شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
نویسنده:
عبدالحسین زرین کوب
امتیاز دهید
در باب شعر و آفرینشهای شاعرانه هر بحثی کرده شود، خواه جزئی و خواه کلی به یک تعبیر نقد میشود؛ نقد شعر یا نقد ادبی. خود شاعر هم وقتی در شعر خویش الفاظ و معانی را سبک سنگین میکند، وقتی کار خود را مرور و اصلاح میکند، وقتی در باب شیوه کار یا هدف و ذوق خویش سخن میگوید، دیگر شاعر نیست و منتقد است. حتی بعضی شاعران مثل امیرخسرو دهلوی در نقد شعر خویش هم انصاف به خرج دادهاند و هم زیرکی؛ مثل یک منتقد واقعی. این کتاب، کتابی است در فنون شعر، سبک و نقد شعر فارسی، با ملاحضات تطبیقی و انتقادی درباره شعر کهن و شعر امروز. این کتاب حاوی نقطهنظرهای گوناگون شادروان دکتر زرینکوب در حوزه شعر فارسی و مطالعهای تطبیقی در شعر قدیم و معاصر عرب و جهان غرب است. زندهیاد زرینکوب در این کتاب در واقع به تمام مباحثی که راجع به شعر در سایر آثار خود داشته، پرداخته است.
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
من ترا دوست می دارم.
گفتم: از کجا می دانی؟
گفت: اینک من و اینک دل.
گفتم: وای بر تو! ـ نیک بنگر که چه می گویی.
سر فرو افکند و آن قصه مکرر کرد.
گفتم: مگر آهنگ به جان خود نمودی تو؟
گفت: هم بدین مقصود می آیم.
همه گل واژه ی باور چیدم
دگر از شک برون آمده ام
و سر کوچه ی ایمان و یقین
همچنان شاخه گلی سرخ به دست
چشم بر راه تو ام...
برای دوست مهربان و بزرگم مهستی که به سوگ مادر نشسته است...
از فرشته بودن ، دو بال کم داری
با دست هایی که هر بهار ، نگران مهربانی ریشه های درخت قدیمی اند
اگر چشم های تنگ زمین نباشد
تو را در آسمان نیز نمی توان گنجانید
تو را که در هزاره های دور به احترام انتخابت ، سنگ ها هنوز
چون چشمه ها می جوشند...
وقتی به تو می گویم ، کوچ پرنده ها تماشایی ست
تو می گویی :
دست های من در دست های گرم مادر است هنوز ...
مرا چه پروای سفر ...
در ایستایی زمان چه جای درنگ
عشق را که شمارد در شمار عمر؟...
بهار من !
همراه با حضرت آسمان
برای دست هایت که به قلب زمین سپرده ای ...
برمی خیزم …
لیلای مجنون, شیرین فرهاد
هیچکس من
تن یخ زده ی خیابان
چون مرده ای هزار ساله
زیر پای ادمکان زنده نما
......
دوست نوشته بود:
اگر یقین داریم پروانه می شویم بگذار روزگار هرچه میخواهد پیله کند
و من خودم را سپردم
به غربت مزاری که میگفتند
از آن شمس است
دلم میخواهد پروانه شوم[/quote]
__________________________________________________
شاید سراسیمه به دنبال تو می گردند
.
آدمکان زنده نمایی که تورا زیر پاهایشان گم کرده اند
.
و به دنبال هر آنچه از تو که خلقـــی را انگشـــــــــت به دهان سازد!!!
.
صدایی بر آور، داروغگان را از خود بی خبر نگذار
.
که شاید ناله ای از تو ،شهر را زیرو روکند.........
.
گاهی سکوت اســـــــــــــــــــــــــــــــراف عدالت است
.
مهم نیست که چندین سال است مرده ای
.
مهم این است که برای برخواستن مهیا باشی!!!
لیلای مجنون, شیرین فرهاد
هیچکس من
تن یخ زده ی خیابان
چون مرده ای هزار ساله
زیر پای ادمکان زنده نما
و خرامیدن جانبخش تو
میان مرگ و زندگی دست و پا میزند
درختان خوابند, بدون برگ
حدس میزنم سردشان است
غلتیدن باران بر گونه های سرد ابر
نوید شبی است لبریز تنهایی
دوست نوشته بود:
اگر یقین داریم پروانه می شویم بگذار روزگار هرچه میخواهد پیله کند
و من خودم را سپردم
به غربت مزاری که میگفتند
از آن شمس است
دلم میخواهد پروانه شوم
.
و ناگهان
.
طوفانی مرا خواهد ربود
.
و به شاخه ای خشک خواهد آویخت
.
آنگاه تا ریشه اش ته نشین می شوم
.
و از زیر خروارها خاک، برای پرندگان مهاجر ،دست تکان خواهم داد!!
.
من همان مرغ, درکنج خودم هستم که در سر،خیال پرواز دسته جمعی می پروراند
.
به سمت جغرافیایی هرکجایش سبز
.
جغرافیایی هرکجایش آباد!
.
و حقیقت را به تماشا خواهم نشست
*
خورشید را دیده ای که به تنهایی نمیتواند شبی پرستاره را بزاید؟
*
نت های موسیقی را شنیده ای که تا در هم ترکیب نشوند , اهنگی نخواهد بود؟
*
رنگ ها را چه؟ مگر نه که برایه ساختن رنگی جدید,هردو باید وجودشان را انکار کنند تا رنگی نو تولد یابد.
*
اما ابتدا باید حرفی داشت,نوری , صدایی و رنگی.
*
مردمان چون درخت هایی هستند, که اگر آن میوه تو را خوشایند نیست, ریشه هایش را از خاک بیرون مکش.
*
من برایه میوه های ناشناخته , باغبانی منتظر هستم.
*
امید آن روزی که اگر نسیمی بر در سبویی وزید و صدایی پدید اورد.
*
نتوانستیم ان صدا را ترجمه کنیم ,کوزه را نشکنیم.
*
*
1391.10.26
_______________________________-
سلام آرام بخوانیدش!!
______________________________
عشق را تنها پیله هایی می فهمند
.
که در خیال ابریشم شدن
.
محبوب را دردل نمیرانده باشند.....
.
درخت توت کوچه مان پر است از پیله های مدعی عشق
.
که در دل هاشان هزاران پروانه ی ناکام مرده اند!!!!!
.
[/quote]
عشق خالق هم این چنین بود
همه چیز را به انسان بخشید
و خود ،در نهایت تنهایی ،
نهان شد.
وما نا سپاس،بخشندگیش.
_______________________________-
سلام آرام بخوانیدش!!
______________________________
عشق را تنها پیله هایی می فهمند
.
که در خیال ابریشم شدن
.
محبوب را دردل نمیرانده باشند.....
.
درخت توت کوچه مان پر است از پیله های مدعی عشق
.
که در دل هاشان هزاران پروانه ی ناکام مرده اند!!!!!
.
یلدا
یلدا را بخوان امشب به خانه اندر و بزمی مهیا کن؛
غنیمت دار این دیدار.
گرو بستان ازو زنجیر زلفش را؛
نمی دانی که دیگر سال و دیگر بار،
کجایش میکنی پیدا ،
و او آنجا کدامین دلبرش را میزبان باشد.