تونل
نویسنده:
ارنستو ساباتو
مترجم:
مصطفی مفیدی
امتیاز دهید
✔️ رمان تونل (The Tunnel) اولين رمان ارنستو ساباتو است. رماني كه با چاپ آن راه صد ساله را يك شبه رفت و اسم مؤلفش را در كنار بزرگترين نويسندگان ادبي قرن بيستم قرار داد. تونل حکایت تلخ و تاریک یک نقاش آشفته و منزوی به نام خوان پابلو کاستل است و دلمشغولی اش به یک زن. نام داستان: «تونل» کنایه یی است به تنهایی و انزوای شخصیت اصلی آن. ساباتو داستان مردی را از زبان خود روایت میکند كه به دنبال مفهومی دستنيافتني به نام عشق حقيقي است. مردي كه نويسنده او را با دقت و وسواس یک روانشناس به تصوير كيشده و به شكلي موشكافانه به بررسی درون او و محیط اطرافش میپردازد. کاستل به دنبال عشق حقیقی است و مدام با خود در اين کشمکش است که آيا رابطهای که با ديگران برقرار میكند را ميتواند عشقی حقیقی بنامد يا نه؟
خواننده در نخستين جملات کتاب شاهد اعترافات كاستل است. او به صراحت بیان میکند همان کسی است که یکی دیگر از شخصیتهای رمان به نام ماریا ایریبارنه را کشته است. با این شروع، هر خوانندهای برای خواندن ادامهي داستان كنجكاو ميشود و کتاب را تا انتها زمين نميگذارد. اما در ادامه خواننده شاهد روندی آرام در پيشرفت داستان است. روندی که هرگز کلافهکننده نمیشود و او را تا پايان داستان همراه خود ميكشد. احساسات شخصيتهاي داستان در رمان ساباتو جایگاه اول را دارد. خرد و منطق ناتوان از کنترل احساسها، تنها وظیفه دارند احتمالات را بررسی کنند و ساباتو به آنها اجازه نميدهد به قلمرو احساس وارد شوند.
داستان به صورت یک فلاش بک روایت می شود. کاستل که به تمام اصول انسانی بی اعتقاد شده در زندان ماجرای کشتن ماریا را باز می گوید: «انگیزه من از گفتن این ماجرا خودپسندی نیست. شاید من مایل باشم تا حدی به غرور و خودپسندی تن در دهم. ولی این جنون شرح دادن هم جزییات واقعه برای چیست؟ »
بیشتر
خواننده در نخستين جملات کتاب شاهد اعترافات كاستل است. او به صراحت بیان میکند همان کسی است که یکی دیگر از شخصیتهای رمان به نام ماریا ایریبارنه را کشته است. با این شروع، هر خوانندهای برای خواندن ادامهي داستان كنجكاو ميشود و کتاب را تا انتها زمين نميگذارد. اما در ادامه خواننده شاهد روندی آرام در پيشرفت داستان است. روندی که هرگز کلافهکننده نمیشود و او را تا پايان داستان همراه خود ميكشد. احساسات شخصيتهاي داستان در رمان ساباتو جایگاه اول را دارد. خرد و منطق ناتوان از کنترل احساسها، تنها وظیفه دارند احتمالات را بررسی کنند و ساباتو به آنها اجازه نميدهد به قلمرو احساس وارد شوند.
داستان به صورت یک فلاش بک روایت می شود. کاستل که به تمام اصول انسانی بی اعتقاد شده در زندان ماجرای کشتن ماریا را باز می گوید: «انگیزه من از گفتن این ماجرا خودپسندی نیست. شاید من مایل باشم تا حدی به غرور و خودپسندی تن در دهم. ولی این جنون شرح دادن هم جزییات واقعه برای چیست؟ »
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تونل
«به ماریا ایریبا رنه و خالقش»
—-------------------------------------------
من مطمئن بودم تویی که با قدمهات
در بوئنوسآیرس هر کسی از هوش میرفت
شاید تونل بودی که ارنستو ساباتو
با یک قطار بیتوقف توش میرفت
شاید بهجای قتل تو در قصهای تلخ
بازیچهی لبخندهای تو نمیشد
البته بی خون تو روی بوم قطعاً
نقاش این قصه خوانپابلو نمیشد
قطعاً اگر چشمان او را کور میدید
دستش به روی ماشه قدری گیر میکرد
یک روز دیگر هم تو میماندی در این شهر
دست خوانپابلو اگر تأخیر میکرد
تأخیر میکرد و... تو میبوسیدیاش... بعد
آغوش او با بوسههایت خام میشد
مردی که دارد میگریزد از خودش هم
مردی که باید زودتر اعدام میشد
مردی که کل زندگی را خطخطی کرد
چشمان تو در پوشهی نقاشیاش هست
با اینکه در سلول تنهایی نشسته
یک پنجره در گوشهی نقاشیاش هست
یک پنجره رو به تمام آرزوهاش
با فرض اینکه بستهخواهدشد به زودی
فردا طلوع آفتاب آغاز او نیست
وقتی تمام آرزوهایش تو بودی
عشاهیر
ولی سر در نمی آورم شما با دیدن من چه چیزی عایدتان می شود.من به هر کس به من نزدیک شود آسیب می رسانم.
با دو دلی شروع به صحبت کرد: کاستل.
با عصبانیت سرش داد کشیدم: به من نگو کاستل !
سپس با کمرویی گفت: خوان پابلو..
احساس کردم که این دو کلمه شروع سعادتی بی منتها بودند.
قلبم تکان خورد. ولی به جزئیات احتیاج داشتم. در جزئیات شکوفا می شوم, نه کلیات.
سعی کردم همه ی استنتاج های احمقانه درباره تلفن, درباره نامه, درباره ملک اربابی, و هانتر از یاد ببرم.
ولی نتوانستم.
معمولا احساس تنها بودن در جهان با حس نخوت آمیز تکبر و برتری جویی همراه است.
مثل این بود که ما دو تا در دالان ها و تونل های موازی زندگی می کردیم و هیچ وقت نمی دانستیم که داریم همچون ارواحی به طور همزمان در کنار هم حرکت می کنیم تا سرانجام به هم برسیم..
نه, دالان ها هنوز موازی بودند همان طور که همیشه بودند فقط حالا دیواری که آنها را از هم مجزا میکرد مثل دیواری شیشه ای بود و من می توانستم ماریا را به صورت چهره ای خاموش و دست نیافتنی ببینم.
همه چیز به کنار شاید فقط یک تونل وجود داشت; تاریک و خلوت.. تونل من تونلی که من کودکی, جوانی و همه ی عمرم را گذرانده بودم و در یکی از قسمت های شفاف دیوار سنگی من این دختر را دیده بودم و ساده اندیشانه باور کرده بودم که در تونلی موازی من حرکت می کند, در حالی که در واقع او متعلق به جهان پهناور, جهان نا محدود کسانی بود که در تونل زندگی نمی کردند.
تا این لحظه همه چیز طبیعی بود: اتاق هانتر در بالای راه پله قرار داشت و منطقی بود که اتاق او قبل از اتاق های دیگر روشن شود. حالا باید چراغ های اتاق دیگر را نگاه می کردم. چند ثانیه ای را که طول می کشید تا ماریا از راه پله به اتاقش برسد ضربان خروشان قلب من به شمارش افتاده بود.
ولی آن چراغ روشن نشد.
تشکر از شما!
من به این که شما به وضعیت حق نشر کتاب اهمیت میدین احترام میذارم ولی شما هم قبول کنین که خیلی برای علاقه مندان به کتاب سخته که بیان ببینن کتاب های مورد علاقشون قابل دانلود نیستن...
با این قیمت سرسام آور کتاب امروز دیگه کتب خریدن جزو 3 کار سخت دنیا شده...به هر حال باید برای این وضعیت باید یه کاری کرد...
ولی خب روی کار بودن سایتتون خیلی عالیه و جدا یکی از بهترین سایت ها هستید...
باتشکر.