شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
نویسنده:
عبدالحسین زرین کوب
امتیاز دهید
در باب شعر و آفرینشهای شاعرانه هر بحثی کرده شود، خواه جزئی و خواه کلی به یک تعبیر نقد میشود؛ نقد شعر یا نقد ادبی. خود شاعر هم وقتی در شعر خویش الفاظ و معانی را سبک سنگین میکند، وقتی کار خود را مرور و اصلاح میکند، وقتی در باب شیوه کار یا هدف و ذوق خویش سخن میگوید، دیگر شاعر نیست و منتقد است. حتی بعضی شاعران مثل امیرخسرو دهلوی در نقد شعر خویش هم انصاف به خرج دادهاند و هم زیرکی؛ مثل یک منتقد واقعی. این کتاب، کتابی است در فنون شعر، سبک و نقد شعر فارسی، با ملاحضات تطبیقی و انتقادی درباره شعر کهن و شعر امروز. این کتاب حاوی نقطهنظرهای گوناگون شادروان دکتر زرینکوب در حوزه شعر فارسی و مطالعهای تطبیقی در شعر قدیم و معاصر عرب و جهان غرب است. زندهیاد زرینکوب در این کتاب در واقع به تمام مباحثی که راجع به شعر در سایر آثار خود داشته، پرداخته است.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
اشک های آسمان باز یخ زده
پای عابران در برف
مهر رفتن را میزند
در دفتر ذهن
شاخه ی سبز دستانت
به انتهای کوچه ی گل سرخ میرسد ...
دختـری بـا دو چشم بـارانـی
بعـد شلیک هستـه هـای اتم
صحبت از یک حقـوق انسانی
خسته از عکس لخت پرسنلی!
خسته از رنگ مشکی مـــویت
خسته از کـافـه هــای دوزاری
در کنــــارِ رفیـقِ پُـــررویـت !
خسته از قرص و اشک و خوابیدن
اشک سردی که تویِ چشمت بود
مثـل کابـــوس بین یک رویــــا
نــام مـــردی کنـار اسمت بود
خسته از طعـم تلخ لبهـایت
بعدِ یک هفته شب زناکاری
توی شیب خطر سقوط شدن
خسته از بیست سال بیکاری
تویِ قلبِ تو خسته شد دنیــــا
تویِ قلبِ تو یک نفر میسوخت
پــای منبـــر تمام دنیـــا مُــــــرد
شیخ هیزی که کفر ها میگفت
خسته از خواب روی تختی که
یک نفــر قبلِ من کنــارش بود
یک نفر قبـلِ من کـه میخندیـد
یک نفر قبل من که "آرش" بود!
روبه روی تو خودکشی کردم
بـــا تمام وجـــود لــرزیـــــــدم
خسته بودم تمام آن شب را
تا خودِ صبح تخت خــوابیـدم
رو به رویت کشید سیگــاری
بغلت کرد، بوسه زد، خندیـد
چشم بستم دوباره دود شوم
چشم بستم و او تو را میدیـد
دخترِ تــو شبیه "آرش" بود!
دخترت تــوی باد میرقصیـــد
دختری که شبیش* راه میرفت
دختری کــه شبیش میخندیـد
رهبر حذب بــاد مـا بودیـم
تویِ طوفان عقب عقب رفتیم
تویِ طوفان شب تمام شدیم
ما دکل های خالیِ نفتیم
بعد یک عمر تــــازه فهمیدم
خسته بودن دگر دمُده شده
خنده ی تلخ رو به شیطانی
که به سوی بهشت رانده شده!
* شبیه اش
کامل غلامی
کاربر محترم گذاشتن وبلاگ شخصی زیر کتاب ، تبلیغ محسوب شده و مشمول حذف می باشد.
[edit=simin]1393/11/27[/edit]
*
به جزیره ی ذهنم نشسته ام تا واژه ایی به تور بیاندازم.
*
اما چطور تمام کلمات را با هم میتوان به زبان اورد؟
*
دوستدار کلماتی بیمعنی هستم.
*
و من شمارا از نور به تاریکی هدایت خواهم کرد.
*
ما بسیاری در نور زیسته ایم و تاریکی را فراموش کرده ایم.
*
ناگه نهنگی از اب به بیرون پرید و گفت : اما این راه شما , به جهنم منتهی میشود.
*
افکارم را مانند پرنده ای به هوا هل میدهم تا از زمینیان فاصله گیرد..
*
بسیاری در هوای زمینیان بوده ام و اکنون زمین ملکوتیان را خواستارم.
*
تنها چشمان کودکان زیباست نه انانی که با انسان میخواهند به بهشت بروند.
*
اما گوش های اینها کلمات مرا نمیشنود, در جهان انسان های خالی بسیار کم یافت میشود.
*
همانطور که در اسمان میجستم پرنده ای امد و گفت: اما این راه شما , به جهنم منتهی میشود.
*
اما من از هردو خسته ام , گویی با خویشتن صحبت میکنم و تنها خودم انها را میشنوم.
*
چشمانم را به ارامی باز کردم تا از خودم دور شوم.
*
پیرمردی با لحنی لرزان به گوشم گفت:اما این راه شما , به جهنم منتهی میشود.
من سال هاست به دنبال چیزی می گردم
.
شاید به دنبال جیرجیرک هایی که شب تا صبح
.
تقلید جیر جیر قلم تو را در می آورند
.
وقتی که با دوات بر کاغذ چنگ می زند
.
اگر سر به هوایم تقصیر توست
.
دست مرا میان ابرو بادهایی که با هم می ساختیم رها کرده ای!!!!
.
من سال هاست به دنبال چیزی می گردم
.
که خود را در لا به لای یک شعر از من پنهان کرده است!
.
هرگز مالکی ثروتمند تر از من نخواهد بود!!!!!!!!!!!
.
من در عصر سیمانی
.
از سیمان حوضچه ای دارم
.
که هنوز ماهی قرمز پارسالم درآن دق نکرده است
.
من بهار را به این خاطر دوست دارم
.
که فریاد می زند:
.
هوا که تازه شود
.
حتی یک علف هرز هم مسئولیت سبز بودن را خواهد پذیرفت!
.
ابرو باد کاغذ مخصوص خوشنویسی است که در آن نقش های انتزاعی زیبایی هست.
آزردی؟
روح وجسمش را با کدام حق
اینچنین بی رحمانه نابود
کردی؟
:دوستش داشتم
عاشقش بودم
او مرا نخواست و ندید!!
عجب ،عجب
«اما عدالت محصول عشق است»
و اینجا عدالت را سر بریده اند،سر بریده اند.
مرا ببخشید اگر غمگین شدید،از شنیدن یک اتفاق بسیار خصمانه که دلم را به درد آورد.مرا عفو کنید
.
که روزی ماهیگیری بی نوا از مرگش نصیب خواهد برد!
.
ویا سرزمینی که خرمالوهایش را آرامشی گس نوبر می کند
.
مرا از فصل خشکسالی ام نترسان
.
تازمانی که با نمازهای باران تو معاصرم!!!!!!!!!!!
.
مرا از انتهای روزهایم نلرزان ، که پای من تنها از ترس می لرزد
.
دوست دارم
.
درمن ییلاقی زندگی کتد که در آسمانش پا به پای تمام پرچم های کوچ
.
پای تمام حرف هایم ایستاده باشم!
رهجوی پیر بلخم زین روهمیشه تلخم این تلخی شراب است ای زاهد ریایی
ان آب دیده کز آن مستان صفا بگیرند اشک مه تمام است ساقی بده صلایی
چشمان نیم مستت زندان تار دلهاست راحت ندارد انگار دلها از این جدایی
دل همچنان خموش است من نیز زین خموشی راضی و شب پرستم جز گاه گه نوایی
ابراهیم شو،و بیقراری وفراق را
بسوزان،
تا گل سرخت ،در باغچه دلت،
با هزاران غنچه ،شکوفا شود،
تو میتوانی،میتوانی
حکایت گل سرخ و تگرگ و آتشهاست!
دعوت شدی به این جا
با گریه ودرد آمدی
وقت جاری شدن بود
اذنی برای ماندن نبود
و
اینجا انتخاب با توست
اراده وتفکر مخصوص توست
کل هستی با لبخند، منتظر توست
تا مهیا کنند آنچه ،خواست توست
یقین دارم خواست ها ،از آگاهی توست
خدای روشنایی وسبزی، همیشه هادی توست
تا
به بیکران جاودانگی بپیوندی
و بخندانی وبخندی.
«این دعوت حق مبارکت باد»