اثبات وجود خدا
نویسنده:
جان کلوور
امتیاز دهید
خدا موجود مادی و طبیعی نیست که بتوان آن را تحت مطالعه آزمایشگاه قرار دارد.بلکه او یک وجود روحی و معنوی است که قادر متعال و خالق کائنات است.
نیاز به بیان نیست که اغلب نظریه ها و حقایق علمی که بعضی ها در صحت آن شک ندارند هنوز به اثبات نرسیده از غالب آن نظریه ها در کاوش کارهای طبیعت بیش از حقایق مسلم می شود استفاده کرد. اگر شما وارد خانه تان شوید و ببینید که چیزهایی از خانه شما دزدیده شود در عین حال مردی را مشاهده می کنید که از در عقبی فرار می کند.نمی توانید حکم قطعی به دزد بودن او بدهید ولی شواهد ظاهری او را محکوم می کند.یک قاضی قبل از صدور حکم اهمیت دلایل و شواهد را مورد مطالعه قرار می دهد.
نیاز به بیان نیست که اغلب نظریه ها و حقایق علمی که بعضی ها در صحت آن شک ندارند هنوز به اثبات نرسیده از غالب آن نظریه ها در کاوش کارهای طبیعت بیش از حقایق مسلم می شود استفاده کرد. اگر شما وارد خانه تان شوید و ببینید که چیزهایی از خانه شما دزدیده شود در عین حال مردی را مشاهده می کنید که از در عقبی فرار می کند.نمی توانید حکم قطعی به دزد بودن او بدهید ولی شواهد ظاهری او را محکوم می کند.یک قاضی قبل از صدور حکم اهمیت دلایل و شواهد را مورد مطالعه قرار می دهد.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی اثبات وجود خدا
تو بزرگترین سئوالی / که تا امروز بی جوابه / نه تو بیداری نه تو خواب / نه تو قصه و کتابه / برای دونستن تو / همه دنیا را گشتم/ از میون آتش و آب
خشکی و دریا گذشتم / تو رو پرسیدم و خواستم/ از همه عالم و آدم / بی جواب اومدم اما / حالا از خودت می پرسم
تو رو باید از کدوم شهر / از کدوم ستاره پرسید / از کدوم فال و کدوم شعر / پرسید و دوباره پرسید / تو رو باید/ از کدوم گل/ از کدوم گلخونه بوئید /
تو رو باید با کدوم اسب / از کدوم قبیله دزدید /
غایب همیشه حاضر / تو رو باید از چی پرسید/ از ته دره ی ظلمت/ یا نوک قله خورشید
اونور اینجا و اونجا/ اونور امروز و فردا/ عمق روح آبی آب/ ته ذهن سبز صحرا / مث زندگی مث عشق / تو همیشه جاری هستی /
تو صراحت طلوع و / نفس هر بیداری هستی / مث خورشید / مث دریا / روشنی و با صراحت / تو صمیمیت آبی / واثه شستن جراحت
غایب همیشه حاضر/ تو رو باید از چی پرسید/ از ته دره ی ظلمت/ یا نوک قله خورشید
تو رو از صدای قلبم /لحظه به لحظه شنیدم /تو رو حس کردم تو نبضم /من تو رو نفس کشیدم /مث حس کردن گرما/ یا حضور یه صدای /
به تو اما نرسیدم /ندونستم تو کجایی /تو رو باید از کی پرسید/ تو رو باید با چی سنجید /تو رو حس می کنم اما /کاشکی چشمام تو رو می دید
غایب همیشه حاضر/ تو رو باید از چی پرسید/ از ته دره ی ظلمت/ یا نوک قله خورشید
3 ) ﯾﮏ ﺳﻮﺍﻝ ﺩﯾﮕﺮ : ﻓﺮﺽ ﮐﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺧﻠﻖ
ﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﻢ ﺟﺰﺋﯿﺴﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﻥ ! ﺣﺎﻻ ﻗﺒﻞ
ﺍﺯ ﺧﻠﻘﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪ
ﻫﺎﯾﺶ ﻣﻌﯿﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ !؟ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﻠﻖ ﻧﺸﺪﻩ
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﻌﯿﺎﺭ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﻨﺪ؟ ﻻﺑﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ
ﺧﻠﻘﺶ! ﺍﮔﺮ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﻠﻖ ﺷﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ
ﻫﺎﻭ ﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﻣﻌﯿﺎﺭ ﺧﻠﻘﺘﺶ (ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ) ﺑﺎﺷﻨﺪ
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﺗﮑﻠﯿﻒ ﺁﻥ ﺧﻠﻘﺖ ﺍﻭﻟﯽ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ؟
.
.
.
همیشه باید دنبال یک عامل غیر معمول باشیم؟؟؟
آخه چرا هیچ کدوم از ما نمیخواد بفهمه که همه چیز سر جای خودشه
چرا کسی نمیخاد بفهمه که قرار نیست اتفاق غیر معمولی بیفته
قرار نیست حتما موجود متفکری مثل انسان با برنامه ی از پیش تعیین شده وارد زندگی بشه؟؟؟!
یعنی چی که قراره انسان خلق بشه جناب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کسی با کسی قرار نمیذاره تا اتفاقی رخ بده
قرار نیست تصمیمی پشت قضیه باشه جز قائده ای که مارو در اونجا قرار میده
قائده ای که تک تک ما در اون نقش داریم!!!!
نظمی که از بی نظمی شکل گیره
قائده ای که نظم تعریف میشه و قوائد ناشناخته ای که به خاطر عدم شناخت ما بی نظمی شناخته میشه
این اهرم دلایل و استدلال های منه
نه اینکه دنبال موجود یا عاملی غیر عادی باشم
.
.
در ادامه فرمودید: ) ﻣﮕﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺗﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﺎﺧﻮﺷﺎﯾﻨﺪﯼ ﺁﻧﻬﻢ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ
"ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﭘﺪﯾﺪﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﯾﺪﺍﺩﻫﺎﯼ
ﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪ " ﮐﺮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﺑﺪﺍﻉ "ﺍﻭﺭﻣﺰﺩ " ﻭ
" ﺍﻫﺮﯾﻤﻦ "ﺑﺰﻧﺪ؟
..
.
اتفاقا انسان کارهایی مشابه این بسیار انجام داده
ﭘﺲ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ؟! ﺑﺪﯼ " ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ " ﺍﺳﺖ؟ ! ﺁﻧﻬﻢ ﺍﺯ
ﻧﻮﻉ " ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﭘﺪﯾﺪﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﯾﺪﺍﺩ ﻫﺎﯼ
ﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪ !؟"
ﻓﺮﺽ ﮐﻦ ﺭﻭﯾﺪﺍﺩﯼ ﺭﻭﯼ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﺖ
ﺑﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﯾﺪﺍﺩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﺶ ﺧﻮﺏ !
ﯾﺎ ﺑﺮﻋﮑﺲ ! ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺗﮑﻠﯿﻒ ﭼﯿﺴﺖ ؟ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮ
ﺻﺤﯿﺢ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﺍﻭ؟ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺗﻮ ﻣﻌﯿﺎﺭ
ﺁﻥ ﺭﻭﯾﺪﺍﺩ ﺑﺎﺷﺪ ﺁﻥ ﺭﻭﯾﺪﺍﺩ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺭﺥ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﭼﻮﻥ ﺑﺪ
ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﻌﯿﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﺁﻥ
ﺭﻭﯾﺪﺍﺩ ﻣﯽ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ! ﺁﺧﺮﺵ ﺁﻥ ﺭﻭﯾﺪﺍﺩ
ﺭﻭﯼ ﺑﺪﻫﺪ ﯾﺎ ﻧﻪ؟
.
.
.
دوست من سوال های قوی اما تحلیل ضعیف داشتید
بدی برداشت است ؟بله
به قول شما فرض میکنیم رویدادی رخ داد که من برداشت بد و شما برداشت خوب دارید
پرسیدید: برداشت چه کسی معیار باشد
دوست من فقط به خود برداشت فکر کن
شما ماهیت رویداد رو به برداشت نسبت میدی
دلیلش اینه که ما گفتیم برداشت ما از پدیده ها خوب یا بد است نه خود پدیده و شما تصور کردی هر رویدادی بر اساس برداشت ما یاید. رخ بدهد؟؟؟؟!!
حالا اجازه بدید توضیح بدم
پدیده ها خود خنثی هستند و ما بنا به میل خود خوب ٬ بد ٬ می بینیم
و برداشت چیزیست که به خود ما مربوط میشود نه به پدیده
که شما رویداد را معلول برداشت ما میدونی!!
ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﺪﺍ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻗﻄﻌﺎ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ
ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺁﻥ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺑﺎﺯ ﻗﻄﻌﺎ
ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﻋﺪﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﺪﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ .
.
.
.
دوست عزیز اگر نه وجود خدا و نه عدم وجود خدا قابل اثبات نیست در نتیجه میتوان گفت اعتقاد نداشتن عاقلانه تر از اعتقاد به اوست.
در ضمن بر چه اساسی اثبات خدا یا عدم وجود خدا رو غیر ممکن میدونید؟
یعنی بشر تا آن اندازه در علوم مختلف پیشرفت کرده و به تمام سوالات خود جواب داده که متوجه شود اثبات او غیر ممکن است؟
.
خدا رو همونطور که انسان آفریدگارش میتواند باشی نابودکننده ی او هم خواهد بود
چطور چیزی که خود آفریدیم نتوان نابود کرد؟
می خواهم فرآیند "پنداشتن چیزهایی که جان ندارند ولی ذهن دارند" را بدانم!
جواب را نگاه کنید:
مانند این است که از کسی بپرسی "عمل تبخیر چگونه صورت می پذیرد" بعد جواب دهد "آب همان آب است" <<< چیزهای ناجاندار برابر با "اشیاء غیر جاندار " است !
بعد سوال پرسیده ام که :
این مفهوم" فراهستی" به چه معناست ؟!
جواب داده اند که:
ما براساس گفته ایشان باید فیزیک (طبیعت) را مساوی با هستی(وجود) بگیریم و متافیزیک(ماوراء طبیعت)را مساوی با فراهستی (مافوق وجود)!
همه شاهد باشید که ایشان طبیعت و هستی(وجود) را یک چیز پنداشته اند!
ادامه داستان تا بعد!
Theology یا الهیات : که خدا را از دیدگاه دینی بررسی میکند
Spirituality (روحی گرا) : که آنچه که فراسوی سنجشهای مادی است را برمیرسد(معنویت)
Materialism (مادیگرا) که همه چیز را مادی و پدیده ها را نسبی و تهی از ارزشهای مطلق میداند
Atheism ناخداباوری که هستی خدا را کاملا رد میکند
Agnosticism(ندانستگی) که دانش انسان بر هستی یا نیستی خدا را نابسنده و ناشدنی میانگارد (لاادریون)
Monotheism یکتاپرستی (یهودیت و اسلام سنتی)
Theism (خداباوری) که به خدا باور دارد اما پیروی از هیچ دینی را نمیپذیرد(خداباوری فلسفی)
Polytheism (چندخدایی) که به فراوانی خدایان باور دارد (مذهب یونان و روم باستان و هندویسم)
Dualism(دوگانگی) که به دو آفریدگار و خدای ستیزنده بر هم باور دارد (زروانی و مزدایسنی و مانوی و زرتشتی و گنوسی مسیحی)
و همین خود بازتابی از چندگانگی و تضاد جهان بیرونی است .
شاید بگویند که بدی مفهومی نسبی است ،
نسبی بودن بدی در چندانگی (کمیت) آن است نه در چگونگی (کیفیت) آن.
برای نمونه گرما و سرما که تنها از جنبش ذره ها و اتمها و ملکولها و..پدید میآیند درجه گرما در اصل بستگی به شتاب ذره ها و بر شدت برخورد آنها(تضاد) بایکدیگر دارد
اما برای گیرنده های حسی جانداران فرق گرما و سرما از دید چگونگی آن کاملا روشن است .
یا برای نمونه پدیده زیبایی بطور چندانگی (کمی) بی معنی است اما برای بیننده ایی که به نمای خوبی مینگرد و یا آوای خوشی و یا بوی خوشی را درمیابد کاملا خوبی و زیبایی آن روشن است.
همه جانداران از گرسنگی و درد رنج میبرند، چون ساختار فیزیولوژیکی بدن آنها همواره در حال دگرگونی است و باید ماده هایی را جایگزین گرداند که از دید شیمیایی تنها زنجیره ایی از واکنشهای شیمیایی است اما برای جانداران جای هیچ شک و بحثی نیست که آنها میخواهند از رنج گرسنگی بگریزند
پس بدی در نهادش از تضاد و چندگانگی نهادی جهان هستی پدید آمده است.
اما چون انسان جانداری گروهمند (اجتماعی ) است ، و دارای نیروی پندار و سخنوری است دامنه دریافتهای حسی اش گسترده تر است ، پس او به همه آنچه که ناخواسته باشد بطور کلی نام بدی مینهد.
اما جایگاه خدا کجاست؟
دیدگاه دینهای ابراهیمی در این است که خدا میخواهد تا در جهان رنج و عذاب باشد زیرا که این دینها به مکانیسم پاداش و تنبیه باور دارند ،
اما پرسش اینستکه اگر خدا چیزی را یا کاری را نخواسته باشد پس چرا آنرا بایستی از آغاز آفریده باشد؟
تا آندازه ایی با شما موافقم زیرا پدیده ها بخودی خود (ابژکتیو) ارزش حسی و اخلاقی و ذهنی ندارند ، اما همین پدیده ها تنها فرجام گیرنده های حسی و عصبی و ذهنی مایند
و اگر چشم بیننده ایی نباشد دیگر تاریکی و روشنایی بی معنی است ، اگر گوش و دستگاه شنوایی نباشد دیگر آوا و موسیقی بی معنی است (برهان برکلی)
و هر چه که دستگاه حسی و عصبی و ذهنی جانداران گسترده تر و پیشرفته تر باشداز فرق دریافته های حسی با شدت بیشتری آگاه میشویم
اکنون بیاییم بررسیم که آیا در جهان تضادی هست یا نیست ؟
قانون نخست نیوتن برهان میکند که :
"هر چیزجنبنده با شتاب یکنواختی تا زمان بیپایان و پیوسته خواهد رفت مگر آنکه نیرویی از بیرون بر آن فرو آید"
پس باید پرسید که آیا در جهان پدیده ها آیا همه چیز با شتابی یکنواخت و همراستا و هماهنگ میجنبند یا نه ؟ اگر پاسخ آری است پس همه جهان یکپارچه
و از یک خاستگاه Universe باید باشد
اما اگر پاسخ نه باشد که البته نه است ،پس جهان هم در چگونگی و هم در خاستگاهش باید چند گانهMultiverse باشد
در ترمودینامیک قانونی بنام انتروپی هست که میگوید همه چیزهای جهان به نابسامانی (بی نظمی) گرایش دارند
اما هر چه جانداران دارای ذهنی گسترده و پیشرفته تر باشند بسوی ساماندهی گرایش دارند پس انسان در نهادش با همه طبیعت در ستیز است و بر خلاف روندگی و راستای قانونهای فیزیکی فرا می رود.
کدام زمان حقیقیست؟ کدامیک از دو برادر زمان حقیقی و راستین را حس کرده؟
حقیقت اینست که زمان بعنوان بخشی از جهان مادی وجود دارد...درک آن منتها از کره ای تا کرات دیگر و از ذهنی به ذهن دیگر متفاوت است...
پدیده ها هم بعنوان بخشی جدایی نا پذیر از جهان مادی وجود دارند و نمیتوان گفت پدیده ای مطلقا خوب یا بد است...بد مطلق نداریم...اگر بد باشد درصد خوبی اش کم است...
تراول پنجاه هزار تومانی خود را در پس کوچه ای گم میکنید...خوب...مسلما بد است...اتفاقیست نا خوشایند...
گرسنه ای انرا پیدا میکند و از گرسنگی میرهد...قطعا با پدیده ی خجسته ای مواجه شده است...
این اتفاق بر حسب تصادف افتاد...درست به همان اندازه که محتمل بود تراولتان را گم کنید احتمالش میرفت که انرا گم نکنید...
ایا رنج در جهان را باید گردن کسی انداخت؟ ایا اصلا کسی وجود دارد که انرا گردن بگیرد؟
پلیدی افریننده ندارد...اتفاقیست که رخ میدهد...یا عاملی طبیعی دارد که با فیزیک و جغرافیا توجیه پذیر است یا باعث و بانی اش انسان یا انسانهایی بوده اند...
هرچه اسمش را پلیدی میگذارید مادیست و توجیه مادی هم دارد...اگر پدیده ای مادی نباشد در ذهن مادی نگنجد و با کلمات مادی به زبان نیاید و مطلقا مدروک واقع نگردد...حالیکه ما هر کدام معیار قابل درکی برای پلیدی داریم
و از انجا که هر چه که دیده و شنیده ایم در ذهنمان گنجیده و توجیه پذیر بوده و به لطف دانش گسترده ی امروز میتوانیم پدیده های مادی اطرافمان را مادی توجیه کنیم (مثلا خسوف را به اژدهایی خدا گونه که خورشید را میبلعد نسبت ندهیم) نیازی به شیاطین و فرشته ها و موجودات غیر مادی نداریم...
ناف آدمی را با توجیه بریده اند...هیچ سوالی را بی جواب نمیگذارد...اکنون کلمه "نمیدانم" میان اهل علم اندکی باب شده...وگرنه در قدیم همه چیز را به نا شناخته ها نسبت میدادند...مثل همان اژدها که خورشید میبلعید...
کلام آخر اینکه تضادی وجود ندارد... (لطفا تضاد در منافع زندگانی خود و دیگران را با تضاد میان پدیده ها قاطی نکنید)...بقول اهل علم جهان ما در تعادل است و خودش با عوامل بر هم زننده ی تعادلش مقابله کرده و جایی برای تضاد باقی نگذاشته است...جهان منظم به نظر میرسد اما انتروپی خود را همواره میافزاید...بی نظمی از اصول نظم جهان است...گرچه...بکار بردن نظم برای جهان نا درست است همانطور که زمان واحد و خیر و شر نادرست است...این هم نسبیست...
ادب هم نسبیست
نسبت ها را بر هم نزنیم
شرح طولانی و بی حدی شد...
فعلا بدرود