معمای هویدا
نویسنده:
عباس میلانی
درباره:
امیر عباس هویدا
امتیاز دهید
اینکه یکی از نخستوزیران رژیم پهلوی شیفتهی ادبیات بود و خواننده پر و پا قرص شاعران بزرگ فرانسوی به شمار میرفت ، اینکه هویدا علاقهی خاصی به جمعهای روشنفکری داشت : صادق هدایت ، صادق چوبک و ابراهیم گلستان از دوستان نزدیکش بودند ، همه و همه نشان میدهد که او آدم خاصی بود. اگر چه این خاص بودن با انگِ همجنسگرایی و بهایی بودن هویدا همواره تکفیر میشد، اما میلانی جنبههای دیگری از زندگی خاص هویدا را تصویر میکند. او در میان مجموعهای از کارگزاران سلطنتی که آلوده به فساد اقتصادی بودند، کمتر علاقهای به مکنت داشت. از طرف دیگر او علاقهی چندانی به قدرت نیز نداشت و یا به قول ابراهیم گلستان ، چنین وانمود میکرد.
اما تمام ویژگیهای منحصر به فرد هویدا، به هیچ وجه توجیهکنندهی عملکرد او در دوران نخستوزیری نیست. نکتهای که بیعملی هویدا را بغرنج تر میکند (اگر فرض کنیم که خود نقشی در فساد مالی و حکومتی دربار نداشت) همین ویژگیهای مثبت او بود. اگر ذهن فعال جامعه ، در نگاهی کلاننگرانه انفعالِ کارگزارانی را که همچون هویدا باسواد نبودند بپذیرد ؛ قطعاً به سختی قادر خواهد بود که تسلیم هویدا را در قبال استبداد محمدرضاشاه قبول کند. هویدا در این زمینه نیز در بین سیاستمداران در اقلیت بود. او سرسپرده بود و میدانست که سرسپرده است و از آن مهمتر معنای استقلال را میفهمید و این مسالهی کوچکی نیست.
گفتاری از کتاب حاضر:
شبی ابراهیم گلستان (نویسنده و فیلمساز نامی) مهمان برادر هویدا بود. از قضا شخص هویدا نیز حضور داشت و جدالی لفظی بین او و گلستان در گرفته و هر لحظه لحنی تندتر پیدا می کرد. هنگامی که هویدا چیزی از سر طعن درباره ی پیراهن گلستان می گوید ، گلستان به خشم آمده و بیدرنگ پیراهن را از تن درآورده به سوی هویدا پرت کرده فریاد کشید: "بوش کن. بوی وجدان میدهد ... نه بوی عفن کسی که روح خود را فروخته".
هویدا محافظانش را از تعرض به او بازداشته ، گلستان را به کنار خود خوانده به صدایی ملتهب و مضطرب از احساس خیانت به خود می گوید و از خودکامگی روزافزون شاه و از اندیشه ی سخیف نظام تک حزبی در ایران نالید.
چند هفته بعد گلستان و هویدا همدیگر را در ضیافتی که به افتخار ژاک شیراک برگزار شده بود ملاقات کردند. هویدا به سوی گلستان آمد و بیآنکه نشانی از کدورت در لحن و کلامش باشد، گلستان را به مهمان فرانسوی دولت ایران معرفی کرد: "ایشان بهترین نویسنده و فیلمساز مملکت ما هستند و ما هم همیشه کارهایشان را توقیف میکنیم". این واپسین دیدار هویدا و گلستان بود.
بیشتر
اما تمام ویژگیهای منحصر به فرد هویدا، به هیچ وجه توجیهکنندهی عملکرد او در دوران نخستوزیری نیست. نکتهای که بیعملی هویدا را بغرنج تر میکند (اگر فرض کنیم که خود نقشی در فساد مالی و حکومتی دربار نداشت) همین ویژگیهای مثبت او بود. اگر ذهن فعال جامعه ، در نگاهی کلاننگرانه انفعالِ کارگزارانی را که همچون هویدا باسواد نبودند بپذیرد ؛ قطعاً به سختی قادر خواهد بود که تسلیم هویدا را در قبال استبداد محمدرضاشاه قبول کند. هویدا در این زمینه نیز در بین سیاستمداران در اقلیت بود. او سرسپرده بود و میدانست که سرسپرده است و از آن مهمتر معنای استقلال را میفهمید و این مسالهی کوچکی نیست.
گفتاری از کتاب حاضر:
شبی ابراهیم گلستان (نویسنده و فیلمساز نامی) مهمان برادر هویدا بود. از قضا شخص هویدا نیز حضور داشت و جدالی لفظی بین او و گلستان در گرفته و هر لحظه لحنی تندتر پیدا می کرد. هنگامی که هویدا چیزی از سر طعن درباره ی پیراهن گلستان می گوید ، گلستان به خشم آمده و بیدرنگ پیراهن را از تن درآورده به سوی هویدا پرت کرده فریاد کشید: "بوش کن. بوی وجدان میدهد ... نه بوی عفن کسی که روح خود را فروخته".
هویدا محافظانش را از تعرض به او بازداشته ، گلستان را به کنار خود خوانده به صدایی ملتهب و مضطرب از احساس خیانت به خود می گوید و از خودکامگی روزافزون شاه و از اندیشه ی سخیف نظام تک حزبی در ایران نالید.
چند هفته بعد گلستان و هویدا همدیگر را در ضیافتی که به افتخار ژاک شیراک برگزار شده بود ملاقات کردند. هویدا به سوی گلستان آمد و بیآنکه نشانی از کدورت در لحن و کلامش باشد، گلستان را به مهمان فرانسوی دولت ایران معرفی کرد: "ایشان بهترین نویسنده و فیلمساز مملکت ما هستند و ما هم همیشه کارهایشان را توقیف میکنیم". این واپسین دیدار هویدا و گلستان بود.
تگ:
رجال پهلوی
دیدگاههای کتاب الکترونیکی معمای هویدا
دکتر باستانی پاریزی در کتاب آسیای هفت سنگ مطلبی در مورد هویدا نقل کرده و میگوید: «وقتی کتاب حماسه کویر چاپ شد، کتاب را یک همشهریِ من به هویدا داده بود و او آن را خوانده بود. هویدا کتابهای دیگر مرا هم خوانده و حتی در باب همین آسیای هفت سنگ نامهای هم نوشته بود که من آن را در کتاب اژدهای هفت سر چاپ کردهام.»
هویدا از طریق یکی از دوستانِ دکتر باستانی، با وی وعدهی دیدار گذاشته و ملاقات آن دو در سال ۱۳۵۶ در دفترِ هویدا (این ملاقات بعد از برکنار شدن هویدا از نخست وزیری و انتصاب او به سمت وزیر دربار بوده است) صورت گرفته بود.
در این ملاقات هویدا میگوید: «فلانی! میدانی که ارّه به همانجایی رسیده است که تو ده سال پیش نوشته بودی؟!» دکتر باستانی در ادامه مینویسد: «من گفتم: خدا کند بالاتر نرود! سال بعد، تاریخ مسجل کرد و معلوم شد، که خیلی دیر خبر شده که اره تا کجا رسیده است!»
دکتر باستانی در توضیح سیاست اره مینویسد: «سیاست مثل ارهای میماند که آدم تفنناً به فلان جای خود فرو کرده باشد، اره ممکن است تا یک جایی بالا رود، ولی بالاخره به جایی خواهد رسید که نه میشود آن را بالاتر برد، نه میشود آن را بیرون کشید.»
«سیاسیون گاهی به چنین بنبستی میرسند که من آن را "سیاست اره" نام نهادهام. سیاست این غول بیشاخ و دم وقتی کسی را به دام خود کشید به هر کار وامیدارد. یا به روایت بهتر اگر بخواهیم بگوییم سیاست آدمی را به جایی میکشاند که نه راه پیش دارد نه پس. اما کسی که که راه سیاست را تا این مرحله پیمود دیگر مشکل است که روی بازگشت داشته باشد.»
«خدا کند نوشتهای ارزش آن را داشته باشد که صدای تق تق آن به گوش آن بالاها برسد. نمیدانید چه لذّتی داشت، وقتی فهمیدم که "سرنوشت وزرای ایران" در کتاب آسیای هفت سنگ، اندکی آقای هویدا را مشت مال داد. فکر می کنم همین چند سطر کافی باشد که بگویم در خانه، یکی دو بالش اضافی پشت سرم بگذارند!»
دوستان میتوانند برای خواندن مشروح مطلب، و دانستن حکایت تق تق گردوها در گوش و حکایت یکی دو بالش اضافی پشت سر، به کتابهای آسیای هفت سنگ، حماسهی کویر و خودمشت مالی سری بزنند.
عجالتا این مطلب را زیر چند کتاب میشد گذاشت.
:D
سلام جناب فرهنگ .. نقاش جان منظورش این نبود که محدودیت برای اسمها باشد ، منظور ایشان این بود که واقعا بیایید این انتخابات برگزار کنیم و جناب بزرگ در بزگ را ارج نهیم که البته ایشان عزیز و ارجمند هستند واین کلمه برای این بزگوار به کار نبرم گرچه شاید ایشان همینطوری راحت باشند.اصلا بیایید انتخابات برگزار نکنیم بیایید همگی به ایشان باهم بگوییم بزرگ در بزرگ چونکه ایشان واقعا زحمات فراوان میکشتد و خدمتهای بزرگی به کاربران محترم کتابناک انجام میدهند.
البته بگوییم به همه دوستان که بنده هیچ رابطه ای با جنا بزرگ در بزگ ندارم....
خربطی ناگاه از خرخانهای
سر برون آورد چون طعانهای
کین سخن پستست یعنی مثنوی
قصه پیغامبرست و پیروی
نیست ذکر بحث و اسرار بلند
که دوانند اولیا آن سو سمند
از مقامات تبتل تا فنا
پایه پایه تا ملاقات خدا
شرح و حد هر مقام و منزلی
که بپر زو بر پرد صاحبدلی
چون کتاب الله بیامد هم بر آن
این چنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیرست و افسانهٔ نژند
نیست تعمیقی و تحقیقی بلند
کودکان خرد فهمش میکنند
نیست جز امر پسند و ناپسند
بیایید یک انتخابات سالمی داشته باشیم.هر کسی با انتخاب نام پیامبر برای جناب بزرگ اندر بزرگ موافق است لطفا لایک بزند.:-)
همین که مرا در حد خر هم نمیدانی از تو ممنون هستم .
بیشتر تلاش میکنم که حداقل در پایان عمرم بتوانم به اندازه یک خر ارزش داشته باشم . ;-)