رسته‌ها
داستان راستان - جلد 1
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 228 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 228 رای
از آنجایی که این کتاب داستان سرگذشت کسانی است که می‌خواهند در راه راست گام بردارند، نویسنده آن را به نام «داستان راستان» نام‌گذاری کرده است. نویسنده کتاب را به‌گونه‌ای نوشته است که برای عموم قابل درک باشد.نثری که به قول نویسنده باید زحمت فکر کردن در عبارات و جملات را از دوش خواننده بردارد و خواننده به‌واسطه پیچیدگی‌های لفظی جملات در معنا دچار مشکل نشود. با این همه نویسنده عقیده دارد داستانی خوب است که خواننده را به تفکر وا دارد و به اصطلاح لقمه آماده در دهان مخاطب نگذارد؛ چون اگر مطلبی با روح خواننده عجین نشود و خواننده چیزی از تفکر خود بر آن نیفزاید، تأثیری بر روحش نخواهد داشت. در نتیجه، بازتابی از آن در عملش دیده نمی‌شود.به همین دلیل استاد مطهری کوشیده است داستان‌ها را به صورت کلیت واحد بیان کند و از نصیحت‌گویی مستقیم و بیان نتیجه اخلاقی بپرهیزد تا هم به تفکر خواننده احترام بگذارد و هم او را به تفکر وا دارد. به همین دلیل عنوان داستان‌ها را طوری انتخاب کرده که پایان و نتیجه داستان در آن مشخص نباشد. نویسنده چون خواسته این حکایت‌های کوتاه دینی کشش بیشتری برای مخاطب داشته باشد و به صورت یک بیانیه اخلاقی نباشد، با استفاده از قالب داستان، ضمن تلاش برای بر هم نزدن اصل و روح داستان آن را به‌گونه‌ای پرورده که جذابیت بیشتری نسبت به حکایت برای مخاطب داشته باشد؛ چیزی که به بازنویسی امروز نزدیک است. البته بازنویسی‌ای که خیلی به متن وفادار است. نویسنده در ارائه داستان‌ها متعصبانه برخورد نکرده و علاوه بر شخصیت‌های مسلمان و شیعه، داستان و سرگذشت شخصیت‌های بزرگ غیر شیعه و حتی غیر مسلمان را هم در داستان‌ها آورده است.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
155
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
bahooneh
bahooneh
1388/04/30

کتاب‌های مرتبط

دیوار گِلی
دیوار گِلی
5 امتیاز
از 2 رای
تا یاخچی آباد
تا یاخچی آباد
3 امتیاز
از 1 رای
دانه‌های پراکنده
دانه‌های پراکنده
4.5 امتیاز
از 18 رای
روز اول قبر
روز اول قبر
4.5 امتیاز
از 49 رای
The Great Train Robbery
The Great Train Robbery
4 امتیاز
از 1 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی داستان راستان - جلد 1

تعداد دیدگاه‌ها:
26
مسیحى و زره على (( ع ))
----------------------------------
در زمان خلافت على - علیه السلام - در کوفه , زره آن حضرت گم شد . پس از چندى در نزدیک مرد مسیحى پیداشد . على او را به محضر قاضى برد , و اقامه دعوى کرد که : (( این زره از آن من است , نه آن را فروخته ام و نه به کسى بخشیده ام . و اکنون آن را در نزد این مرد یافته ام )) . قاضى به مسیحى گفت : (( خلیفه ادعاى خود را اظهار کرد , تو چه مى گویى ؟ )) او گفت : (( این زره مال خود من است , و در عین حال گفته مقام خلافت را تکذیب نمى کنم ( ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد ) . )) . قاضى رو کرد به على و گفت : (( تو مدعى هستى و این شخص منکر است , علیهذا بر تو است که شاهد برمدعاى خود بیاورى )) .
على خندید و فرمود : (( قاضى راست مى گوید , اکنون مى بایست که من شاهد بیاورم , ولى من شاهد ندارم )) .
قاضى روى این اصل که مدعى شاهد ندارد , به نفع مسیحى حکم کرد , و او هم زره را برداشت و روان شد .
ولى مرد مسیحى که خود بهتر مى دانست که زره مال کى است , پس از آنکه چند گامى پیمود وجدانش مرتعش شد و برگشت , گفت : (( این طرز حکومت و رفتار از نوع رفتارهاى بشر عادى نیست , از نوع حکومت انبیاست )) , و اقرار کرد که زره از على است .
طولى نکشید او را دیدند مسلمان شده , و با شوق و ایمان در زیر پرچم على در جنگ نهروان مى جنگد
متن های زیبایی است دوست من اما در درستی و صحت و سقم انها مطمئن هستید؟؟؟:-(
مسلمان و کتابى
----------------------
در آن ایام , شهر کوفه مرکز ثقل حکومت اسلامى بود . در تمام قلمرو کشور وسیع اسلامى آن روز , به استثناء قسمت شامات , چشمها به آن شهر دوخته بود که , چه فرمانى صادر مى کند و چه تصمیمى مى گیرد .
در خارج این شهر دو نفر , یکى مسلمان و دیگرى کتابى ( یهودى یا مسیحى یا زردشتى ) روزى در راه به هم برخورد کردند . مقصد یکدیگر را پرسیدند . معلوم شد که مسلمان به کوفه مى رود , و آن مرد کتابى درهمان نزدیکى , جاى دیگرى را در نظر دارد که برود . توافق کردند که چون در مقدارى از مسافرت راهشان یکى است باهم باشند و بایکدیگر مصاحبت کنند .
راه مشترک , با صمیمیت , در ضمن صحبتها و مذاکرات مختلف طى شد . به سر دو راهى رسیدند , مرد کتابى با کمال تعجب مشاهده کرد که رفیق مسلمانش از آن طرف که راه کوفه بود نرفت , و از این طرف که او مى رفت آمد .
پرسید : (( مگر تو نگفتى من مى خواهم به کوفه بروم ؟ )) . - (( چرا )) .
- (( پس چرا از این طرف مى آئى ؟ راه کوفه که آن یکى است )) . - (( مى دانم , مى خواهم مقدارى تورا مشایعت کنم . پیغمبر ما فرمود (( هرگاه دو نفر در یک راه بایکدیگر مصاحبت کنند , حقى بریکدیگر پیدا مى کنند )) . اکنون تو حقى بر من پیدا کردى . من به خاطر این حق که به گردن من دارى مى خواهم چند قدمى تو را مشایعت کنم . و البته بعد به راه خودم خواهم رفت )) .
- (( اوه , پیغمبر شما که این چنین نفوذ و قدرتى در میان مردم پیدا کرد , و باین سرعت دینش در جهان رائج شد , حتما به واسطه همین اخلاق کریمه اش بوده )) .
تعجب و تحسین مرد کتابى در این هنگام به منتها درجه رسید , که برایش معلوم شد , این رفیق مسلمانش , خلیفه وقت على ابن ابیطالب (( ع )) بوده . طولى نکشید که همین مرد مسلمان شد , و در شمار افراد مؤمن و فداکار اصحاب على - علیه السلام - قرار گرفت ))
خیلی زیبا بود دوست من....مرسی8-)
مسیحى و زره على (( ع ))
----------------------------------
در زمان خلافت على - علیه السلام - در کوفه , زره آن حضرت گم شد . پس از چندى در نزدیک مرد مسیحى پیداشد . على او را به محضر قاضى برد , و اقامه دعوى کرد که : (( این زره از آن من است , نه آن را فروخته ام و نه به کسى بخشیده ام . و اکنون آن را در نزد این مرد یافته ام )) . قاضى به مسیحى گفت : (( خلیفه ادعاى خود را اظهار کرد , تو چه مى گویى ؟ )) او گفت : (( این زره مال خود من است , و در عین حال گفته مقام خلافت را تکذیب نمى کنم ( ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد ) . )) . قاضى رو کرد به على و گفت : (( تو مدعى هستى و این شخص منکر است , علیهذا بر تو است که شاهد برمدعاى خود بیاورى )) .
على خندید و فرمود : (( قاضى راست مى گوید , اکنون مى بایست که من شاهد بیاورم , ولى من شاهد ندارم )) .
قاضى روى این اصل که مدعى شاهد ندارد , به نفع مسیحى حکم کرد , و او هم زره را برداشت و روان شد .
ولى مرد مسیحى که خود بهتر مى دانست که زره مال کى است , پس از آنکه چند گامى پیمود وجدانش مرتعش شد و برگشت , گفت : (( این طرز حکومت و رفتار از نوع رفتارهاى بشر عادى نیست , از نوع حکومت انبیاست )) , و اقرار کرد که زره از على است .
طولى نکشید او را دیدند مسلمان شده , و با شوق و ایمان در زیر پرچم على در جنگ نهروان مى جنگد
مسلمان و کتابى
----------------------
در آن ایام , شهر کوفه مرکز ثقل حکومت اسلامى بود . در تمام قلمرو کشور وسیع اسلامى آن روز , به استثناء قسمت شامات , چشمها به آن شهر دوخته بود که , چه فرمانى صادر مى کند و چه تصمیمى مى گیرد .
در خارج این شهر دو نفر , یکى مسلمان و دیگرى کتابى ( یهودى یا مسیحى یا زردشتى ) روزى در راه به هم برخورد کردند . مقصد یکدیگر را پرسیدند . معلوم شد که مسلمان به کوفه مى رود , و آن مرد کتابى درهمان نزدیکى , جاى دیگرى را در نظر دارد که برود . توافق کردند که چون در مقدارى از مسافرت راهشان یکى است باهم باشند و بایکدیگر مصاحبت کنند .
راه مشترک , با صمیمیت , در ضمن صحبتها و مذاکرات مختلف طى شد . به سر دو راهى رسیدند , مرد کتابى با کمال تعجب مشاهده کرد که رفیق مسلمانش از آن طرف که راه کوفه بود نرفت , و از این طرف که او مى رفت آمد .
پرسید : (( مگر تو نگفتى من مى خواهم به کوفه بروم ؟ )) . - (( چرا )) .
- (( پس چرا از این طرف مى آئى ؟ راه کوفه که آن یکى است )) . - (( مى دانم , مى خواهم مقدارى تورا مشایعت کنم . پیغمبر ما فرمود (( هرگاه دو نفر در یک راه بایکدیگر مصاحبت کنند , حقى بریکدیگر پیدا مى کنند )) . اکنون تو حقى بر من پیدا کردى . من به خاطر این حق که به گردن من دارى مى خواهم چند قدمى تو را مشایعت کنم . و البته بعد به راه خودم خواهم رفت )) .
- (( اوه , پیغمبر شما که این چنین نفوذ و قدرتى در میان مردم پیدا کرد , و باین سرعت دینش در جهان رائج شد , حتما به واسطه همین اخلاق کریمه اش بوده )) .
تعجب و تحسین مرد کتابى در این هنگام به منتها درجه رسید , که برایش معلوم شد , این رفیق مسلمانش , خلیفه وقت على ابن ابیطالب (( ع )) بوده . طولى نکشید که همین مرد مسلمان شد , و در شمار افراد مؤمن و فداکار اصحاب على - علیه السلام - قرار گرفت ))
داد و داد که چقدر گفتند و نکردند...............
اقای مطهری که درکتابش طرفدار خوبیها و خصائل نیک است در اظهار نظری بیخردانه رسم ایرانیها یعنی چهارشنبه سوری را به سخره گرفته و انجام انرا به ادمهای احمق نسبت می دهد. این یعنی اهانت به سنتها و رسوم یک ملت . ایا اهانت کردن به ملتی جز خصائل نیک است؟

درود و هزاران درود بر شما
سالها قبل داستان راستان را خوانده ام. ولی واقعیت این است که این مسائل فقط در روی کاغذ عنوان شده ولی درعمل خود اخوندها از عمل به انها عاجزند! ادم می تواند درباره نیکیها ساعتها سخنرانی کند ولی وقت عمل عرصه بر او تنگ می گردد. اقای مطهری که درکتابش طرفدار خوبیها و خصائل نیک است در اظهار نظری بیخردانه رسم ایرانیها یعنی چهارشنبه سوری را به سخره گرفته و انجام انرا به ادمهای احمق نسبت می دهد. این یعنی اهانت به سنتها و رسوم یک ملت . ایا اهانت کردن به ملتی جز خصائل نیک است؟ ایا در داستان راستان وی اگر شخصی به رسوم مسلمانان توهین کند برداشت خوانندگان چه خواهد بود؟ شاید اقای مطهری درهنگام ایراد این سخنرانی یادش رفته که چنین کتابی نوشته! و یا قبل از نوشتن کتاب این حرف را زده که البته فرقی نخواهد کرد!
درود........راه در جهان یکی است و آن راه راستی است. الان دانلود کردم وهنوز نخواندم بعدا حتما نظر میدم سپاس یاحق.
سلام خیلی خیلی خیلی خیلی عالی بود ممنونم
8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)
داستان راستان - جلد 1
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک