رسته‌ها
اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 179 رای
نویسنده:
مترجم:
مصطفی رحیمی
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 179 رای
✔️ سارتر در این کتاب مفاهیم فلسفی از دیدگاه اگزیستانسیالیسم را بررسی کرده است. وجود انسان طبق اگزیستانسیاسم سارتر مقدم بر ماهیت او می باشد. انسان پیش از آنکه تعریف آن به وسیلهٔ مفهومی ممکن باشد وجود دارد.
این کتاب خلاصه ای است از دیدگاه و سیستم فلسفی ژان پل سارتر در مورد اگزیستانسیالیسم و وجود انسان و ماهیت او.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
180
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:

کتاب‌های مرتبط

The World as Will and Idea Volume 1
The World as Will and Idea Volume 1
4.5 امتیاز
از 11 رای
Wittgenstein in Exile
Wittgenstein in Exile
0 امتیاز
از 0 رای
Husserl: The Arguments of he Philosophers
Husserl: The Arguments of he Philosophers
4.6 امتیاز
از 8 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر

تعداد دیدگاه‌ها:
103

siawash110 ان شاء الله بتـوانید به‌سلامتی و خوشی مهاجرت کنید و آنجا از نزدیک ببینید که اومانیست‌های جدی و صاحب فکر چقدر در گفتگو و بحث جدی هستند و چه ارزش و اهمیتی برای علم قائل‌اند. آیا آنان نیز بنیانگذاران علوم اجتماعی را با حکیم‌ سبزواری‌های خودشان یکی می‌دانند؟ آیا آنان هم به‌محض شنیدن عبارت «امپریالیسم» از کسی او را حواله می‌دهند به روسیه و چین و کره و استالینیسم و لنینیسم و غیره؟ من که تابحال ندیده‌ام. من که گهگاه از طریق اینترنت جدل‌های نظری و مباحثات آنان را دنبال می‌کنم، علیرغم اختلاف نظر، از اهمیتی که به روش علمی و فرم بحث و استدلال می‌دهند بینهایت لذت می‌برم. اتفاقاً در دوره‌‌های اخیر جدی‌ترین نقدها به نظام سیاسی و اجتماعی «غرب» را نزد همین اومانیست‌های جدی دیده‌ام نه چپ‌ها و سوسیالیست‌ها. مثلاً آلبر کان (Albert E. Kahn) و پیروان پرشمارش. بروید ببینید که چگونه و با چه جدیت و تعهدی درباره عاملیت ساختارهای اجتماعی سخن می‌گویند. حکایتی که آوردید خیلی جالب است. در اینجا وضع شما از حکیم سبزواری خیلی خراب‌تر است. حکیم نه عکس را دیده بود نه دوربین‌ را. شما عکس را دیده‌اید و سازوکار دوربین عکاسی، عاملیت آن و اندیشه و آگاهی‌ئی که پشت دوربین عکاسی است را منکر می‌شوید. آن را «انتزاعی» و بدون «منشاء اثر» می‌خوانید. شما عاملیت بستر عینی‌ئی که فرد در آن به وجود می‌آید و رشد می‌کند را با دلایلی بدتر از حکیم سبزواری منکر می‌شوید. شما فرد را با انگشت نشان می‌دهید و نه تنها غیر از «فرد» چیز دیگری در او نمی‌بینید بلکه واقعیت نداشتن جامعه را هم در او می‌بینید. پیشتازان علمی همان «بلوک غرب» هرگز اینگونه با «فرد» و «جامعه» برخورد نکردند. فکر می‌کنم بنجامین فرانـکلین بود که می‌گفت ستون اصلی استقلال فرد دستاوردهای تزلزل‌ناپذیر علم  جامعه است. البته جای تاکید دارد که تعبیر دوربین عکاسی در نهایت تعبیر گویا و بجایی نیست. تفاوت میان افراد و عکس‌ها در این است که افراد می‌توانند به‌میانجی جامعه و به‌میانجی روش‌های علم ناظر بر جامعه از بستر واحد پیدایش و وجود و تعالی و تکامل خود آگاه شوند.
چرا وقت خود را تلف می کنید ؟ این مشاجرات نظری بیهوده است و به جایی نمی رسد . من معتقد به اصالت فرد و آزادی های فردی و اومانیسم و لیبرالیسم هستم ( که عمرشان به سر آمده و نابود شده است ! ) مشکلی ندارد ، اگر توانستم مهاجرت می کنم و می روم در یکی از همین ملل فاسد استعمارگر ، زندگی می کنم ! شما ( و همفکران شما ) عقیده دارید همه چیز در جمع ، خلاصه می شود . ایرادی ندارد اگر دوست داشتید مهاجرت کنید و بروید در یکی از همین ملتهای بلوک شرق ( کره شمالی ، چین ، روسیه ، کوبا ) زندگی کنید . بحث های نظری در عرصه عمل ، کمیتشان می لنگد! شریعتی مثال جالبی می زند : ملاهادی سبزواری که پیش از آمدن آقا رضا عکاس باشی به خانه اش ، از عکاسی ، چیزی نشنیده و ندیده بود، پرسید: ماهیت عکس چیست؟ توضیح دادند که سایه‌ای است از شخص یا چیزی که بر روی کاغذی می‌افتد و باقی می‌ماند. (اشاره به شیوه «داگرئوتیپ» که آن زمان در فن عکاسی مرسوم بود) حکیم سبزواری منکر هر گونه امکان پذیری عکس برداری شد و گفت : " آنچه شما می‌گویید منطقا و عقلا محال است، زیرا ما آنچه که در فلسفه خواندیم و می‌دانیم ، وجود ظِلّ (سایه) قائم به وجود ذی ظِلّ (صاحب سایه) است. پس از اصرار حاضران ، حکیم روبه‌روی دوربین عکاس باشی نشست. پس از ظاهر شدن عکسش ، نظرش نیز درباره عکاسی تغییر کرد . . . . . . حالا هر کسی می خواهد لجنزار متعفن استعماری غرب وحشی را مشاهده کند خیلی راحت چند ماهی برود انجا زندگی کند ! و هر کسی نیز می خواهد : هوای آزاد و پاک و سالم کمونیست و سوسیالیسم و لنینیسم و . . . را مشاهده کند ، چند ماهی برود کره شمالی یا چین یا روسیه . . . اینکه دیگر دعوا و بحث و جدل ندارد . . . .
آنـچه باید گفته می‌شد گفته شد و اگر طرز بیان من ابهام یا نقصی دارد افراد علاقمند می‌توانند به‌سادگی با رجوع به آثار علمی، مضمون‌ها و اشاره‌های مزبور را کاملتر و دقیقتر و روشنتر دنبال کنند. دو مساله می‌ماند که باید پاسخ دهم: ۱ــــ می‌پرسید «اگر عمر مکتب اصالت فرد به‌ سر آمده چطور هنوز چنین مکتبی وجود دارد ....» پاسخش خیلی خیلی ساده است. ساده‌‌تر از آنچه می‌پندارید: برگردید یک بار دیگر از اول کامنت‌ها را بخوانید و ببینید چه گفتید و چه استدلال‌ها و مفاهیمی در پاسخ شما آورده شد و شما چگونه به آن‌ها پاسخ گفتید و دست آخر به کجا رسیدید. بله، «مکتب اصالت فرد» علیرغم مرگش اینگونه زنده مانده است. و این شیوه‌‌ی «ماندن» فقط مختص ایده‌ی «اصالت فرد» نیست. جهـانی که گرفتار «توسعه ناموزون» است، ناموزونی را نه تنها در «ماده» بلکه در «فکر» هم نشان می‌دهد. بشر برای چه مدت می‌پنداشت که زمین یک جِرم مسطح در مرکز جهان است و خورشید به دورش می‌گردد؟ تکامل «تزها» و «فرضیه‌های» انسان درباره زمین و خورشید چقدر زمان برد و ظرف چه مدتی «روش علمی» شناخت آن تدوین شد؟ بیش از 350 سال از دادگاه گالیله می‌گذرد، آیا «تز»های زمین‌مرکزی و مسطح بودن زمین دود شدند و به هوا رفتند؟ جستجویی درباره تعداد هواداران حال حاضر «زمین مسطح» در جهان و نحوه بحث و استدلال آن‌ها انجام بدهید. در مرکز «کشورهای پیشرفته» تعصب‌شان را ببینید که تعصب مفتشان قرون وسطی را روسفید کرده است. اگر اینها نتوانند به‌ شما نشان بدهند که چگونه و چرا «تز»های مُـرده به حیات‌شان ادامه می‌دهند، هیچ کس دیگر هم نمی‌تواند. 2ـــــ می‌فرمایید «در ابتدا بحث بر سر درستی یا نادرستی این «تز» یا «نظر» نبود» بلکه من «اساسا وجود چنین تزی را زیر سوال بردم». شما نشان دادید که معنای «تز»، «فرضیه»، «نظریه»، «ایده» و «روش علمی» و تفاوت میان آن‌ها را نمی‌دانید یا ترجیح می‌دهید که ندانید. برگردید کامنت اول را بخوانید. بله گفتم چنین «تزی» اساساً وجود ندارد، اما نه در جهان بلکه در «جامعه‌شناسی علمی» که «روش» مدونی دارد و «فرد مقدم بر جامعه» با هزار من سریش به این «روش» نمی‌چسبد. من عامدانه شش بار در یک پاراگراف «روش علمی جامعه‌شناسی» را آوردم. بعد که شما از روسو و وبر مثال آوردید، به شما نشان دادم که روسو و وبر هم کمکی به شما نمی‌کنند، چون هر دو زمانی که از «روش» استفاده می‌کنند، وجود «فرد» مقدم بر جامعه را قویاً نفی می‌کنند و عمیقاً به «منشاء اثر» بودن جامعه باور دارند. اگر روسو مثل فردگرایان به «فرد» نگاه می‌کرد، دیوانه بود که عمر خود را بر سر فهم عاملیت «قرارداد اجتماعی» بگذارد و کیفیت هستی انسان را وابسته به کیفیت اثر «قردادهای اجتماعی» او تعریف کند؟ «اصالت فرد» برای شناخت واقعیت اجتماعی روش علمی ندارد. مثل جدول ضربی است که در آن دو دو تا لزوماً چهار نمی‌شود. ملغمه‌ای است از «ایده‌ها» و «فرضیات» و «تزهای» بی‌ربط و بی‌گره‌گاه که به فراخور نیاز گاه «ذهن و روان» فرد را ملاک قرار می‌دهند، گاه «بیولوژی» فرد را، گاه «محیط» فرد را و ... از قضا باید از این ملغمه‌های بی‌اصول و بی‌ سر و ته ترسید
ضمنا اگر عمر مکتب اصالت فرد به سر آمده و تمام اندیشمندان متوجه شده اند که این جامعه است که اصالت دارد و نه فرد . . . امکانش هست بیان کنید چرا هنوز در دسته بندی ها به دو دسته : مکتب اصالت فرد و مکتب اصالت جمع اشاره می شود و چگونه ، موضوعی که به قول شما به قدمت تاریخ بود ناگهان با چندنظریه و فرضیه - در عرض دو دهه - دود هوا شد و رفت ؟
در ابتدا ، بحث بر سر درست یا غلط بودن نظر من نبود ( که آیا : جامعه امری انتزاعی و تخیلی است و تک تک افراد ، دارای واقعیت عینی هستند یا اینکه نه ، تک تک افراد ، خواب و خیال هستند و این جامعه است که واقعیت دارد ) بلکه در ابتدا ، متن کوبنده شما ( و کنایه هایی که زدید ) حاکی از این بود که اصلا چنین تزی وجود ندارد و اینجانب ، دیشب که خوابیده ام چنین نظریه ای به سرم زده است و از من دلیل خواستید و من هم برای شما دلیل آوردم ( و البته خودتان هم اعتراف کردید ) که این موضوع در تاریخ ، قدمتی بیشتر از فارابی دارد حالا بحث بر سر اینکه آیا جامعه ، واقعیت عینی دارد یا فرد : عقل ناقص من ( بدون اینکه وارد مباحثات علمی شوم ) به من می گوید می توان ، مصداق و شخص و فرد را نشان داد و گفت آقا بفرمایید این فرد و این انسان . ولی وقتی من از شما می پرسم جامعه را نشان من بدهید شما چه می کنید : نماز جمعه را نشان من می دهید ؟ یا تظاهرات سیاسی مردم را ؟ یا رژه سپاهیان را ؟ یا بچه های یک مدرسه را ؟ شما وقتی به مورچه ها و یا زنبورها نگاه می کنید آیا هزاران مورچه ، تک تک به چشم شما می آید یا یک کل یکپارچه به نام : مورچه بزرگ ! از این موارد هم که بگذریم به نظر می رسد حتی اگر چیزی به نام جامعه ، واقعیت عینی و توده ای و گله وار داشته باشد ( به خصوص ، در کشورهای جهان سوم و خاورمیانه و . . . ) برای اینکه کسی هوس نکند تحت نام چوپانی ، سوار گرده مردم شود ، بهتر است بر اندیشه های اومانیستی و فرد محور و اصالت انسان و فرد تکیه کنیم تا بسط اندیشه های کمونیستی ! که همیشه و در همه جا از این چراغ جادو غولی خارج شده که به جای برآورده کردن آرزوی دیگران ، این دیگران هستند که باید آرزوهای او را برآورده کنند . . . . ( در اصالت فرد ، همه چیز در خدمت فرد و در اصالت جمع ، همه در خدمت جناب دیکتاتور ! ) پس انسانیت و شرف ، ایجاب می کند با این غول خیالی ( و یا به قول شما واقعی ) با تمام توان مبارزه کرد . . . .
3____ دربـاره پیدایش یا منشاء واقعیتی به نام جامعه، کتاب لوئیس هنری مورگان نخستین و از زمره کاملترین پژوهش‌های علمی است. «اصالت فرد» در جستجوی «عاملیت خودبنیاد فردیت» گرفتار تسلسل «قراردادهای اجتماعی» یا «کلیت‌های اعتباری» می‌شد و قادر به حلش نبود. این مکتب در نهایت ناچار از آن می‌شد که «تقسیم کار مکانیکی و بدوی» را همان «فردیت» قلمداد کند. در حالی که کسانی چون روسو معترف بودند که برای این «این‌همانی» ادله‌ و اثباتی علمی نمی‌توان آورد. مـورگان با تحقیق مفصل میدانی خود، این تسلسل «اعتبارات و قراردادها» را شکست. مورگان نشان می‌دهد که خود «جامعه» از درون یک دوره طولانی زندگی انسان در اجتماع‌های طبیعی شکل گرفته است. در این اجتماع‌های طبیعی یا بدوی، «ساختارهای عامل جامعه» در حالت نطفگی بودند یا اصلاً وجود نداشتند. این اجتماع‌ها بوسیله جمع جبری توان‌های فردی صرفاً «قدرت طبیعی» انسان را در برابر طبیعت بالا می‌بردند. اما همین اجتماع‌ها چون مشحون از پیوندها و روابط خاص انسان بودند رفته‌رفته بستر شکل‌گیری «جامعه» را پدید آوردند که دیگر صرفاً «جــمع جــبری» زور بازوی افراد نبود، بلکه ساختارهای معین و مستقل از افراد داشت. به هر حال آثاری چون آثار مورگان و دورکیم مهمترین دستاوردهای فکر انسان هستند. بدون درک و فهم کامل اکتشافات آن‌ها حرف چندانی درباره جامعه نمی‌توان زد.
2___ مکاتب «اصالت فرد» و «اصالت جامعه» دو سیاره‌ی جدا از هم نیستند. «اصالت فرد» در عصر مدرن گرفتار تناقض‌های درونی اساسی شد و جامعه‌شناسی علمی با نقد و سنجش همین تناقض‌ها به روش‌های متقن شناخت جامعه رسید. بیـهوده نبود که گفتم کتاب «درباره تقسیم کار» دورکیم را بخوانید. دورکیم در آنجا خود را ملزم به حل مشکلی می‌داند که «پیش‌فرض اصالت فرد» دچارش شده بود. وی به‌اصطلاح اولین خشت کج «اصالت فرد» را به‌شیوه علمی توضیح می‌دهد: «افـراد» یا «اجزا» قبل از آنکه کلیتی را «اعتبار» کنند یا «قراردادی اجتماعی» را منعقد کنند، کجا بودند؟ در چه وضعیتی بودند؟ «اعتبـار» و «قرارداد» فی‌نفسه معنا ندارد. قرارداد همواره قرارداد بر سر چیزی و به‌میانجی لوازم و اشتراکاتی است. «افراد» قبل از عقد قرارداد اجتماعی باید «لوازم و اشتراکاتی اجتماعی» داشته باشند. آن‌ها باید مفاهیمی مشترک داشته باشند و برای مفاهیم مشترک باید زبان مشترک داشته باشند. همچنین آن‌ها باید مهارت‌ها، ابزارها و شیوه‌ی بکار بستن ابزار را در خود داشته باشند تا بر سر آن‌ها کلیتی را اعتبار کنند یا قراردادی بنویسند. هیچ‌کدام از این لوازم «کلیت اعتباری» از «فرد یا جزء» نمی‌جوشد. این لوازم «قرارداد یا اعتبار» با شیــر مادر به افراد منتقل نمی‌شوند. تمام لوازم ایجاد و توسعه «کلیت اعتباری» خود محصول یک «کلیت اعتباری» دیگر هستند. خلاصه، «مکتب اصالت فرد» برای یافتن «فردیت آفریننده جامعه» بناچار متوسل به یک تسلسل واپس‌گرای باطل می‌شود. نخستین قرارداد همواره متکی است به یک قرارداد نخستین‌تر. بنابراین «فردِ خودآیین و خوبنیاد» یک انتزاع و توهم محض است. دورکیـم با تحلیل کامل «تقسیم کار مکانیکی» نشان داد که چرا «اصالت فرد» دائماً در شناخت جامعه دچار تناقض و بن‌بست می‌شود: در جوامع ماقبل تولیدکالایی، بخصوص در جوامع مبتنی بر تیره و طایفه، به دلیل وجود تقسیم کار مکانیکی، «جامعه» به‌مثابه «عامل» چنان در هماهنگی و یکرنگی کامل با «اجزا» است که شاهدان امروزین این جوامع دچار این توهم می‌شوند که اساساً «جامعه»‌ای مستقل از اجزا وجود نداشته. شما هم وقتی می‌گویید در «قبایل سرخپوست» مردم «تحت فشار» نبودند دچار همین توهم هستید. اقتدار روسای قبیله، در این جوامع کهن و بازگشت‌ناپذیر، «حداقل» بود چرا که اقتدار «جامعه» در بیشینه‌ترین حالت تاریخی‌ قرار داشت. میانجی‌های این جوامع برای سامان‌دهی به اجزاء (مثل خانواده بزرگ و شاخه‌ها و زیرشاخه‌های تیره‌یی و طایفه‌یی) مقتدرترین و سرسخت‌ترین میانجی‌هایی هستند که تاریخ بشر بخود دیده است. این میانجی‌ها برای اجزاء تعیین می‌کنند با چه کسی و چگونه باید ازدواج کنند، چند فرزند بیاورند، چه مهارت‌هایی بیاموزند، مجا زندگی کنند، چه زمانی قبیله را ترک کنند ... (جامعه باستان لوییس مورگان را بخوانید). اما دقیقاً کل مساله اینجاست که «عاملیت» و «واقعیت» جامعه در این مرحله از تکامل، بیگانه از اجزاء نشده بود. عاملیت جامعه در یگانگی و هماهنگی کامل با نیاز و خواسته‌های انسانِ یا فردِ آن دوره بود. اگر چنین عاملیت مقتدر و مسلطی در آن زمان برفراز سر افراد وجود نمی‌داشت، نیروهای طبیعت یا نیروی قبایل و طایفه‌های دیگر آنان را به معنای واقعی نابود می‌کردند. خلاصه کنیم، وجود «فردیت مستقل» مقدم بر «جامعه» توهمی است ناشی از نگاه غیرعلمی به تاریخ. «فرد» در متن «عاملیت جامعه» پدید می‌آید و خود را رشد می‌دهد. نفی فردیت مستقل جامعه، به معنای نگاه «گـله‌وار» به انسان‌ها نیست. اتفاقاً کاملاً برعکس، فهم «عینیت» و «عاملیت» ساختارهای اجتماعی به افراد امکان می‌دهد که مشکلات و مسائل اساسی خود را نه به‌منزله «مشکل فردی یا ذهنی» بلکه به‌مثابه مساله‌یی عینی و تاریخی دریابند و با آگاهی از عمیق‌ترین دلایل مشکلات برای آفریدن ساختارهای اجتماعی نوین بکوشند.
1___ siawash110 می‌فرمایید «نظر من ترکیب اعتباری بود...» و قبلش فرموده بودید «جامعه یک مفهوم انتزاعی است». میان کلیت اعتباری (باتوجه به مضمون بحث دقیقتر بگوییم «قـرارداد اجتماعی») و «مـفهوم انــتـزاعی» زمـین تا آسـمان فاصله است. «ترکیب اعتباری» که در اینجا آوردید یک چیز است و مفهوم انتزاعی که آنجا آوردید یک چیز دیگر. فرموده بودیـد «در واقعیت نمی توان چیزی را به اسم جامعه نشان داد و گفت بفرمایید این جامعه» --- با یک علامت توجه یعنی دیگر همه می‌دانند! ---- حال می‌فرمایید «وجــود مرکّب ، یک وجــود اعتباری است ...». جل‌الخـالق! «وجود اعتـباری»، «تعاون فارابی»، «قرارداداجتماعی روسویی»، «اراده معین روسویی»، «سـازمان وبـری»، «گروه صنفی وبری» و الــی غیرالنهایه را مـی‌توان هم با انگشت سبـابه و هم با توصیف روش‌منـد «نشان» داد و هرکه نبـیند بی‌تردید کـور است. مع‌الوصـف به اینجا رسیدید که «جـامعه» یک «کلیت اعتباری» است اما این کلیت اعتباری را نمی‌توان یک عاملیت مستقل از اجزاء قلمداد کرد: «وجود مرکّب یک وجود اعتباری است و آنچه وجود واقعی دارد و منشأ اثر است همان اجزا هستند نه کل» .... بسیار زیبا و متین و کوبنده فرمودید مثل همیشه؛ امـا تمام این فرمایشات حق‌بجانب حضرتعالی هیچ ربطی به تاریخ جامعه و دستاوردهای روش علمی جامعه‌شناسی ندارد مثل همیشه. نظریه «کلیت اعتباری» پیش‌فرضی درباره‌ی «فردِ مقدم بر جامعه» دارد که خـود دانشمندان منــسوب به «اصالت فرد» به باطل بودن آن رسیده‌اند. وقتی با شما از روش‌شناسی علمی گفتم دقیقاً منظورم همین بود. چون جامعه‌شناسی از زمانی به یک «علم» تبدیل شد که بطلان همین پیش‌فرض «فردگرایی» را ثابت کرد. هـم روسـو و هم ماکس وبر طی مطالعات خود به تناقض‌هایی اساسی در این پیش‌فرض کـهـن رسیدند (محض اطلاع، عمر این فرضیه بسیار بسیار کهن‌تر از فارابی است). هم روسو و هم وبـر مشاهده کردند که «انسان معاصر»، «فرد یا اجزاء معاصر» یا هر عنوانی که می‌پسندید، در مسیر کار و زندگی و انتفاع خود گرفتار چنان تضادهای همه‌جانبه و ژرفی شده که این تضادها قبل از هرچیز اصل «کلیت اعتباری طبیعی» را دچار چالشی بی‌سابقه می‌کنند. روسـو مفاهیم «اراده عام» و «اراده معین» را از متفکر بزرگ عصر مدرن، دُنـی دیـدرو، وام گرفت که به‌لحاظ «منشاء اثر» بودن 180 درجه با «اعتبارات طبیعی» او زاویه دارند؛ و ماکس وبر نظریه مشهور «قفس آهنین» را مطرح کرد. اینجا جای شرح کامل این بازنگری‌ها نیست مساله مهم برای ما این است که بزرگترین متفکران به‌اصطلاح «مکتب اصالت فرد» در مسیر پژوهش علمی خود به اینجا رسیدند که «کلیت اعتباری» مستقل از «اراده و انگیزه» افراد، «وجود» دارد و ازقضا شدیداً هم «منشاء اثر» است. بدیهی است که دانشمند بزرگ و هوشمندی چون فارابی در عصر خود نمی‌توانست این «اثر» را ببیند (پایین‌تر توضیح می‌دهم که چرا). اما مغز متفکر دیگری به نام ابن‌خلدون این «اثر کلیت» را درک کرد و آن را در چارچوب رویـکرد خود «عصبیت» نامید. وانـــگهی، قفس آهنین وبر که شهره عام و خاص است. روسو نیــز در 1755 رساله‌ فوق‌العاده مهمی نوشت با نام «گفتاری درباره اقتصاد سیاسی» (مهم از نظر بازنگری روسو در «جامعه طبیعی» خودش).
1- البته فراموش کردم که شما وقتی دلیل می خواهید ( از سوابق قبلی شما در مباحثات ) پدر طرف برای جمع آوری مدرک و دلیل در می آید ولی بعد شما خیلی راحت می آیید و می فرمایید : این طرف شما جاسوس انگلیس و موساد بوده یا مغرض بوده و یک طرف مسائل را بررسی کرده یا چون عضو فلان اتحادیه است ما نظراتش را قبول نمی کنیم . ( اگر یادتان باشد در خصوص اورلاندو فایجس که پلیدی و کثافت درونی انقلاب بلشویک ها را نشان داده بود شبیه همین مطالب را بیان فرمودید ! ! ! )2- این موضوع ، امری بسیار بدیهی است ( البته به عنوان مثال ذکر می کنم ) که مفهوم دولت ملت ، مفهومی است که طی یک قرن اخیر وارد کشور ایران ( و بسیاری دیگر از کشورها شده ) و مردم ایران تا یک قرن پیش درکی از این مفهوم نداشته اند که می شود قبائل و نژادهای مختلف را کنار هم گذاشت و به آنها عنوان ملت داد . و حتی عوامل مشترک بسیاری مانند : مذهب ( توسط صفویه ) و آداب و رسوم نوروز توسط ساسانیان و زبان مشترک فارسی و . . . هنوز هم که هنوز است نتوانسته ایجاد وفاق ملی کند و هر کسی در این کشور برای خودش ساز جداگانه ای می زند ( البته اگر انسانیت و عشق را مبنا قرار دهیم شاید موفق به این هدف شده و به قول شما یک پیکره بزرگ واحد از مجموع تک تک انسانها بسازیم . . . )
خیلی جالب است ، به خواب هم نمی دیدم که مجبور باشم برای موضوعی ( که مانند سفید بودن ماست بدیهی است ) دلیل ارائه کنم ! بعید می دانم دوست نکته بین ما تا به حال به گوشش مکتب اصالت فرد و اصالت جامعه نخورده باشد ؟ 1- از نظر فارابی یا معلم ثانی ، جامعه وجود مستقلی ندارد .زیرا حقیقت و ماهیت جامعه چیز جدیدی جز افراد آن نیست. «جامعه» مجموعه ‏ای از افراد را گویند که در یک جا جمع شده ‏اند و با تعاون و همکاری، اهدافی را پی می‏گیرند. هرگز نمی‏توان جامعه را به منزله اعضا و جوارح بدن تصور نمود که با اجتماع و اتفاق، هدف واحدی را دنبال می‏کنند؛ زیرا تمایز اساسی میان اندام بدن و افراد جامعه این است که افراد جامعه با علم و آگاهی، تکالیف و وظایف خود را انجام می‏دهند، در حالی که جوارح اندام، فاقد هرگونه درک و شعوری هستند ( آراء اهل المدینه الفاضله ص 119 ) 2- تمایل انسان به اجتماع از باب وسیله است، نه هدف. هرچند بسیاری از متفکران غربی در اندیشه فارابی تأمّل نموده و برخی همچون هابز انگلیسی و روسو، فیلسوف فرانسوی، آن را پذیرفته و گروهی دیگر مثل هربرت اسپنسر و پیروان او با دیدگاه وی مخالفت ورزیده ‏اند، اما تردیدی نیست که فارابی نخستین بار این موضوع را طرح نموده است. اخوان الصفا (گروهی از اندیشمندان قرن چهارم هجری) نیز وجود جامعه را برای نیل انسان‏ها به کمالات دنیا و سعادت آخرت لازم دانسته، ولی استقلالی برای آن قایل نشده‏ اند.(اخوان الصفا، رسائل اخوان الصفا بیروت، دار صادر، بى‏تا، ج 3، ص 375.)3- پس از او، ابوحامد محمّد غزالی با بیان همین مطلب، چنین می‏گوید: افراد به سبب اضطرار و اقتضای نیازهای مادی، گرد هم اجتماع می‏کنند و پدیده‏ای به نام «جامعه» را به وجود می‏آورند، اما نه اینکه جامعه واقعیتی جدای از افراد جامعه باشد. ماکس وبر همین رویکرد را در اندیشه اجتماعی خود برگزیده است.(جامعه ‏شناسى معرفت، زیرنظر محمّد توکّل ص 482 )4-وجود حقیقی افراد در جهان خارج، امری بدیهی و روشن است و بدین‏روی، نیاز به دلیل ندارند. اما آیا با ترکیب افراد، حقیقت دیگری به نام «جامعه» محقق می‏شود یا خیر؟ جواب آن به قدری تأمّل نیاز دارد که پیش از آن شاید لازم باشد اقسام ترکیب دانسته شود : ( ترکیب : اتحادی - انضمامی - اعتباری - حقیقی - عقلی - خارجی - مقداری ) 5- نظر من ترکیب اعتباری بود : در این ترکیب، اجزا نوعی وحدت اعتباری دارند؛ یعنی از مجموع اجزا در یک پدیده واحد، واقعیت جدیدی که آثار ویژه‏ ای غیر آثار اجزا داشته باشد، پدید نمی‏آید. به عبارت دیگر، وجود مرکّب ، یک وجود اعتباری است و آنچه وجود واقعی دارد و منشأ اثر است همان اجزا هستند، نه کل. 6- حالا می شود بفرمایید کجای این ماست سیاه است ؟
اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک