هاست
آرام باش وصبور[/quote]
-------------------------------------------
می نوازی ام
نازک می شوم
می نوازی ام
کنده می شوم ،چیده می شوم
در آغوشت می فشاری ام شراب میشوم
ویران می پسندی ام؟
برایت ویران می شوم
ویران میشوم
می آبادی ام..
می آبادی ام سیب میشوم
سیب شوم می چینی ام؟
و صبح در روزنامه ها می نویسند:
" در سن چندین سالگی تازه تازه به دنیا آمد درحالی که بر گونه هایش اثر نوازشی عجیب بود"
قدم نورسیده مبارک
-------------------------------------------------------------
باده در ده چند ازین باد غرور
خاک برسر نفس نافرجام را
سخت آماده چیده شدن است........
.
.
.[/quote]دست های خدا در لحظه ها
آماده ی چیدن پخته هاست
آرام باش وصبور
سخت آماده چیده شدن است........
.
.
.
نا دیده ام می رانی و،
هیچت نباشد قصد دلداری.
ترا می خواهم و، بر سر همی آیم،
اگر بازم به دلداری فرا خوانی.
.
چه کسی میگوید تنها زنان قادر به زایش هستند؟
.
من در هر 24 ساعت یکی را متولد میکنم
.
نام نوزادم در روز سپیده است,سپیده دمان
.
اورا از بهترین ها تغذیه خواهم کرد
.
با او بازی میکنم, میخندم, تا که به سن ظهری برسد
.
در ان زمان او تنها چیزیست ک دارا هستم
.
در شام گاه هر دو میدانیم ک وداع با هم نزدیک خواهد شد
.
اگر توانسته باشم 24 این زمان را درک کنم
.
ابدیت بیست و چهاریست طولانی پر از سال ها
.
سال هایی ک به حساب شبانه روزیه انسان ها به دقیقه و ساعت محاسبه میشود
.
هنر من آنست که چندصد سال را در چندخط میگنجانم
.
پس ما در حال زایش خویشتن هستیم
.
نقطه