رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب

شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 126 رای
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 126 رای
در باب شعر و آفرینش‌های شاعرانه هر بحثی کرده شود، خواه جزئی و خواه کلی به یک تعبیر نقد می‌شود؛ نقد شعر یا نقد ادبی. خود شاعر هم وقتی در شعر خویش الفاظ و معانی را سبک سنگین می‌کند، وقتی کار خود را مرور و اصلاح می‌کند، وقتی در باب شیوه کار یا هدف و ذوق خویش سخن می‌گوید، دیگر شاعر نیست و منتقد است. حتی بعضی شاعران مثل امیرخسرو دهلوی در نقد شعر خویش هم انصاف به خرج داده‌اند و هم زیرکی؛ مثل یک منتقد واقعی. این کتاب، کتابی است در فنون شعر، سبک و نقد شعر فارسی، با ملاحضات تطبیقی و انتقادی درباره شعر کهن و شعر امروز. این کتاب حاوی نقطه‌نظرهای گوناگون شادروان دکتر زرین‏کوب در حوزه شعر فارسی و مطالعه‏ای تطبیقی در شعر قدیم و معاصر عرب و جهان غرب است. زنده‏یاد زرین‏کوب در این کتاب در واقع به تمام مباحثی که راجع به شعر در سایر آثار خود داشته، پرداخته است.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب

تعداد دیدگاه‌ها:
470

با نوای دف و گیتار نوازنده های دوره گرد همراه شدم, حاصلش این شد!!!
به هر کجا گذر کنی
یا که تو ترک ره کنی
بی همگان بسر کنم
بی تو چه سان سفر کنم
تو ای سفیر بی نشان
بی تو ستاره خونفشان
چون که ز ره گذر کنم
به هر نشان نظر کنم
سجده کنم به خاک تو
روح کنم هلاک تو
جامه ی غم به برکنم
زیر جهان زبر کنم
خاک بدم نور شدم
ازین سرا دور شدم
ز این و آن حذر کنم
ماه رخت نظر کنم
همهمه ی صور شدم
ناله ی طنبور شدم
از نفست گهر کنم
ای بهترین اندیشه , شاخ هایم دیگر توان نگه داشتن وزن جهان را ندارد, بیا تا کمی از آن را با تو قسمت کنم.
*
میوه ای زود رس شده ام و دوستدار افتادن به اسمان, تا بحال سوالی مرا مجبور به عقب نیشینی نکرده اما شدیدا بتو نیاز دارم, هر چند که این کلمات هم بیفایده هستند.
*
شاید خودم را گول میزنم.
*
آه از دوستانم چیزی مگو, ایشان تنهاییم را دوچندان میکنند.اکنون آن جوابی هستم که توان پرسیدنش را نداری همانظور که بسیاری از سکوت فقط ساکت ماندن را یاد گرفته اند...
*
دفتری سپید که با چرندیاتم سیاه میشوند,از وقتی که از سوراخ های چشمانم به بیرون نگاه میکنم فراموش کردنت مشکل تر شده.
*
ستارگان را دوست دارم اما نه به اندازه تاریکی های ضمینه آن, من تاریکی را نبود نور نمیدانم, نور و تاریکی همزمان با هم حضور دارند,میگویی نه؟پس به خورشید نگاه کن که سایه ای در ان نیست.
*
کجاست اولین انسان.
*
من سعی در گول زدن خودم دارم.
*
کتاب های بی معنی. حرف های بی ربط , انسان هایی در میانه.
آن یار که از صحبت او خست دلم،
چون رفت، ز رفتنش همی رست دلم.
گفتا چو روم، دلت همی نیز برم؛
چون می نگرم مرا همی هست دلم

13/02/1394 مونترال
نمی فهمند
پس دوست دارند!
این را که فهمیدی
مهمل است!
مرا بفهم!!
***
سردرگمی ام درک کسان مایه ی رنج است
ای کاش هماره به زبان ،گنگ بمانم!!
***
"خوب"ها را
وصله کردم به مغاک
"زشت"ها را
به قاب
تا اوج!!
تو رسول نور و پاکی شمع جانسوزی معلم
چشمۀ لطف خدا باران نوری ای معــــــــلم
آسمان پر فـــــــروغ علم و تقـــــوی و ادب
ابر رحمت بر کویر تشنۀ جهـــــلی معلـــــم
چلچراغ صبر و ایمان نور علـــــم و دانشی
جان عشق و معرفت سر چشمۀ نوری معلم
یاد دادی با کلامـــــت حرف حرف زنــــدگی
پرورش دادی روانم با کلامـــت ای معلــــــم
رهنمونم کرده ای سوی صـــــــــراط مستقیم
حمد تو حمد خـــــــدا معنای الحمـــــدی معلم
تو رسول نور و پاکی دشـــمن جهل و سیاهی
سورۀ نون و قــــــــــلم تفسیر قـــــــرآنی معلم
کوثر دانش ز جهــــدت تا فـــــــلک فواره زد
وز ملک بالاتری برعــــــــــرش اعلایی معلم
از شعاع شمــــــع تو بزم ادب روشـــــــن شده
شمـــــــــع بزم عارفان و جان ایمــــــانی معلم
خوش نظر اندیشه اش صیقل گرفت از مهر تو
تابناک این گوهر شعرم نثـــــــــــارت ای معلم

روز معلم بر تمام اساتید و معلمین گرامی مبارک
برای کودکان یمن:
آتش به دامن شهر
رنگی دوباره بخشید
بر مردمان ساده
برقِ شراره بخشید!
آن خانه های ساده
ملک خدیو می شد!
یا مامن شقایق
ماوای دیو می شد!
مردی به گل نشسته
سوزان وپرحرارت
کنج خرابه،خاموش
چشمانِ بی بشارت
فرزند بی قرارش
چون دست او فشارد
اشکی فرونشاند
آهی ز دل برآرد:
"باید که سخت باشم
باید قوی بمانم
روز پدر مبارک
بابای نیمه جانم!"
عابدی یکجا نشین نیستم،
.
اما ،، اصطکاک پیشانی ام را به جاذبه ی رد پایت دوست دارم!

دیروز یکی گفت: مگر مجنونی
کز دایره عقل و خرد بیرونی؟
گفتم: تو درین دایره تنگ بمان
بیرون مرا خوشست و هم مجنونی

جوجه را آخر پاییز میشمارند
.
پروانه را پایـــان یک شمـــــــع
.
اگر به اندازه ی کافی زمان داشتم
.
مثل کبوتری آنسوی پنجره ، روی تخــــم آرزوهایم می نشستم!!
.
کوچ خواهد آمد
.
و من گنجشکی پیــــاده در آستان آرامشم
.
تو تمام هستی منی ، مرا با ثانیه ها وجب نکن
.
تو تمام آرزوی منی ، اسپند روی آتشم نکن
.
با رنجی که بیش از توان من است
.
که جوجــــه را آخــــــر پاییز میشمـــــارند
.
پروانــــــــه را پایان یک شمــــــــع
.
و طاقت را پایان یک درد !

.
از دل شبهای تار آمد ندای صبح نور
می بدست ساقی وآوای نرمین چگور
ماه تاب از پرده ی ابریشمی رخ بر نمود
گل برقص آمد پریشان در پی آوای عود
قطره اشکی بر چکید از دیده ی بی خواب من
مقترن شد جام و جان ای شمس عالم تاب من
خاک پایت کی شود چون سرمه ای بر دیده ام
مهر تو تا کی کند آتشفشان در سینه ام
با هیاهوی فلک چون سر کنم آسیمه سر
پادشاها از کرم گو کی کنی بر ما نظر
چشم میبندم کنون با صد امید ای جان جان
تا مگر اسرار غیب از ذات توگردد عیان
شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک