رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.

اثبات وجود خدا

اثبات وجود خدا
امتیاز دهید
5 / 4
با 113 رای
امتیاز دهید
5 / 4
با 113 رای
خدا موجود مادی و طبیعی نیست که بتوان آن را تحت مطالعه آزمایشگاه قرار دارد.بلکه او یک وجود روحی و معنوی است که قادر متعال و خالق کائنات است.
نیاز به بیان نیست که اغلب نظریه ها و حقایق علمی که بعضی ها در صحت آن شک ندارند هنوز به اثبات نرسیده از غالب آن نظریه ها در کاوش کارهای طبیعت بیش از حقایق مسلم می شود استفاده کرد. اگر شما وارد خانه تان شوید و ببینید که چیزهایی از خانه شما دزدیده شود در عین حال مردی را مشاهده می کنید که از در عقبی فرار می کند.نمی توانید حکم قطعی به دزد بودن او بدهید ولی شواهد ظاهری او را محکوم می کند.یک قاضی قبل از صدور حکم اهمیت دلایل و شواهد را مورد مطالعه قرار می دهد.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:

کتاب‌های مرتبط

آشنایی با فلسفه دین
آشنایی با فلسفه دین
4.8 امتیاز
از 5 رای
قبض و بسط در قبض و بسطی دیگر
قبض و بسط در قبض و بسطی دیگر
3.7 امتیاز
از 6 رای
الهیات فلسفی توماس اکوئیناس
الهیات فلسفی توماس اکوئیناس
4.3 امتیاز
از 29 رای
The collected works of Spinoza
The collected works of Spinoza
4.3 امتیاز
از 3 رای
Wittgenstein and Theology
Wittgenstein and Theology
0 امتیاز
از 0 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی اثبات وجود خدا

تعداد دیدگاه‌ها:
694
4.
عده ای پیامبر پرست شده اند و گروهی اولیا پرست و عده ای...
پیامبران و امامان و اولیاء و صوفیان و... چگونه و با چه منطق جاهلانه ای مقایسه میشوند؟؟!!!
آنان که یکی شدند مگر قابل مقایسه اند؟ دریا بهتر است یا دریا ؟؟!
شیخ ابو سعید بن ابى ابوالخیر گفت که : هژده هزار عالم از بایزید پُر مى‌بینم، و بایزید در میان نه - یعنى آنچه بایزید است، در حق محو است.
پیامبران و امامان و سایر انسان ها و من و شما هر کدام جلوه ای از یگانگی و احدیت هستیم و با هم قابل مقایسه نیستیم.
بی دلیل نیست که گفته اند اولین کسی مقایسه کرد "ابلیس" بود و "من" شد یعنی از "یکی بودن" جدا شد و گفت : من از آتشم و انسان از گل بدبوست و من برترم و او را سجده نمیکنم. و مظهر "نابودی" شد.
ابلیس وار، "من" نشویم. و مقام انسانیت خود را انکار نکنیم.
خود را دست کم نگیریم.
جناب ایرانی ! بیایید انسان باشیم نه انسان نما!
3.
«159 و 160 الصافات»:
سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یصِفُونَ
إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ
منزه است خداوند از آنچه توصیف می‌کنند،
مگر بندگان مخلص خدا!
این بندگان مخلص خدا کیستند؟ همان هایی هستند که خالص شده اند؛ یعنی چه؟ یعنی پاک شده اند از "خود"، یعنی دریا هستند، آیا قطره ای که دریا شد، میتواند بگوید که "من قطره هستم"؟ هرگز ! چه میگوید؟ میگوید: "من دریا هستم"!
یعنی همانی که حلاج گفت : "أنا الحق"
بی شک آنهایی که این موضوع (توحید) را نمیفهمند؛ حلاج ها را همچنان محکوم به مرگ میکنند و تهمت ها میزنند و... .
این چه ظلم بزرگییست که به شعور خود و مقام انسانیت خود میکنند...
2.
شاید بگویید: «من در ذهن خود میتوانم "سفیدی مطلق" را تصور کنم»؛ اما آنچه شما تصور میکنید "سفیدی مطلق" نیست بلکه صرفا یک "تصور" و "خیال" و "توهم" و یک سفیدی محدود و ناقص است که با ذهن حسی و خطاپذیر خود خلقش کرده اید.
مطلق وقتی به جهان نسبیت می آید، در دو پدیده ی متضاد، خود را به ما معرفی میکند.
مطلق را فقط میتوان "درک" کرد که : هستم آنچه هستم و هستم چون هستم !
در ذات "سرمای مطلق" ، "گرمای مطلق" وجود دارد. در ذات "سفیدی مطلق"، "سیاهی مطلق" وجود دارد. اینها اصلا جدا از هم وجود ندارند. چه رسد به این که بخواهیم آنها را جداگانه بررسی کنیم و مثلا بپرسیم : " آیا سفیدی مطلق میتواند سیاهی مطلق را خلق کند؟ "
سفیدی مطلق همان سیاهی مطلق است. اصلا در قلمروی "مطلق"، تفاوت رنگ ها بی معنی است، (همه ی رنگ ها یکی هستند اما مساوی نیستند). در قلمرو مطلق " یکی هست و بس" ؛ و آن یکی، "همان است که هست". آن کسی که با جهان یکی شد، دیگر نیست. باران و رود و فاضلاب و... که به دریا برسند "دریا" میشوند، "یکی" میشوند و دیگر "خود" نیستند. اینجا باران، هم بارن است، هم فاضلاب است. فاضلاب، هم فاضلاب است، هم باران است. و این دو هر دو یکی میشوند (دریا) اگر و فقط اگر: به دریا بازگردند یعنی "بفهمند که یکی هستند". یعنی توهم و دروغی به نام "من" را از میان بردارند.
سرد بودن و گرم بودن صرفا دو برداشت نسبی است که از حواس "متفاوت" و "غیر دقیق" و "مطلق نفهم" انسانهای مختلف گزارش میشود.
پس اتفاقا در جهان، تضادها هستند که میتوانند بستر فهم یگانگی را فراهم کنند. نه اینکه تضادها باعث نفی یگانگی شوند.
دوم-
گفتم که اگر میخواهید بدانید که رقص چیست , نمیتوانید از دور منتقد باشید, پیشنهاد میکنم که کمی برقصید و بعد در مورد رقص نظر دهید, چه اشکالی دارد؟ برای چند وقتی یک عارف شوید, مطمئن باشید چیزی از دست نمیدهید, البته این تنها یک پیشنهاد بود

بنده می توانم فایده و مضرات فرضا رقص را از مخالفین و موافقینش بپرسم. در احوال کسانی که می رقصند تحقیق کنم و ببینم آیا رقص فایده دارد یا ضرر دارد. حتما لازم نیست خودم به رقص دربیایم. در احوال کسانی که می خواهند حکومت مذهبی درست کنند از سید قطب تا نواب صفوی گرفته تحقیق کنم و در مورد نتیجه کارشان نظر بدهم. پایه های تفکر آنها را بررسی کنم. لازم نیست خود به سلک آنها دربیایم. در مورد عرفان هم همین است.
این که بگوییم تو در مورد فلان موضوع بی اطلاعی چون خودت مدتی در آن موضوع نبوده ای - مثلا چه اشکالی دارد بیا و مدتی بودایی شو تا بتوانی در موردش اظهار نظر کنی ، مدتی طرفدار سید قطب شو تا بتوانی در مورد اخوان المسلمین اظهار نظر کنی - بیشتر شبیه به شوخی است.
بیا مدتی عارف شو تا بفهمی عرفا چه می گویند.، لابد بعد اگر بگویم بنده نتیجه نگرفتم می گویید مشکل خودت بود ظرفیتش را نداشتی و گرنه دریای نور و معرفت بود.
در مورد تئوری ولایت فقیه - ولایت مطلقه فقیه - آن چیزی که توسط ملا حمد نراقی در عصر قاجار مطرح شد و بعدها توسط آیت الله خمینی شرح و بسط پیدا کرد و ارتباط آن با عرفان و عرفا - و ارتباط افکار کسانی مثل ابن عربی یا ملاصدرا بر افکار و نظرات آیت الله خمینی ....
تا جایی که من متوجه شدم نظر شما این است که کوچکترین ارتباطی وجود ندارد. (بحث فقه و این حرفها جداست.)
