رسته‌ها
ملا نصرالدین
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 108 رای
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 108 رای
نقاشی از: ف. تالبرک

ملا نصرالدین شخصیتی داستانی و بذله‌گو در فرهنگ‌های عامیانه ایرانی، افغانی، ترکیه‌ای، عربی، قفقازی، هندی، پاکستانی و بوسنی است که در یونان هم محبوبیت زیادی دارد و در بلغارستان هم شناخته‌شده است. ملا نصرالدین در ایران و افغانستان بیش از هر جای دیگر بعنوان یک شحصیت بذله گو، اما نمادین محبوبیت دارد.
درباره وی داستان‌های لطیفه‌آمیز فراوانی نقل می‌شود. اینکه وی شخصی واقعی بوده یا افسانه‌ای مشخص نیست. برخی منابع او را واقعی دانسته و همروزگار با تیمور لنگ (درگذشته ۸۰۷ ق.) یا حاج بکتاش (درگذشته ۷۳۸ ق.) دانسته‌اند.در نزدیک آق‌شهر از توابع قونیه در ترکیه محلی است که با قفلی بزرگ بسته شده و می‌گویند که قبر ملا نصرالدین است.
او را در افغانستان، ایران و جمهوری آذربایجان ملا نصرالدین، در ترکیه هوجا نصرتین (خواجه نصرالدین) و در عربستان جوحا (خواجه) می‌نامند. مردم عملیات و حرکات عجیب و مضحکی را به او نسبت می‌دهند و به داستان‌های او می‌خندند. قصه‌های او از قدیم در شرق رواج داشته و دانسته نیست ریشه آنها از کدام زبان آغاز شده است.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
24
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
zapas
zapas
1390/07/15

کتاب‌های مرتبط

Not George Washington
Not George Washington
5 امتیاز
از 2 رای
به من چه مربوطه
به من چه مربوطه
4.5 امتیاز
از 22 رای
تفریحات قایق رانی
تفریحات قایق رانی
4.6 امتیاز
از 5 رای
The History of Mr Polly
The History of Mr Polly
5 امتیاز
از 1 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی ملا نصرالدین

تعداد دیدگاه‌ها:
41
اصفهانیه یک گوسفند زنده می خره میده به قصاب و به اون می گه :
سرش رو می بری و کله پاچه اش رو تمیز می کنی بچه ها کله خیلی دوست دارند
دل و روده و سیرابش رو می دی می خام سیرابی درست کنم
گوشت و استخوانهاش رو جدا کن میزارم توی فیریزر
پشکل هایش رو میدی برای باغچه خونمون میخام !
پوستش رو دور نینداز میخام به جای پادری استفاده کنم . . . .
. . . گوسفنده یه نگاهی به اصفهانیه می ندازه و می گه :
می خای تا سرم رو نبریده ، صدام رو ضبط کنی برای زنگ موبایلت !
- گدایی کن تا محتاج خلق نشوی . . . .
- خواهی نشوا رسوا - بپر عقب وسپا
- در راستای بومی شدن کتاب فارسی سال اول :
در تهران :
بابا با پرشیا آمد !
در اصفهان :
بابا با موز آمد !
در . . . . :
آن مرد رفت بابا آمد !
در . . . . :
بابا با کلاشینکف آمد !
(‌به لحجه ی اصفهانی ) بچه به بابا :
بابا چرا ما مثی باقیه با کشتی نرفتیم
بابا با پس گردنی :
خفه شو شنا کن 10 دقیقه ی دیگه می رسیم کیش !‌
به بعضیا باس گفت :
اینقد شاخ شدی که میترسم جلوت قرمز بپوشم :|
==========================================
تنهایی یعنی:
بدونی که وقتی دستشویی هستی، کسی منتظر بیرون اومدنت نیس
==========================================
بعضى آرایشگرا فقط به واسطه ى احترام به حق آزادى بیانه
که میذارن مدل مورد نظرت رو بهشون بگى
وگرنه در نهایت کار خودشونو میکنن :| (Big Like)
==========================================
چند وقت پیش مامانم داشت مرغ پاک میکرد
بهش میگم چرا انقد این مرغه چربی داره ؟
میگه مرغای ماده معمولا اینجورین !
دیوار واسمون نمونده بود دیگه
خدا این شادیارو از ما نگیره :D
(البته واسه اطلاعات عمومی بگم اینایی که ما بهشون می گیم مرغ بنده خدا ها خروسن!)
===================================================
ﺧﺪﺍﯾﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍ ﻣﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﺎﻭﺍﻥ ﮐﺪﻭﻡ ﮔﻨﺎﻫﻤﻮ ﭘﺲ ﻣﯿﺪﻡ ؟
ﺁﻫﺎﻥ ﺍﻭﻥ ﮔﻨﺎﻩ ؟
ﺣﻠﻪ ، ﺭﺩﯾﻔﻪ !!!
ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﺷﺪﻡ ، ﺍﻭﻧﻮ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺒﻮﺩ !!!
.
.
.
دیروز آن مرد آمد ، آن مرد با اسب آمد ، گفت :
ضعیفه غذا حاضر اسـت ؟؟
امروز آن مرد آمد، آن مرد با پراید آمد ، گفت :
عشقـم غذا حاضره ؟
فردا آن مرد می آید، آن مرد با پیشبند میاید ، میگوید :
عجقم غذا چی درسـت کنم !؟ :|
.
.
.
استاد جواد خیابانی :
ما دوتا حسینی تو بازی داریم : سید جلال حسینی و سید جلال رافخایی :D
.
.
.
به بعضیا باس گفت ببین عزیزم من تو زندگیم یه بار از فــــــلـــا فــــل گذشتم ،
دو بار هم از چیـــــــــــپس و مـــــــــــاست :|
دیگه تو از این ۲ تا بالاتر نیستی کــــــــه :|
.
.
.
با این وضعی که من میبینم
باید واسه انتخاب واحد ترم بعد برم آموزش بگم:
همــــون همیــــشـــگــی !!
.
.
.
امروز به شوخی به مادرم گفتم ابروهامو بردارم تعجب می کنی ؟
میگه : تو دیگه حامله ام بشی من تعجب نمی کنم !
تصویر ذهنیش از من خیلی خرابه :|
.
.
.
این ﻋﻄﺮ ﻓﺮﻭﺷﺎﯼ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭ ﭘﯿﺶ ﺑﺮﻥ
ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﻪ ﯾﻘﻪ ﺕُ ﻣﯿﮕﯿﺮن ، ﻋﻄﺮﻭ میزﺍﺭﻥ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺖ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﻥ !
.
.
.
یکی از فامیلا فوت کرده بود!
سر مراسمِ خاکسپاری بودیم
که یکی دیگه از فامیلا همین جوری که داشت گریه میکرد
یهو گفت سابقه نداشت ابراهیم بمیره !!
ملانصرالدین: سلام سینوهه !
سینوهه:...
ملا: چرا دست نمیدی ؟
سینوهه: چون دستهات خون آلوده
ملا: نه، تازه الان وضو گرفتم که
سینوهه: نه، کلا عرض کردم !
+
من به در گفتم و لیکن بشنوند
نکته ها را مو به مو دیوارها
[quote='توضیحات کتاب']ملا نصرالدین شخصیتی داستانی و بذله‌گو در فرهنگ‌های عامیانه ایرانی، افغانی، ترکیه‌ای، عربی، قفقازی، هندی، پاکستانی و بوسنی است که در یونان هم محبوبیت زیادی دارد و در بلغارستان هم شناخته‌شده است. ملا نصرالدین در ایران و افغانستان بیش از هر جای دیگر بعنوان یک شحصیت بذله گو، اما نمادین محبوبیت دارد.
[/quote]
[quote='ملا نصرالدین راس راسکی']
بابا حواستان باشد ما را ندزدند. می ترسم از سرنوشت استاد خوارزمی و مولا مولوی و سینا بوعلی، که اخیرا داشتند اقامت کشورهای عربی را می بستند به نامش، و همین دریای همیشه پارس و ...[/quote]
[quote='ملا نصرالدین کتابناک']
حواستان باشد ملانصرالدین (واقعی) از دست‌تان نرود حیف است؛ تا هست قدرش را بدانید.[/quote]
همین
به یاد اون روزا که میخوندیم ومیخندیدیم مرسی تجدید خاطره شد :-*
ملانصرالدین هرروز در بازار گدایی می‌کرد.مردم با نیرنگی،حماقت او را دست می‌انداختند.دو سکه(یکی طلا و دیگری نقره به او نشان می‌دادند،اما ملا همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد!این داستان در تمام منطقه پخش شد.تااینکه مردمهربانی از دیدن این صحنه ناراحت شد...در گوشه میدان به سراغش رفت وگفت:هروقت دو سکه به تو نشان دادند،سکه طلا را بردار،اینجوری هم پول بیشتری گیرت می‌آیدو هم دیگر دستت نمی‌اندازند.
ملا پاسخ داد: ظاهرا حق باشماست.اما اگر سکه طلا را بردارم،دیگر پول به من نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق‌تر از آنهایم.شما نمی‌دانید تا به حال با این کلک چه قدر پول گیر آورده‌ام!
آقا دَم شم گرم
بابا بزرگم همیشه داستانهای ملا رو برام تعریف می کرد. با این کارتون من رو به یاد اون روزها انداختید. یک دنیا ممنونتون
روزی لینکلن رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا می گفت درباره پادشاهی که می خواست به نخجیر برود ، از وزیر پرسید : آیا گمان نمی کنید باران در خواهد گرفت ؟ وزیر پاسخ منفی داد. در راه موکب ملوکانه، دهقانی را دیدند بر خری نشسته ، دهقان چون دید پادشاه عزم به شکار رفتن دارد به او اندرز داد بازگردد زیرا به زودی باران سختی درخواهد گرفت ، چندی نگذشت که باران گرفت و پادشاه و همراهانش را خیس و تر کرد. شاه با خشم به کاخ خود بازگشته وزیر را از مقام صدارت معزول کرد. پس روستائی را طلبیده از او پرسید: ای مرد، بگو ببینم از کجا دانستی که باران درخواهدگرفت.؟
دهقان پاسخ داد : شاها ، آن من نیم که این راز توانم دریافت ، این خر بود که مرا از این سر آگاه ساخت.
توضیح آنکه هرگاه خرک احساس بکند که عنقریب تر خواهد شد ، فورا گوش هایش را جلو کشیده ، از این حرکت دانستم که باران خواهد گرفت .پادشاه چون این قضیه بشنید ، دهقان را روانه خر کردو خر او را وزیر ساخت.لینکلن چون بدین جا رسید گفت : این عمل پادشاه ، یعنی گذاشتن خر به جای وزیر، کاری بسیار ناپسند و خطا بود. بعضی از شنوندگان از لینکلن پرسیدند: چرا خطا بود؟
لینکلن گفت : برای اینکه از آن روز هر الاغی تقاضای منصب و شغل می کند!!!!
http://azari1725.blogfa.com
ملا نصرالدین
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک