عصیان
نویسنده:
فروغ فرخزاد
امتیاز دهید
این دفتر شامل ۱۶ شعر می باشد :
- عصیان بندگی
- عصیان خدایی
- عصیان خدا
- شعری برای تو
- پوچ
- دیر
- صدا
- بلور رویا
- ظلمت
- گره
- بازگشت
- از راهی دور
- رهگذر
- جنون
- بعدها
- زندگی
بیشتر
- عصیان بندگی
- عصیان خدایی
- عصیان خدا
- شعری برای تو
- پوچ
- دیر
- صدا
- بلور رویا
- ظلمت
- گره
- بازگشت
- از راهی دور
- رهگذر
- جنون
- بعدها
- زندگی
آپلود شده توسط:
Reza
1386/07/18
دیدگاههای کتاب الکترونیکی عصیان
اولا مصاحبه
دوما فریدون برادر فروغ که یک سوسیالیست بود در شبکه دولتی صدای سیمای قبل از انقلاب برنامه میخک نقره ای رو اجرا میکرد
اگر قرار بود کسی رو بکشن خود فریدون رو میکشتن(چنانچه با تغییر نظام، نظام جدید این کار رو کرد)
توضیحات کتاب اصلاح بشه قابل تقدیره چون یجوراییه
فروغ شعرای جالبی گفته
ولی نه زندگی شخصی جالبی داره نه شخصیت جالبی برای بت شدن داره
از فروغ، حسین پناهی و امثالهم بت نسازید
البته لطفا[/quote]
برای بت شدن نیاز به یه شخصیت فضاییه
اولا مصاحبه
دوما فریدون برادر فروغ که یک سوسیالیست بود در شبکه دولتی صدای سیمای قبل از انقلاب برنامه میخک نقره ای رو اجرا میکرد
اگر قرار بود کسی رو بکشن خود فریدون رو میکشتن(چنانچه با تغییر نظام، نظام جدید این کار رو کرد)
توضیحات کتاب اصلاح بشه قابل تقدیره چون یجوراییه
فروغ شعرای جالبی گفته
ولی نه زندگی شخصی جالبی داره نه شخصیت جالبی برای بت شدن داره
از فروغ، حسین پناهی و امثالهم بت نسازید
البته لطفا
صدا فریاد میزد از سر درد
بهم کی ریزد این خواب طلائی ؟
من اینجا تشنهء یک جرعه مهر
تو آنجا خفته بر تخت خدائی
مگر چندان تواند اوج گیرد
صدائی دردمند و محنت آلود؟
چو صبح تازه از ره باز آمد
صدایم از "صدا" دیگر تهی بود
ولی اینجا بسوی آسمانهاست
هنوز این دیده امیدوارم
خدایا این صدا را می شناسی؟
من او را دوست دارم ، دوست دارم
این سروده اش آدمی را به دنیای دیگری می برد:
هیچ می دانی ز درد من هنوز
از درون گرم و سرد من هنوز
هیچ می دانی چه تنها مانده ام
چون صدف در عمق دریا مانده ام
هیچ می بینی زوال برگ را
ابتدا و انتهای مرگ را
هیچ می بینی نهاد و ریشه را
یاد داری لذت اندیشه را
هیچ می بینی چه سبز است این درخت
شاخه ای می چینی از اشجار بخت
هیچ باران را تماشا می کنی
چشمه ساران را تماشا می کنی
می زنی دستی به گیتاری هنوز
می دمد از پنجه ات باری هنوز
هیچ سازی در صدایت می خزد
نقش پروازی ز پایت می خزد
هیچ می دانی زبان من چه بود
لحن این و لفظ آن من چه بود
گوئیا بشکسته بالم در سخن
شمع بی رنگ زوالم در بدن
خسته ام از باور و ناباوری
می نخواهم ارتفاع دیگری
عمق تبدار زمینم آرزوست
یا شبی در مسلخ تاریک دوست
سینه ام پر بار و بارم از صداست
نیک اگر بینی همه مقصد تراست
رنگ تدبیر جهان من تویی
برگ سبز استخوان من تویی
خواب می بینم هنوز از شانه ات
خانه می گیرم درون خانه ات
دردم از اندیشه ام بیدارتر
نفس حیوانی به چشمم خوارتر
در سکوت خود عیان می بینمت
اوج طغیان بیان می بینمت
من جهان را بر دو عالم داده ام
از درون خود جهانی زاده ام
این جهان جای زوال عشق نیست
جای حیوان در روال عشق نیست
جای درد بی زبان درد هاست
جای تکمیل مزامیر صداست
جای تذهیب فلات سینه است
جای ترویج حق آئینه است
گر چه تو با این جهان بیگانه ای
گر چه دور از ذهن سبز خانه ای
لیک من با عشق پایت می دهم
در جهان خویش جایت میدهم
تو دگر چیزی به جز من نیستی
من تو هستم تو به جز من کیستی
آشنایی با همه زیرو بمم
گر چه پنداری که در هستی کمم
آه من را از درون من مگیر
نور را از قطره خون من مگیر
خیمه های عشق را ویران مکن
سینه ام را خالی از ایمان مکن
آفتابیم و به خود تابیده ایم
هر چه عالم بود آنرا دیده ایم
پس جهان را در جهان من بدان
زهد کاذب را ز طرح دل بران
من جهان را در ته شب یافتم
از سیاهی آفتابی تافتم
آفتاب من تویی در عمق شب
بس که تابیدی به من مُردم ز تب
از تب مرگ است این گفتارها
ریشه ها و پودها و تارها
ما پر از جوش و خروش مقصدیم
فکر پرواز نود اندر صدیم
از سخن چون عشق می ماند ز ما
پس رها کن خویش را اندر صدا
چون صدا عشق است و پرواز است عشق
در نهایت جمله آغاز است عشق
عشق جان است و جهانی در سخن
وان جهان آکنده از گفتار من
من همه ذرات نورم در شتاب
خود دلیلم بر وجود آفتاب
لیک در من جز غمی بیدار نیست
این سخن هم انتهای کار نیست
لحظه لحظه ام با فروغه!
http://www.panjereno.ir