سوالی دارم شما عرفان را جزئی از دین می دانید - در کنار دین می دانید - یا از اساس عرفان از دین جداست؟ در اینجا منظور اسلام است. عرفان از آغاز بادین اسلام بوده است یا از خارج از دین وارد آن شده؟
باز هم از توجهی که دارید ممنون هستم.
جهالت بنده را می بخشید.
در حال تغییر گرامی - از توجه شما به بحث ممنون هستم. از وقتی که گزاشتید و از توضیحاتی که دادید.
اول-
شما معتقد هستید که عرفا چون چیزی اختراع نکرده اند, هیچ سودی نیز نداشته..... در گذشته گفتم که دستاورد هر کس باید مختص, آن کسی باشد که از او استفاده میکند, مثلا دستاورد مولوی برای یک دندان پزشک بیفادیست

بنده نگفتم چون چیزی اختراع نکرده اند پس سودی نداشته اند. مگر ژان ژاک رسو یا مونتسکیو یا نویسندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر چیزی اختراع کرده اند؟
بنده عین این سوال را می توانم از یک بودایی یا یک کمونیست بپرسم. بپرسم نتیجه مکاتبی که شما از آنها دفاع می کنید چیست؟ کسانی که معتقد به آیین و مسلک شما باشند چگونه انسان هایی می شود. آیین شما چه تاثیری در جامعه می گذارد. قطعا کارل مارکس چیزی اختراع نکرده ، مارکس نظریه پرداز بود ولی تاثیر و نتیجه نظرش را می شود بررسی کرد.
دوست عزیز بنده دندان پزشک یا صنعتگر نیستم ، در قرن 21 با کوچک شدن دنیا و رشد سریع جامعه بنده بعنوان یک انسان مصرف کننده نهایی تمام دستاوردهای بشری هستم. از صنعت و تکتولوژی بگیرید تا نظریات فلسفی. همه اینها در زندگی من تاثیر گذاشته ومیگذارد. مثلا بنده مونتسکیو را ندیده ام. فیلسوف و سیاستمدار هم نیستم.. ایشان هم چیزی اختراع نکرده. ولی اصل تفکیک قوای ایشان هم اکنون دارد در کشور من اجرا می شود. کمونیست ها (که طرفدار نظریه کارل مارکس بودند) تاثیراتی بر ادبیات، فرهنگ، سیاست گزاشتند که در زندگی امروز من اثرش را نشان می دهد. دستاوردهای همه ی این افراد برای من مهم است و نتیجه ای ملموس در زندگی من دارد.
پرسش من این بود: ماحصل تلاش های ملاصدرا، سهروردی و ابن عربی چه بوده است؟ از افکارشان چه نتیجه ای حاصل شده است؟ چه فایده ای برای ما داشته است؟ سود و زیانشان چه بوده؟ آیا ضرر یا بدآموزی هم داشته؟ بحث مقایسه است. ابن عربی یا بایزید بستامی چه کرده اند که اگر بگوییم امروز نبودند فلان موضوع لنگ بود.
این حق من است بپرسم فلان تز، فلان تئوری، فلان بینش، فلان مکتب فلسفی چه تاثیری در زندگی من دارد. به قول عوام کدام چاله را پر می کند. یا نه اصلا ربطی به زندگی روزمره من ندارد امری است شخصی. شخص می تواند در گوشه ای بنشیند و بدون آزمایشات و تحقیقات علمی فکر کند جهان چگونه ساخته شد و چیزهایی به ذهنش برسد. این اوهام را شاخ و برگ بدهد.. یا اینکه بگویید کلام عرفا برای انسان های عادی آنقدر سنگین است که نمی فهمند. این هم برای خودش جوابی است.
ود انکه اجودانی گفته که عرفا خطر ناک هستند, بنده اصلا ایشان را در حد اظهار نظر در مورد عرفا نمیدانم,

آقای آجودانی نگفته است که عرفا خطرناک هستند. بنده فقط سخن سهروردی را از کتاب آقای آجودانی مطرح کردم چون منبع دیگری برای نظر سهروردی در دسترس نبود این سخن را از کتاب ایشان بیان کردم. حرف آقای آجودانی چیز دیگری است. ایشان تصوف را به دو دسته متشرعانه و عاشقانه تقسیم می کند. جای بحثش اینجا نیست. هدف من فقط نقل منبعی برای این سخن سهرودی بود که مقامات جنید و... از پیامبران بنی اسرائیل بالاتر است.
حرف من این بود اندیشه ای که مقامات انبیاء الهی را که از طریق وحی به خدا متصل هستند و از طرف خدا بر گزیده شده اند به یک انسان زمینی مثل حلاج بدهد (که تازه اصل کلام همان حلاج هم برای معلوم نیست) به کجا می رسد؟ چنین اندیشه ای ظرفیت ویرانگری خواهد داشت. لابد هر کس مخالف جنید و شبلی بود مخالف انبیای الهی است.
بعد هم این چطور اظهار نظری است که شما می کنید که یک استاد دانشگاه، یک تاریخ نگار، یک محقق حق ندارد در مورد عرفا اظهار نظر کند، ایشان نمی تواند چه کسی می تواند؟ این طور باشد لابد خود عرفا باید بیایند خودشان را نقد کنند.
(2)
.
یک عارف نیز یک درمانگرست,یک مخترع است, یک دانشمند است, تنها از جهتی دیگر.مایلم داستانی برایتان تعریف کنم برای فهم بهتر موضوع, میگویند بوکوجو استاد چینی اگر اشتباه نکنم , زمانی که یک جوینده بود
-
در بستر بیماری افتاده بود, و تمام پزشکان میگفتند که او سالم و بی نقص است, لیکن او گفت که شما نمیدانید, بیماری من مربوط به جسم نیست, من به یک استاد مذهبی احتیاج دارم برای درمان .برایم عجیب تر
-
این است که شما معتفد هستید که عرفا نمیدانند جوابم من کیستم را,از کجا امده ام و بکجا خواهم رفت.بله من هم معتقد هستم که بیشتر عرفا نمیدانند جواب این سوال را,اما من منظورم از یک عارف , یک منصور حلاج
-
است.من از استاد منصور , جنید حرفی نمیزنم, او یک عارف نما بود.من به شما گفتم که اگر میخواهید بدانید که رقص چیست , نمیتوانید از دور منتقد باشید, پیشنهاد میکنم که کمی برقصید و بعد در مورد رقص نظر
-
دهید, چه اشکالی دارد؟ برای چند وقتی یک عارف شوید, مطمئن باشید چیزی از دست نمیدهید, البته این تنها یک پیشنهاد بود.در مورد انکه اجودانی گفته که عرفا خطر ناک هستند, بنده اصلا ایشان را در حد
-
اظهار نظر در مورد عرفا نمیدانم, شما میگویید که که "این اندیشه که مقام پیامبر را به یک انسان می دهد یا اینکه معتقد است که دامنه فیض الهی پس از پیامبران و امامان به عرفا می رسد به باور من ، اندیشه خطرناکی است."؟
-
من هم موافق چنین چیزی هستم, محمد هم میگوید که من بشری مثل شما هستم , تنها بمن وحی میشود, تمام عرفا وقتی به سرمنزل میرسند, میگویند ما یک نفر بودیم, البته این کلمات برای انسان های معمولی احمقانه به نظر میرسد,
-
لیکن این ذهن است که تضاد ها را به وجود میاورد,(این موضوع احتیاج به توضیح و البته اگه لازم دانستید توضیح میدهم) میگویید که خروجی این مکتب چه خواهد بود؟ انسان ها بدنبال خروجی هستند که بدانند چه نتیچه ای
-
برایشان خواهد داشت, برای انکه بدانید خروجی این مکتب چیست,اگر از یک عارف رسیده سوال کنید, او پاسخ میدهد, همین که میخواستم به آن رسیدم برایم کافیست, حال اگر بپرسید که آن چیست,بسیار به درد سر
-
خواهم افتاد برای توضیح آن.با این حال اگر لازم دانستید , توضیح میدهم.میگویید که یک عارف چه واجد شرایطی دارد؟من میگویم که اگر یک انسان باشد کافیست,میگویید که فایده افکار ابن عربی و مولانا و .. چیست؟
-
در گذشته گفتم که دستاورد هر کس باید مختص, آن کسی باشد که از او استفاده میکند, مثلا دستاورد مولوی برای یک دندان پزشک بیفادیست, و شما میگویید که بین عرفان و حکومت دینی چه ارتباطی وجود دارد؟
-
از اینکه انسان ها دوست دارند ابتدا مشکلات را به وجود بیاورند و بعد ان را حل کنند شک ندارم, مانند شما که عرفان را به حکومت دینی ربط میدهید, من اصلا به چیزی , تحت عنوان حکومت دینی , باوری ندارم,
-
معتقدم که این دو بر ضد یکدیگر هستند,باید به این نکته نیز توجه کرد که فقه با عرفان تفاوت دارد, فقه در کلام به معنای کسی که شرعیات میداند,و عرفان به معنای کسیست که با دریا یکی شده, مانند محمد که به پیامبری
-
رسید و بسیاری از دستورات محمد ,شرعیات شد, بنده هم هیچ فرقی بین پیامبران و صوفیان نمیگذارم.در واقع دستورات صوفیان به شرعیات تبدیل میشود.این ها هم هیچ ربطی بهم ندارند, مطمئنا ولایت فقیه با ولایت عرفا,فاصله ای نجومی دارند.
.
تا جایی که توانستم سعی در ساده نویسی و داشتم, امیدوارم منظور بنده را متوجه شده باشید.
.
جاوید باشید.
اقای cleauoum عزیز (1)
.
.
لازم میبینم کمی توضیح بدم.عرفا از چه چیزی صحبت میکنند؟ایا متوهم هستند و مواد مصرف کرده اند؟ واقعا یک صوفی چه سودی خواهد داشت برایه یک جامعه؟ایا ایشان خطر ناک هستند؟ شما معنای تحت اللفظی
-
یک عارف رو بخوبی بیان کردید, اما عرفا را میتوان تعریف کرد؟ من معتقدم که خیر, شما میتوانید اشیاء را تعریف کنید اما یک عارف را هرگز. در کتاب مرصاد العباد نقل میکند که دو عارف رسیده وقتی بعد از سالها
-
یکدگیر را میبینند, و به گفته ای سه روز در بدون انکه کلامی صحبت کنند, در کنار بکدیگر میمانند و از هم جدا میشوند,از ایشان میپرسند که شما مشتاق یکدیگر بودید , چرا هیچ چیز به زبان نیاوردید؟ گفت که ما ساعت ها
-
با یکدیگر سخن ها گفتیم , لیکن شما نشنیدید,از نظر من این تعریف عارف است, وقتی حرف از تعریف کلمه عارف میشود, بنده واقعا سردرگم میشوم, چون قابل تعریف و بیان نیست, مانند رقص میماند و کسانی که نظاره میکنند, مطمئنا کسانی که در
-
حال نگاه کردن هستند, بپرسید که که رقص چیست؟ انان پاسخ میدهند که تکان دادن اعضای بدن و غیره است, اما اتفاقات در درون کسانی که میرقصند خواهد افتاد, و بسیاری نیز عارفان را نیز مانند همین مثال
-
از بیرون قضاوت و تعریف میکنند, با مردم که صحبت میکنم, وقتی میگویم درون, حتی نمیدانند از چه صحبت میکنم, این کلمه به گوششان بسیار نا اشناست.مردم تنها بیرون و بدن خود را دیده اند, و فکر میکنند که تنها
-
همین هستند که از بیرون مشاهده میشوند.اما یک صوفی هم خود را از بیرون میبند و هم از درون. میگویند قبر هرمس حکیم را شکافتند و لوحی بر گردن او بود که بروی او نوشته بود, هر چه در درون هست در بیرون
-
هم هست, هر چه در بالا هست, در پایین هم هست.خب اگر معنی این کلمه را از انیشتین هم بپرسید او نمیداند , و سردر گم خواهد شد, بنده در پروفایل شما پیام گذاشتم که علم, گذشته ی عرفان است.
-
در واقع هیچ تضادی نیست اما سال ها طول خواهد کشید تا به سخن عرفا راه پیدا کنند.شما معتقد هستید که عرفا چون چیزی اختراع نکرده اند, هیچ سودی نیز نداشته اند, نظریه مادی گرایان که معتقد هستند
-
چون روح قابل روئیت و اثبات نیست, وجود هم ندارد, شما هم تنها بیرون را میبینید, در واقع اشیاء را میبینید و انچه که غیر قابل دیدن باشد را خیر.دستاورد یک یونگ چیست؟ او نیز چیز مادی اختراع نکرده , اما
-
بسیاری از روان پریش ها را درمان میکند.
اکنون بیاییم رابطه آفریدگار(خدا) با آفرینش (جهان مادی) را بازتر کنیم و آنرا بررسیم ،
اگر آفرینش را B بنامیم و اگر آفریدگار پیش از آفرینش راA و پس از آفرینشC بنامیم
پس آیا
A=B=Cآفریدگار در آفرینش است و همان خود آفرینش است و همه چیز آکنده از اوست ( pantheism)
A+B=C , C>Aآفرینش بر آفریدگار افزوده شده یا بدیگر سخن، آفرینش بیرون از خدا است
A-B=C , A>C آفرینش از آفریدگار کاسته شده یا بدیگر سخن، آفرینش بخشی از خدا است
اگر بپذیریم که آفرینش و آفریدگار یکسان و همزمان و همجایگاه باشند(A=B) پس همه تضادهای این جهانی نیز درون آفریدگار است
اگر بپذیریم که آفرینش بر آفریدگار افزوده شده (A+B=C) پس آفریدگار پیش از آن ناکاملتر بوده است
اگربپذیریم که آفرینش از آفریدگار کاسته شده (A-B=C) پس آفریدگار اکنون ناکاملتر شده است
و شاید بگویند که آفریدگار فراسوی این برهان است ، پس در اینصورت دیگر بحث دراین باره بیهوده است و راه بجایی نمیبرد
به peydayepenhan
چون سخن مرا بازگو کردید و در پروفیلم پیام گذشتید اینهم پاسخ شما: (البته من نمیدانم که شما چه چیز را میخواهید ثابت کنید ؟)
بدی مفهومی کلی است که از ناخواسته هایی که آنها را با تن خویش حس میکنیم برداشت میشود ، (از جزء به کل رسیدن deduction)
پس هر چه زیان بخش باشد و یا از آن رنجی که بر خود و دیگران برسد بد است ، همانگونه که هر چه که برای هدف ویژه ایی سودمند باشد و یا از آن برای خود و دیگران خوشی پدید بیاید نیک است
برای نمونه درد برای همه جانوران ناخواسته است پس از آن دوری میکنیم و میکوشیم تا دیگران را بدرد نیاوریم و اگر دردی بود آن را درمان کنیم و این پدیده ایی واقعی است
>بدین روی هر کسی که پدید آورنده درد و رنج باشد پس فرجام کارش ناخواسته است پس او آفریننده "بدی" است (مگر آنکه کسیب بیمار روانی "مازوخیست" باشد )،
اگر بگوییم این درد رنج ها تنها برداشت ذهن مایند و همه چیز خوب است و بدی وجود واقعی ندارد ، پس نیازی به درمان و سازندگی و اختراع ها و اکتشافها هم نمیبود
_در جهان تضاد ها هستند که خود یگانگی جهان را نفی میکند > زیرا اگر همه چیز خوب و یگانه مطلق باشد یعنی در جهان تضادی نیست و نیروی گرایش و گریزش نیز وجودی نخواهد داشت ،
اگرکسی بگوید روشنی و تاریکی و آتش ویخ تنها برداشتهای مایند و اینها یک چیزند پس این کس توانایی حسی اش معیوب باید باشد.
میخواستم بگویم : اگر ظلم و بی عدالتی و درد و رنج و بیماری ونادانی "بد" است پس کیست که آنهارا پدید آورده است ...؟!

بدی مفهومی ذهنی است یا بدیگر سخن برداشت انسانها از پدیده ها و رویدادهای ناخواسته است پس :هر چه که برای همگان ناخواسته(درد و رنج بی عدالتی رنج و فقر و..) باشد بد است

بنابراین ظلم و بی عدالتی و درد و رنج و بیماری ونادانی را برداشت انسانها از پدیده ها و رویدادهای ناخواسته است که پدید آورده است !!!
عرصه اندیشه جای گریز نیست!
اثبات وجود خدا
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک