رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب

شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 117 رای
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 117 رای
در باب شعر و آفرینش‌های شاعرانه هر بحثی کرده شود، خواه جزئی و خواه کلی به یک تعبیر نقد می‌شود؛ نقد شعر یا نقد ادبی. خود شاعر هم وقتی در شعر خویش الفاظ و معانی را سبک سنگین می‌کند، وقتی کار خود را مرور و اصلاح می‌کند، وقتی در باب شیوه کار یا هدف و ذوق خویش سخن می‌گوید، دیگر شاعر نیست و منتقد است. حتی بعضی شاعران مثل امیرخسرو دهلوی در نقد شعر خویش هم انصاف به خرج داده‌اند و هم زیرکی؛ مثل یک منتقد واقعی. این کتاب، کتابی است در فنون شعر، سبک و نقد شعر فارسی، با ملاحضات تطبیقی و انتقادی درباره شعر کهن و شعر امروز. این کتاب حاوی نقطه‌نظرهای گوناگون شادروان دکتر زرین‏کوب در حوزه شعر فارسی و مطالعه‏ای تطبیقی در شعر قدیم و معاصر عرب و جهان غرب است. زنده‏یاد زرین‏کوب در این کتاب در واقع به تمام مباحثی که راجع به شعر در سایر آثار خود داشته، پرداخته است.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:

کتاب‌های مرتبط

برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب

تعداد دیدگاه‌ها:
473
ای صبح حقیقت تو بگو راه کجاست
وان دل که به هر دم نکشد آه کجاست
پیر رهرو, هنری بر دل مسکین آموز
نکته آموز, بدانم که خطر گاه کجاست
آنچنان گم شده دل درپی اکسیر حیات
به اشارت خبری کن ره و بیراه کجاست
من دگر نیستم آن بنده ی سجاده پرست
صوفی کج کله مست شهنشاه کجاست
جام ناب سحری در ره میخانه شکست
چرخ صوفی به بر مهر شهنشاه کجاست
دل ببستیم به آن مهوش خورشید کلاه
زین که بیمی نبود حال که این چاه کجاست
خرقه چون بازنهادیم ضمن لعل لبش
شد معین برمان کوه کجا کاه کجاست
قسمتی از شعر اشتباه تایپ شده که ویرایشش میکنم:
دلم که تنگ می شود
به دست های مادرم
نگاه میکنم سپس
شکست های مادرم
دلم که تنگ می شود
تو را بهانه می کنم
به ماه خیره می شوم
دلم روانه می کنم
پدر،مگر چقدر من
تو را عذاب داده ام؟
ببین که زجر می کشم
ببین چه بی اراده ام...
تو را قسم به آن مجیب
به عشق...عشق جاودان
ستاره ام نمی شوی
فروغ دیگران بمان!
پدر،ببین که دخترت
به چشم های مات و کور
چه ابلهانه دل ببست
به جستجوی عشق و نور
شمایلت چه پرغرور
ولی نصیب قاب شد
به اشکهای مادرم
کدام لاله آب شد؟
که بر دو طفل کوچکت
قصیده ی امید خواند؟
که گفت کو کنار ماست
که بر زبان نوید راند؟
دلم که تنگ می شود
نگاه می کنم سپس به دستهای مادرم
شکست های مادرم
به عشق می فشارمش
زنی فراتر از زمان
که بوی مهر می دهد
در آفتاب بیکران
دلم که تنگ می شود
ز حس بی تو بودن است
و برگه های دفترم
برای تو سرودن است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هرچه می گذرد جای پخته شدن....خام می شوم!!!

.
آدم ها مادر می شوند
.
تا گوی معصومیت را از یک سالگی خود بربایند
.
گاهی از روح مادری زاییده می شوی نه از سلول هایش
.
اینگونه اگر نگاه کنم
.
حتی مردان هم می توانند مادر باشند و باردار
.
البته به شرط آنکه
.
بعد از این شعر خنده ام نگیرد!!!!!!!!

_____
روز مادر به تمام مادرهای زمین و آسمان مبارک
آرام به خود بگو تو پیشاپیش ان که میخواستم هستم, چرا میاندیشی که نیستی؟
*
من شاعر نسیتم اما شعر خالصم, پس کلماتم نیازمند تو نیستند.
*
شناگری هستم در خلاف جهت آب , اما این تضاد همچون بادی بر اسیاب مرا نیرومند تر میسازد.
*
من خداوند نیستم , نیازی نبود که باشم , زیرا او یک شاهکار از نبوغ فردی بود , و اثر مرا در سطوح دیگری خواهد دید.
*
در شب پنهان میشوم , ولی به این معنی نیست که تو مرا در روز خواهی دید.
*
من تمام هوشمندان را قله ای از کوه میبینم , تنها زمانی که اورا فتح کردم, تپه ای بیش نیست.
*
تو کلماتم را بصورت جمله میخوانی , با اینکه تمام جملات آن , کلمه ای بیش را نمیگوید.
*
نور را خواهانی , اما بیداری بدون خواب چیست , ذهن تو تنها یکی از انها را دید, سپس تناقض میشود.
*
خواستی ببینی , چرا نمیبینی ,چون پیش از انکه ببینی ان را میدانی, از این رو چشمانت ان را نمیبیند.
*
در اخر لبخندی بزن , چرا که تو بازیگر شده ای و من بازی میکنم , این آن راز است.
صبح روز هبوط،
آدم نزد پروردگارآمد و گریه ای کرد از عشق،
به طراوت باران بهمنی،و
گفت:
ای معبود من ،وای معشوق یکتای من،
گیرم که من در همه ی سختیها ی ناشناخته در عالم آب وگل ،شکیبا باشم!
توبا من بگو که آخر فراق تو را چگونه تحمل کنم؟
و خداوند آهسته در گوش او گفت،
««من خود دارم با تو می آیم»»
آدم پرسید:چگونه؟
فرمود:تو در سیمای آن،، حوا ،،که همراه توست
««خورشید لبخند من»» ««برق نگاه من»» و««صدای مهربان من»»و««اطوار و تجلیات جمال من»»
که هر دم تجدید میشود خواهی یافت.
حوا اقیانوسی آکنده از ،،در،،و،،گوهر،،که آن را هم پایان نیست،
اما بدان که گوهر را در کنار ساحل نمی توان یافت.
غواصی باید و چالاکی،،و ،، نیکبختی،، تا دردانه ی عشق را در ژرفای وجود او صید کند.
عشق دردانه است ومن غواص و دریا ،میکده
سر فرو بردم در اینجا ،تا کجا سر بر کنم.
از ،،۳۶۵روز در صحبت قرآن ،،
تقدیم به همه ی بانوان پاک اندیشه و والای جهان،

چه هدیه ای و چه ارمغان ، مادر
می تواند بکند شاد تو را
من چه دارم ز خودم
تا آن را
به تو تقدیم کنم ای مادر
با کدامین معیار
با کدامین میزان
می توان سوختن شمع تو را
جستجو کرد
در این خانه لرزان تنت
با کدامین احساس
من بگویم که چه هستی مادر
با چه شعر و غزلی
می توان وصف تو گفتن مادر
من چه دارم که نثار تو کنم
جز دلی پر آتش
جز نگاهی پر اشک
و سرودی یا شعر
که تمام این ها
از شرابی ست که از جان تو بر جانم ریخت
ز خودم هیچ ندارم مادر
تا کنم تقدیمت
تا ببینم که تو دلشاد شدی
باز می بینی تو
کودک دیروز تو
محتاج تر است این لحظه
من دلم می خواهد
با دعای خیرت
بپرم تا خورشید
بسرایم در عرش
و بگویم به همه آدمیان
هر چه دارم ز دعای تو بود ای مادر

روز مادر و هفته زن بر تمام بانوان سرزمین سبزمان مبارک .
خطاب به داعش بی خدا :
خدای من پیامش عدل و داد است - خدای تو غم و اشک و عناد است
خدای من مرا آزاد خواهد - بدون غصه و غم شاد خواهد
خدای من ز روحش عشق خیزد - خدای تو ز داسش مرگ ریزد
خدای من دلش در دلنوازیست - خدای تو سرش در فرقه بازیست
خدای تو هیولایی عجیب است - خدای من چه مظلوم و غریب است
خدای من میان صلح و فرهنگ - خدای تو درون فتنه و جنگ
خدای تو جنون اندر جنون است - خدای تو فقط دنبال خون است
ملاک این خدا آسایش خلق - ملاک آن خدا سجاده و دلق
خدای من برایم صلح آورد - خدای تو برایت غصه و درد
خدای من به کشت و کوشش و کاشت - خدای تو فقط دنبال برداشت
خدای من موافق با سلائق - خدای تو فضولی در علائق
خدای تو منیت خودپرستی - برستی گر بت من را شکستی
خدای تو خودت هستی و نفست - بود پیروزی تو در شکستت
سیاوش حبیبی - 5/1/1394
بستم به خرافات تو چشمانم را
در چشم تو کافرم که ایمانم را :
با عقل خودم به دست آوردم و بعد
بت های تو را شکست آوردم و بعد
در ظلمت بود عده ای دود شدند
در نکبت هست عده ای بود شدند
در مستی آنچه روزی آید شاید
با زور به فکر عده ای شد : باید
من هم ز خودم شروع کردم آرام
آزاد ز قید و بند هر دانه و دام
در راه دراز پیش رویم شاید
نابود شود طلسم بود و باید
این فعل من است : هست در قامت نیست
در برزخ تغییر به صد مسلخ چیست
(10/11/93 سیاوش حبیبی )
من آن شعر غمگینم
که بارها سروده ای
در شب‌های تنهایی‌ات
و نام من با لب‌های تو آشناست
شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک