رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب

شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 117 رای
امتیاز دهید
5 / 4.7
با 117 رای
در باب شعر و آفرینش‌های شاعرانه هر بحثی کرده شود، خواه جزئی و خواه کلی به یک تعبیر نقد می‌شود؛ نقد شعر یا نقد ادبی. خود شاعر هم وقتی در شعر خویش الفاظ و معانی را سبک سنگین می‌کند، وقتی کار خود را مرور و اصلاح می‌کند، وقتی در باب شیوه کار یا هدف و ذوق خویش سخن می‌گوید، دیگر شاعر نیست و منتقد است. حتی بعضی شاعران مثل امیرخسرو دهلوی در نقد شعر خویش هم انصاف به خرج داده‌اند و هم زیرکی؛ مثل یک منتقد واقعی. این کتاب، کتابی است در فنون شعر، سبک و نقد شعر فارسی، با ملاحضات تطبیقی و انتقادی درباره شعر کهن و شعر امروز. این کتاب حاوی نقطه‌نظرهای گوناگون شادروان دکتر زرین‏کوب در حوزه شعر فارسی و مطالعه‏ای تطبیقی در شعر قدیم و معاصر عرب و جهان غرب است. زنده‏یاد زرین‏کوب در این کتاب در واقع به تمام مباحثی که راجع به شعر در سایر آثار خود داشته، پرداخته است.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:

کتاب‌های مرتبط

جان آزاد
جان آزاد
4.4 امتیاز
از 40 رای
تذکره روز روشن
تذکره روز روشن
4.6 امتیاز
از 16 رای
هنر و واقعیت
هنر و واقعیت
4.5 امتیاز
از 21 رای
How Tell a Story and Others
How Tell a Story and Others
4.8 امتیاز
از 5 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب

تعداد دیدگاه‌ها:
473
خنده کن تا به بوم نقاشی
.
عکس یک سیــــب سرخ را بکشی
.
عشق را عشق می کند بیدار
.
کاش تعــــبــــــیر سبــــــز من باشی
.
.
.
خنده کن تا که پشــــــت پا بزنی
.
به جهـــــان بـــــیـنی مترســک ها
.
تو توان مســـــــــــیح را داری
.
جان بده جان ، به این عروسک ها
.
.
.
سادگی رسم و راه زیباییست
.
من به این ساده دیدنم شادم
.
من از آن روز خوب و شیرینی
.
که به بند تو افتـــــم آزادم!
.
.
.
ترسم از منطق مترسک هاست
.
در سیاهی ز نور می ترسند
.
سر به آستین خود فرو کرده
.
مرده اند و ز گور می ترسند
.
.
خنده کن ، ترس را به زیر افکن
.
در شب پر هراس و طوفانی
.
تا جهان رنگ خوش به خود گیرد
.
سبــــــــز پر رنگ ِ فوق ِ احساسی
از دیروز غمی موهوم در دلم می پیچد؛
-و می لولد-
و اظطرابی سخت،
در من می جوشد.
از پنجره به بیرون نگاه کردم،
درختی دیدم با برگهای زرد،
و دیگری قرمز -به رنگ خون-
دانستم که: پاییز پشت در مانده....
آه چه شگفت انگیر, امروز هم زنده ام ...
ایا متوجه میشوی این جمله را؟
امروز را به جاودانگی پیوند خواهم زد, با کلماتی که پرش کردن به آینده را میدانند.
اگر امروز نابود شوم کاملا از زندگیم راضی هستم, چرا که من کسی را ندیدم از یک روز بیشتر عمر دارا باشد.
یک روز , یک روز دیگر و روز دیگر هم اگر باشد...
چه مسخره که جمع روز هارا عمر نامیدند.
آه زیبایی
دیروز چه بود؟ اوهام, فردا چه خواهد بود ؟اوهام
اگر آن راز را بدانی , سالهاست که با هم سخن گفته ایم بدون هیچ اشنایی.
چه کسی به بودن من اهمیت میدهد؟
هیچ کس
ایا با نبود من, جهان از چرخش باز خواهد ایستاد؟
من پوزخند میزنم به کسانی که میاندیشند اولین هستند.
من به خود میخندم
به او
به آنان که آن راز را میدانند.
راز عمیق ترین تنفس در امروز را...
.
.
91/10/26
نقل قول از
شوکران
ای کاش سلیمان نبی می فرمود،
بر دلم از سر لطف
پوپکش نوک بزند!
بلکه آبی بجهد ،زین چَه خشک.
تو سلیمان خودی
دل تو ،مال تو است،
تو خودت تیشه بزن
تا که جاری شود از دل به حیات،
چشمهٔ زلالِ هستیِ «تو»
چنان به بودنت عادت کرده بودم
که رفتنت دلهره‌ای شد
برای یاس‌های باغچه‌ی کوچک خانه‌ام


با سکوت پنجره ها
مرگ زمین آغاز می گردد
و خاک می داند
رویای نیمه شبانش را
ادراک آسمان به تاراج خواهد برد
مادرم زمین، اینک
صبورانه به بازی دست ها و پنجره ها نشسته است ...

پرده ی معنی بدر, محرم اسرار شو
طعنه به سجاده کن پس به سر دار شو
از خود خود نیست شوذره نمان هیچ شو
چشم جهان را ببند لایق دیدار شو
از کس و ناکس گذر, کوه بمان صبر شو
قطره ای از اشک شو, دردی خمار شو
هان به دلم خون بریز,باد نمان ابر شو
چون بروم رفته ام, دیده ی بیدار شو
ای کاش سلیمان نبی می فرمود،
بر دلم از سر لطف،
پوپکش نوک بزند!
بلکه آبی بجهد زین چه خشک.
اینچنین است گلم رسم دنیا
خوبان ایستاده میمیرند
و بد عهدان بر سر مزارشان
گلها را پرپر میکنند
خاک بر چشمت میریزند
و خاک سوگت را بر سر میپاشند
چشمهایت را باز کن گلم
آنانکه قراری بر قرار دارند
دندان به هم میفشارند
ضربه های گلوله های سربی
به دشت سینه شان شقایق میشود
نفس بکش گلم بو کن
عفونت این غمهای خائن را
اینجا عطر گل سرخی نیست
اینجا عطر های مارکدار
بر تن دلمردگان
چون پولک ماری زهر آگین
برق مرگ دارد
امان از بی همنفسی گلم
...
بر بازوانم باد چه می کند
وقتی نمی توانم قصری برای تو بسازم
که تو را در آن جای دهم
وقتی که باد تنها تکیه گاه من است...
متولد می شوم در کرت های خالی شالی
و باد می وزاند بر من
متن های کهنه قدیمی را...
گناه من ، تنها
خواندن ترانه های توست ...
وقتی که باد در آغوش بازوانم آرام می گیرد...

شعر بی دروغ ، شعر بی نقاب
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک